eitaa logo
نفوس مطمئنه
522 دنبال‌کننده
954 عکس
620 ویدیو
91 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
نفوس مطمئنه
تصاویری از شهدای بیدخت👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای بسیار جالب ساخت موشک نقطه زن توسط شهید طهرانی‌مقدم 🔹شهردار تهران در سالگرد عروج آسمانی شهید حسن طهرانی مقدم: شهید طهرانی مقدم در پاسخ ژنرال روسی که گفت «ما به شما این موشک را نمی‌دهیم چون از رویش می‌سازید» گفت که «اگر شما هم ندهید می‌سازیم». https://eitaa.com/fatemi48
نفوس مطمئنه
یکی از دلایل عظمت و مقام‌های شهدا تواضع این بزرگواران بود که مواردی از آن اشاره می‌شود 👇👇 ثمرات تو
وقتی راننده تاکسی حاج قاسم را نشناخت یکی از خاطرات خودگفته شهید سلیمانی درباره یک راننده تاکسی است که او را در فرودگاه کرمان به سمت منزلش سوار کرد و پرسید: با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ 🔸یکی از کتاب‌هایی که این روزها وارد بازار نشر شده و خاطراتی را از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در خود دارد، «مالک زمان» نام دارد که از سوی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر است. در یکی از خاطرات خودگفته سردار که با اندکی ویرایش در سبک نوشتار در این اثر درج شده، می‌خوانید: 🔸بعد از چند سال دنبال کار گشتن بهترین کاری که گیرم آمد، رانندگی برای فرودگاه بود. من در کرمان زندگی می‌کردم و برای همین، کار پیدا کردن برایم سخت بود. یکی از روزهایی که در حال تمیز کردن ماشین بودم آقایی به شانه‌ام زد، برگشتم و نگاهش کردم. با مهربانی گفت: سلام مرا به منزلم می‌رسانی؟ 🔸گفتم در خدمت شما هستم. خواستم چمدان را در صندوق عقب بگذارم، اما مانع شد و گفت خودم این کار را انجام می‌دهم. سوار ماشین شدیم و از فرودگاه بیرون آمدیم. 🔸هنوز چند خیابان را پشت سر نگذاشته بودم که به ترافیک سنگین خوردم. کلاج، دنده، گاز، مثلثی است که در ترافیک دست و پای تو را آزار می‌دهد. از ترافیک عصبانی و خشمگین بودم که متوجه شدم چیزی در ماشین من برای مردم جلب توجه می‌کند! نگاهم را به عقب انداختم و از داخل آینه نگاه کردم. با خود گفتم چقدر قیافه این مرد شبیه سردار سلیمانی است؟ 🔸شاید پسرعمو یا پسردایی یا برادرش باشد. اینقدر چپ چپ نگاهش کردم و با خود کلنجار رفتم تا خودش گفت: چهره‌ام برایت آشناست؟ گفتم: بله با سردار سلیمانی نسبتی دارید؟ 🔸خنده‌ای ملیح زد و گفت: من خودِ سلیمانی‌ام. از حرفش خنده‌ام گرفت: گفتم حاج آقا دستمون ننداز، سردار با ماشین‌های گرون و ضدگلوله تردد می‌کنه، محافظ داره و... چطور سر از ماشین من در بیاره!؟ 🔸باز لبخند ملیحی زد و گفت: به خدا من سلیمانی هستم. این بار سکوت کردم و با دقت در آینه، چهره‌اش را برانداز کردم. چهره‌اش مو نمی‌زد، خودش بود. با خود گفتم:‌ ای وای! چرا همان اول او را به جا نیاوردم، چرا این حرف‌ها را به او گفتم. چند دقیقه مات مبهوت بودم که از من پرسید: جوان زندگی‌ات چطور است، با گرانی چه می‌کنی؟ 🔸نگاهی به او انداختم و گفتم: اگر شما که در ماشین من هستی، سردار سلیمانی باشی من هیچ مشکلی در زندگی ندارم. ✍️امیرالمؤمنین در قسمتی از نامه‌اش به مالک اشتر می فرماید: بدان، بهترین چیزی که حسن ظن حاکم را نسبت به مردمش سبب می‌شود، نیکی کردن حاکم است در حق مردم و کاستن است از بار رنج آنان و آنها را به کارهایی که به انجام آن ملزم نیستند به اجبار وادار نکنید. تو باید در این باره چنان باشی که حسن ظن مردم برای تو فراهم شود. زیرا حسن ظن آنان، رنج بسیاری را از تو دور می‌سازد. به حسن ظن تو، کسی سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشی و به بدگمانی، آن سزاوارتر که در حق او بدی کرده باشی. https://eitaa.com/fatemi48/623
