روایتی بیواسطه و خواندنی از فتح سوسنگرد
در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند.
بار دوم عراقیها تلاش کردند از طریق لشگر پنجم مکانیزه از جبهه جنوب و از طریق لشگر 9 از جبهه شمال، جاده حمیدیه - سوسنگرد و بعد سوسنگرد را اشغال بکنند
شکست در آبادان و طول کشیدن جنگ به جای یک هفته به 55 روز،عراق را با یک بحران در تهاجم مواجه کرده بود. غیر از شهرهای بستان، موسیان و سومار یا قصرشیرین که مرزی بودند و دشمن بلافاصله پس از عبور از مرز آنها را اشغال کرد، در عمق خاک کشور ما جای قابل توجهی دستشان نبود. درست است که تا پشت رودخانه کرخه در شوش آمده بودند؛ بنابراین سیاست و استراتژی را بر این گذاشتند که یک نقطه قابل توجهی را اشغال بکنند. آن وقت در آن زمان هویزه دست ما بود. هویزه 11 کیلومتری جنوب سوسنگرد قرار دارد.
عراقی ها؛ از قسمت غرب یعنی از طرف بستان هم آمدند یگان مکانیزه را آوردند که سرعت عمل پیدا کند و بیاید برای اشغال. بنابراین سوسنگرد را در 23 آبانماه سال 59 از چهار طرف اشغال کردند و این اشغال چهارطرفه فضا را برای ما خیلی سنگین کرد.
در آن دوره، سرلشگر «طالع خلیل الدوری» افسر بعثی وفادار صدام و یک فرمانده کارکشته مامویت داشت که با لشگر 9 زرهی و تیپ 32 نیروی مخصوص، سوسنگرد را اشغال کند.
اینها در روز 24 آبانماه روستای ابوحمیزه را اشغال کردند. مدافعین را زدند و مردم را کشتند. 75 نفر را در آن روستا کشتند و 42 نفر از مردم را به اسارت بردند که من یادم هست تا همین اواخر جنگ و بعد از جنگ خانواده هایشان در میان اسرا به دنبالشان بودند. آنها هیچوقت برنگشتند. سرنوشتشان معلوم نشد چون مقاومت کرده بودند.
وقتی لشگر 9 زرهی عراق برای ورود به تنگه چزابه میآید، سرگردی بهنام «مهدآریا» در تنگه چزابه با 10 دستگاه تانک "چیفتن" مستقر بود. منطقه دفاعی دشت آزادگان هم برعهده گردان 100 بود. این گردان در حمیدیه مستقر بود.
وقتی عراقیها ساعت 2 بعدازظهر سی ویکم شهریورماه حمله میکنند، او میگوید ما اجازه تیراندازی نداریم و کسی تیراندازی نکند و این گونه عراقیها چزابه را هم میگیرند. بعدا میگفتند مهد آریا خائن و جزو کودتای نوژه بوده است. ولی به هرحال چون دفاع نکرده ما او را خائن میدانیم.
عراقیها تا روز سوم خودشان را به بستان میرسانند. اما نمیتوانند از رودخانه کرخه عبور و شهر بستان را اشغال کنند. از شمال رودخانه کرخه میآیند تا سلطانیه. روز چهارم یا پنجم سلطانیه بودند. در روز پنجم از سلطانیه پل میزنند و سوسنگرد را اشغال میکنند و روز ششم جاده حمیدیه به سوسنگرد را اشغال میکنند. روز هشتم میرسند به حمیدیه. در مسیر، پل میزنند، سرپل میگیرند و حرکت میکنند و کسی در مقابلشان نبوده که مقاومت کند. شب پشت رودخانه کرخه مستقر میشوند که صبح به اهواز بروند که در همان زمان هم انبار مهمات لشگر 92 آتش میگیرد و مسائلی پیش میآید
آقای شمخانی فرمانده سپاه خوزستان در آن سال، باقی مانده بچه های سپاه را برای مقابله با دشمن جمع میکند. شهید علی غیوراصلی» مسوول آموزش سپاه اهواز شبانه همراه نیروهایش با دودستگاه بیسیم، یک قبضه آرپی جی و اسلحه و دو سه دستگاه خودرو به سمت حمیدیه حرکت میکنند و وقتی میرسند میبینند که عراقیها پشت رودخانه کرخه، در زمینهای کشاورزی حمیدیه مستقرند که صبح برای تصرف اهواز حرکت کنند.
نیروهای #غیوراصلی ساعت 4 صبح که عراقیها در خواب بودند به آنها حمله میکنند و این شبیخون باعث میشود عراقیها از دروازه های حمیدیه فرار و به سمت سوسنگرد عقب نشینی کنند. نیروهای غیوراصلی، عراقیها را تا سوسنگرد تعقیب میکنند. روز بعد عراق سوسنگرد را تخلیه و عقب نشینی و مهمات را هم منهدم میکنند.
