منبرک فاطمی
موضوع:. #اقدامات_امام_هادی(ع) 🔹بسم الله الرحمن الرحیم--- با تسلیت شهادت امام هادی (ع ) برخی از اق
۴ اقدام امام هادی علیه السلام👆
منبرک فاطمی
⭕️شمه ای از#فضایل_امام_هادی(علیه السلام) بسم الله الرحمن الرحیم ▪️ باعرض تسلیت شهادت امام هادی(ع)
۳فضلیت امام هادی علیه السلام👆
منبرک فاطمی
🔰راحت طلبی در نگاه امام هادی(ع) 🔹ملاک خواستگاری، #عدم راحت طلبی ؛ #استخدام شدن به انگیزه حقوق بخور
راحت طلبی در نگاه امام هادی علیه السلام👆
منبرک فاطمی
✅ویژه کسانی که سنگ #تصوف بر سینه میزنند روزی امام #هادی(ع) با گروهی از یاران خود در مسجد مقدس پیامبر
ویژه آنها که سنگ تصوف به سینه میزنند👆
سلام
به بهانه سالروز شهادت امام #هادی علیه السلام مباحثی در این کانال 👇
https://eitaa.com/fatemi5/2298
جمع آوری شده.
طلاب عزیز میتوانند مطالب فاخر خود را جهت نشر ارسال نمایند
حکایت
📖 امام هادي عليه السلام و نجات جان يونس نقاش
✍ روزي يونس نقاش با دل ترسان و مضطرب نزد امام هادي عليه السلام رفت و گفت: «اي آقاي من، تو را درباره خانوادهام سفارش به نيکي ميکنم.»
✍ امام فرمود: «چه خبر شده؟» يونس گفت: «تصميم گرفتم از اين جا بروم.» امام هادي عليه السلام در حالي که تبسمي بر لب داشت فرمود: «چرا؟»
✍ يونس گفت: «موسي بن بغا (يکي از مقامات حکومت بنيعباس) نگيني به من سپرد که بسيار ارزشمند و قيمتي است و از من خواست روي آن نقشي حک کنم. موقع کار اين نگين دو نيم شد. فردا قرار است آن را تحويل بدهم و در اين صورت يا هزار تازيانه ميخورم يا مرا ميکشند.»
✍ حضرت هادي عليه السلام فرمود: «به منزلت برگرد. تا فردا جز خير چيزي نخواهد بود.»
✍فردا يونس دوباره ترسان و لرزان خدمت امام هادي عليه السلام رسيد و اظهار داشت: «مامور آمده و نگين را ميخواهد.» امام فرمود: «برگرد که جز خير نخواهي ديد.» يونس پرسيد:«اي آقاي من، به او چه بگويم؟»
✍ امام تبسمي کرد و فرمود: «برگرد و به آنچه به تو ميگويد گوش بده. جز خير نخواهد بود.» يونس رفت و پس از مدتي با لبان خندان بازگشت. به امام گفت: «اي سيد من! مامور ميگويد کنيزانم با هم اختلاف دارند. آيا ميتواني اين نگين را دو نيمه کني تا ما نيز تو را بينياز کنيم؟»
✍ امام هادي عليه السلام خشنود شد و رو به آسمان عرض کرد:
💢 «خدايا حمد از آنِ توست که ما را از آن گروهي قرار دادي که تو را ستايش کنند.»
#امام_هادی
❌ از خدا شکایت داری؟
🔹 از أبو هاشم جعفرى روایت شده است كه گفت:
🔹 تنگدستى سختى بر من عارض شد. از این رو برای شکایت، به سوى امام ابو الحسن علىّ بن محمّد( علیه السلام) رفتم و اذن ورود به محضر آن امام خواستم.
🔹 آن حضرت اجازه ی ورود دادند. وقتی نشستم، فرمودند: «اى أبا هاشم! می خواهى كدام نعمت از نعمتهائى را كه خدا به تو بخشیده است، شكر گوئى؟!» در این حال من سر به زیر افكندم و خاموش ماندم؛ زیرا نمی دانستم كه در جواب آن امام چه بگویم.
🔹 امام دوباره رشته ی سخن را بر دست گرفتند و فرمودند: «خداوند عزّ و جلّ، ایمان را نصیب تو ساخت، از این رو بدنت را بر دوزخ حرام ساخت. و سلامت را روزیت كرد، از این رو تو را در طاعت خود یارى فرمود. و قناعت را بهره ی تو فرمود و از این رو تو را از بى آبروئى مصون داشت.
اى أبا هاشم! من از این رو بر این گونه با تو آغاز سخن كردم كه گمان بردم كه تو می خواهى از كسى كه این چنین با تو رفتار كرده است، نزد من شكایت كنى. اكنون امر كرده ام كه صد دینار در اختیار تو قرار دهند. پس آن را بستان!»
📚📚 ترجمه من لا يحضره الفقيه، نشر صدوق، 1376، ج6، ص 350.