نیروهای تیپ فاطمیون در دانشگاه یرموک سوریه رفت و آمد داشتند، در یکی از روزها که در مقر فاطمیون از پله‌های بالا می‌آمد چفیه یکی از نیروها از گردنش به زمین افتاد، سردار که متوجه پایین افتادن چفیه شد، برگشت و بعد از پایین آمدن از پله‌ها چفیه را برداشت و آن را با دستانش تمیز کرد و بر دوش آن نیروی تیپ فاطمیون انداخت و بوسه‌ای بر پیشانی او زد. نیروی مدافع حرم میگوید: شهید سلیمانی یک فرمانده ارشد نظامی و جایگاه و مقام خاصی داشت، زمانی که خم شدن سردار با آن همه عظمت و مقام برای کمک به سرباز و بوسه زدن به پیشانی‌اش را دیدم، درس بزرگی از سردار گرفتم، درس انسانیت که هیچگاه آن را فراموش نخواهم کرد. https://eitaa.com/fatemi48/623
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹به آقا مرتضی گفتیم یه آرپیجی زن به ما بده؛ یه بچه فرستاد که وقتی گلوله رو گذاشت سر قبضه آرپیجی، قدش از اون کوتاه‌تر بود! https://eitaa.com/fatemi48
اینجا نگاهش بویِ یار دارد هر سوز و آهش بویِ یار دارد اینجا که عطرِ کربلا بیاید دل، زائر شش گوشه می‌نماید -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48
ما در مواجه با مرگ، رسیدن به شهادت و بزرگی را انتخاب کرده‌ایم، ما فرزندان کسانی هستیم که مرگ، راه آن‌ها را نمی‌شناسد، زیرا آن‌ها به وسیله‌ی مرگ .. در مسیر خدا صعود کرده‌اند و به زندگی و نشاط و بشارت دست یافته‌اند .. سخنان شهید در بزرگداشت شهادت پدرش شهید -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48
شاید شهـــــادت آرزوے همه باشد اما یقیناً جز مخلصین ڪسے بدان نخواهد رسید... ڪاش بجاے زبان با عملم،طلب شهادت مے ڪردم... شهــید مدافــع حـــرم 🥀 🥀 -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48-----
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید | از قدرت‌نمایی سپهبد قاسم سلیمانی در میدان جنگ تا خواهش از فرزندان شهدا 🔹لحظاتی از دیدار حاج قاسم با فرزندان شهدا و حضور در سوریه -فدا❤️ https://eitaa.com/fatemi48
چون کوچه‌های روستا ماشین رو نبود از منزل تا درمانگاه ؛ مادرش را به پشت گرفت. در بین راه؛ مادرش هر چه اصرار کرد که مرا پایین بگذار ؛ محمد علی می خندید و می گفت:مادر جان چند سال شما مرا کول کردین ؛ حالا دوست دارم برای یک دفعه هم که شده من شما رو کول کنم.
✍بمناسبت روایتی از عملیات فردا ارائه میشود. @fatemi48
روایتی بی‌واسطه و خواندنی از فتح سوسنگرد در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند.
بار دوم عراقیها تلاش کردند از طریق لشگر پنجم مکانیزه از جبهه جنوب و از طریق لشگر 9 از جبهه شمال، جاده حمیدیه - سوسنگرد و بعد سوسنگرد را اشغال بکنند شکست در آبادان و طول کشیدن جنگ به جای یک هفته به 55 روز،عراق را با یک بحران در تهاجم مواجه کرده بود. غیر از شهرهای بستان، موسیان و سومار یا قصرشیرین که مرزی بودند و دشمن بلافاصله پس از عبور از مرز آنها را اشغال کرد، در عمق خاک کشور ما جای قابل توجهی دستشان نبود. درست است که تا پشت رودخانه کرخه در شوش آمده بودند؛ بنابراین سیاست و استراتژی را بر این گذاشتند که یک نقطه قابل توجهی را اشغال بکنند. آن وقت در آن زمان هویزه دست ما بود. هویزه 11 کیلومتری جنوب سوسنگرد قرار دارد.
عراقی ها؛ از قسمت غرب یعنی از طرف بستان هم آمدند یگان مکانیزه را آوردند که سرعت عمل پیدا کند و بیاید برای اشغال. بنابراین سوسنگرد را در 23 آبانماه سال 59 از چهار طرف اشغال کردند و این اشغال چهارطرفه فضا را برای ما خیلی سنگین کرد.
در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند. اینها در روز 24 آبانماه روستای ابوحمیزه را اشغال کردند. مدافعین را زدند و مردم را کشتند. 75 نفر را در آن روستا کشتند و 42 نفر از مردم را به اسارت بردند که من یادم هست تا همین اواخر جنگ و بعد از جنگ خانواده هایشان در میان اسرا به دنبالشان بودند. آنها هیچوقت برنگشتند. سرنوشتشان معلوم نشد چون مقاومت کرده بودند.