طی این مدت تا 24 و 25 مهر اینها برنامه ریزی کردند و برای پیشروی در آبانماه کار کردند. وقتی که در آبادان موفق نشدند بیست وسوم آبان یک حمله کردند که شهید "کوهکن" مقابلشان ایستاد.
شهر سوسنگرد که محاصره شد، شهید "اسماعیل دقایقی" فرمانده سپاه سوسنگرد و فرمانده عملیات هم شهید "علی تجلایی" بود. تجلایی فرمانده عملیات سپاه و فرمانده نیروهای اعزامی از تبریز در شهر سوسنگرد نیز بود. آنها از پل "سابله" مقابله کردند و به تدریج عقب نشینی کردند تا آمدند داخل شهر که دشمن آنها را عقب زد و آمد داخل شهر. اینها بعدا متوجه شدند که عراق "ابوحمیزه" را هم اشغال کرده و از بالا وارد شده است و بیست وسوم که حمله کردند، بیست وچهارم یک بخشی از شهر را گرفتند.
اسماعیل دقایقی از سپاه سوسنگرد با شهید داوود کریمی، فرمانده عملیات خوزستان و شهید حسن باقری تماس میگیرد و به آنها اعلام میکند سوسنگرد در حال سقوط است. البته اینها مطلع بودند اما اطلاعات دقیقتر میدهد. شهید داوود کریمی به فرماندهان سپاه مناطق دهگانه اطلاع میدهد. (آن زمان سپاه ده منطقه داشت). خبر به دفتر امام و امام میرسد که شهر سوسنگرد درحال سقوط است. امام در مورد سوسنگرد میفرمایند: سوسنگرد نباید اشغال بشود و سوسنگرد را آزاد کنید. امام این فرمان را در 24 آبان صادر فرمودند.
نیروهای سپاه سوسنگرد، سپاه اهواز، تیپ 2 دزفول، هوانیروز و نیروهای شهید چمران. هرکسی هرچه داشته برمیدارد میآورد روز بیست وپنجم حمله میکنند و بیست وششم شهر آزاد میشود.
در ورود نیروهای خودمان به صحنه نبرد با دشمن (شهرسوسنگرد) چمران زخمی میشود، او را عقب میبرند و عملیات تا آزادی شهر ادامه مییابد. از سوی دیگر نیروهای شهید تجلایی که داخل شهر بودند تصمیم به مقاومت میگیرند حتی یک عهد میبندند که ما تا شهادت بجنگیم و از داخل شهر به تانکهای عراقی حمله مؤثری انجام میدهند.
وقتی از دوطرف حمله میشود سوسنگرد برای دومین بار آزاد میشود و سومین بار از محاصره درمیآید. عراقیها از سوسنگرد فاصله میگیرند، البته خیلی زیاد نبود. بارها تلاش کردند جاده حمیدیه را بگیرند که موفق نشدند. این وضعیت کلی در بیست وشش آبانماه سال 59 و مقدمه ای بود برای کار ما و ادامه عملیات و حرکت به سوی دشمن.
✍️حماسه فرزندان حضرت روحالله در فتح سوسنگرد از آن دست ماجراهايي است كه شنيدن و خواندن آن ميتواند درسهاي بزرگي از رشادتها و دلاورمرديهاي آنان را براي نسل حاضر نمايان سازد. در زير دستنوشته زيباي شهيد بزرگوار دكتر چمران را در اينباره ميخوانيم:
من در زندگي خود، معركههاي سخت و خطرناك زياد ديدهام؛ فراوان، به حلقه محاصره دشمن درآمدهام، به رگبار گلولهها و خمپارهها و توپها و بمبها عادت دارم، و به كرّات با دشمناني سخت و خونخوار رو به رو شدهام.
ولي داستان شورانگيز سوسنگرد اسطورهاي فراموش ناشدني است. من به جهات سياسي – نظامي آن توجّه ندارم، و نميخواهم از اهميّت استراتژيك سوسنگرد و رابطة آن با حميديه و اهواز سخن بگويم. آنچه در اينجا مورد توجه است، سرگذشت شخصي من در اين نبرد است كه يك شهيد (اكبر چهرقاني) و يك شاهد (اسدلله عسكري) به آن شهادت ميدهند و دهها نفر از دور ناظر آن صحنه عجيب و معجزهآسا بودهاند.
اين را نميگويم چون خود قهرمان داستانم –زيرا از اين احساس نفرت دارم- بلكه از اين نظر ميگويم كه افتخار ملت ما و نمونه برجستهاي از پيروزي ايمان مردم ما و نوع مبارزات عظيم آنان است، و حيف است كه به رشته تحرير درنيايد و از يادها برود…
https://eitaa.com/fatemi48
سوسنگرد در محاصره دشمن
سوسنگرد براي ما اهميت خاصي دارد، زيرا معبر حميديه و اهواز است. دشمن به مدت چند روز سوسنگرد را محاصره كرده بود، و به شدت ميكوبيد. 500نفر از رزمندگان ما در سوسنگرد، تاآخرين رمق خود، جانانه، مقاومت ميكردند و هر روز تلفاتي سنگين ميدادند.