وقتی لشگر 9 زرهی عراق برای ورود به تنگه چزابه میآید، سرگردی بهنام «مهدآریا» در تنگه چزابه با 10 دستگاه تانک "چیفتن" مستقر بود. منطقه دفاعی دشت آزادگان هم برعهده گردان 100 بود. این گردان در حمیدیه مستقر بود. وقتی عراقیها ساعت 2 بعدازظهر سی ویکم شهریورماه حمله میکنند، او میگوید ما اجازه تیراندازی نداریم و کسی تیراندازی نکند و این گونه عراقیها چزابه را هم میگیرند. بعدا میگفتند مهد آریا خائن و جزو کودتای نوژه بوده است. ولی به هرحال چون دفاع نکرده ما او را خائن میدانیم. عراقیها تا روز سوم خودشان را به بستان میرسانند. اما نمیتوانند از رودخانه کرخه عبور و شهر بستان را اشغال کنند. از شمال رودخانه کرخه میآیند تا سلطانیه. روز چهارم یا پنجم سلطانیه بودند. در روز پنجم از سلطانیه پل میزنند و سوسنگرد را اشغال میکنند و روز ششم جاده حمیدیه به سوسنگرد را اشغال میکنند. روز هشتم میرسند به حمیدیه. در مسیر، پل میزنند، سرپل میگیرند و حرکت میکنند و کسی در مقابلشان نبوده که مقاومت کند. شب پشت رودخانه کرخه مستقر میشوند که صبح به اهواز بروند که در همان زمان هم انبار مهمات لشگر 92 آتش میگیرد و مسائلی پیش میآید آقای شمخانی فرمانده سپاه خوزستان در آن سال، باقی مانده بچه های سپاه را برای مقابله با دشمن جمع میکند. شهید علی غیوراصلی» مسوول آموزش سپاه اهواز شبانه همراه نیروهایش با دودستگاه بیسیم، یک قبضه آرپی جی و اسلحه و دو سه دستگاه خودرو به سمت حمیدیه حرکت میکنند و وقتی میرسند میبینند که عراقیها پشت رودخانه کرخه، در زمینهای کشاورزی حمیدیه مستقرند که صبح برای تصرف اهواز حرکت کنند.
نیروهای ساعت 4 صبح که عراقیها در خواب بودند به آنها حمله میکنند و این شبیخون باعث میشود عراقیها از دروازه های حمیدیه فرار و به سمت سوسنگرد عقب نشینی کنند. نیروهای غیوراصلی، عراقیها را تا سوسنگرد تعقیب میکنند. روز بعد عراق سوسنگرد را تخلیه و عقب نشینی و مهمات را هم منهدم میکنند. طی این مدت تا 24 و 25 مهر اینها برنامه ریزی کردند و برای پیشروی در آبانماه کار کردند. وقتی که در آبادان موفق نشدند بیست وسوم آبان یک حمله کردند که شهید "کوهکن" مقابلشان ایستاد. شهر سوسنگرد که محاصره شد، شهید "اسماعیل دقایقی" فرمانده سپاه سوسنگرد و فرمانده عملیات هم شهید "علی تجلایی" بود. تجلایی فرمانده عملیات سپاه و فرمانده نیروهای اعزامی از تبریز در شهر سوسنگرد نیز بود. آنها از پل "سابله" مقابله کردند و به تدریج عقب نشینی کردند تا آمدند داخل شهر که دشمن آنها را عقب زد و آمد داخل شهر. اینها بعدا متوجه شدند که عراق "ابوحمیزه" را هم اشغال کرده و از بالا وارد شده است و بیست وسوم که حمله کردند، بیست وچهارم یک بخشی از شهر را گرفتند. اسماعیل دقایقی از سپاه سوسنگرد با شهید داوود کریمی، فرمانده عملیات خوزستان و شهید حسن باقری تماس میگیرد و به آنها اعلام میکند سوسنگرد در حال سقوط است. البته اینها مطلع بودند اما اطلاعات دقیقتر میدهد. شهید داوود کریمی به فرماندهان سپاه مناطق دهگانه اطلاع میدهد. (آن زمان سپاه ده منطقه داشت). خبر به دفتر امام و امام میرسد که شهر سوسنگرد درحال سقوط است. امام در مورد سوسنگرد میفرمایند: سوسنگرد نباید اشغال بشود و سوسنگرد را آزاد کنید. امام این فرمان را در 24 آبان صادر فرمودند.
نیروهای سپاه سوسنگرد، سپاه اهواز، تیپ 2 دزفول، هوانیروز و نیروهای شهید چمران. هرکسی هرچه داشته برمیدارد میآورد روز بیست وپنجم حمله میکنند و بیست وششم شهر آزاد میشود. در ورود نیروهای خودمان به صحنه نبرد با دشمن (شهرسوسنگرد) چمران زخمی میشود، او را عقب میبرند و عملیات تا آزادی شهر ادامه مییابد. از سوی دیگر نیروهای شهید تجلایی که داخل شهر بودند تصمیم به مقاومت میگیرند حتی یک عهد میبندند که ما تا شهادت بجنگیم و از داخل شهر به تانکهای عراقی حمله مؤثری انجام میدهند. وقتی از دوطرف حمله میشود سوسنگرد برای دومین بار آزاد میشود و سومین بار از محاصره درمیآید. عراقیها از سوسنگرد فاصله میگیرند، البته خیلی زیاد نبود. بارها تلاش کردند جاده حمیدیه را بگیرند که موفق نشدند. این وضعیت کلی در بیست وشش آبانماه سال 59 و مقدمه ای بود برای کار ما و ادامه عملیات و حرکت به سوی دشمن.
🔻حماسه سوسنگرد به روایت شهيد چمران👇👇👇