عراق نيز قبلاً دوبار به سوسنگرد حمله كرده بود، كه يكبار آن، تا حميديه هم به پيش رفت، و اهواز را در خطر سقوط قطعي قرارداد، ولي بازهم شكسته و مغلوب بازگشت؛ و اكنون همه توان خود را جمع كرده بود تا با قدرتي بزرگ سوسنگرد را تسخير كند و آن را پايگاه خود در زمستان قرار دهد.
https://eitaa.com/fatemi48
تصميم براي درهم شكستن محاصره
در تاريخ 26/8/59 حملة ما از شد؛ براي آزاد كردن سوسنگرد، براي درهم شكستن كفر و ظلم و جهل، براي بيرون راندن ظلمه صدام كثيف، براي نجات جان صدها نفر از بهترين دوستان محاصره شده ما، براي پاك كردن لكه ذلت از دامن خوزستان، براي شرف، براي افتخار، براي انقلاب و براي ايمان.
تانكهاي ارتشي در خط اَبوحُمَيظِه سنگر گرفتند، و دشمن نيز بشدت اين منطقه را زير آتش قرار داده بود و گلولههاي توپ فراواني در گوشه و كنار بر زمين ميخورد. من نيز صبح زود حركت كرده بودم، قسمت بزرگي از نيروهاي ما محافظت از جادة حميديه –ابوحميظه را به عهده گرفته بودند، ولي من بعضي از رزمندگان خوب و شجاع را در ضمن راه انتخاب ميكردم و به جلو ميبردم. تيمسار فلاحي(1) و آقاي مهندس(2) غرضي نيز با ما بودند، در ابوحميظه قرار گذاشتيم كه آنها بمانند،
زيرا تيمسار فلاحي مسئوليت داشت تا نيروهاي ارتشي را هماهنگ كند، و فقط او بود كه در آن شرايط ميتوانست قدرت ارتش را براي پيشتيباني ما به حركت درآورد.
ما تصميم گرفتيم كه با گروهاي چريك، حمله به سوسنگرد را آغاز كنيم و جنگ را از حالت تعادل خارج سازيم، زيرا دو طرف، در محلهاي خود ايستاده و به يكديگر تيراندازي ميكردند، و اين وضعيت نميتوانست تعيينكننده پيروزي باشد؛ چه بسا كه دشمن با آتش قويتر و تانكهاي بيشتر، قدرت داشت كه نيروهاي ارتشي ما را درهم بكوبد. دشمن ميترسيد ولي شك داشت، محاسباتش هنوز بطور قطعي به نتيجه نرسيده بود، بنابراين هر دو طرف در جاي خود ايستاده و به هم تيراندازي ميكردند…
محركي لازم بود تا اين تعادل شوم را برهم زند و صفحه سياه صدام را در سوسنگرد واژگون كند. اين محرك حياتي و اساسي، همان نيروهاي چريكي بودند كه با شوق و ذوق براي شهادت به صحنه نبرد آمده بودند. از اين رو فوراً اين نيروهاي مردمي را سازمانده كردم.
گروه «بختياري» را كه بيشتر، از صنايع دفاع آمده بودند و در كردستان نيز خدمات و فداكاريهاي زيادي كرده بودند و براستي تجربه داشتند، مسئول جناح چپ كردم، و آنها نيز كه حدود 90نفر بودند از داخل يك كانال طبيعي خشك شده، خود را به نزديكهاي دشمن رساندند و ضربات جانانهاي به دشمن زدند، و تعداد زيادي از تانكها و تريلرهاي دشمن را از فاصله نزديك منفجر كردند.
گروه دوم بيشتر از افراد محلي تشكيل ميشد و آقاي «امين هادوي»، فرزند شجاع دادستان پيشين انقلاب، آن را هدايت ميكرد. آنها مأموريت يافتند كه از كناره جنوبي رودكرخه، كه كانال كمعمقي نيز براي اختفا داشت، طي طريق كرده از شمالشرقي سوسنگرد وارد شهر شوند. اين گروه اولين گروه بود كه پيروزمندانه توانست خود را زودتر از ديگران به سوسنگرد برساند.
مسئوليت گروه سوم را نيز شخصاً به عهده گرفتم. افراد بسيار ورزيدهاي در كنار من بودند. برنامه ما اين بود كه از وسط دو جناح چپ و راست، در كنار جادة سوسنگرد، به طور مستقيم به سوي هدف پيش برويم.