📌 پاسخ محکم شهید وزوایی به یکی از بستگان مخالف انقلاب
🔹 محسن یکبار در عملیات بازیدراز در اردیبهشت سال ۶۰ در روز اول عملیات دو تیر به گلویش میخورد که یکی از گلولهها تا شهادتش در گلو مانده بود.
◇ یکی از بستگان ما خیلی مخالف انقلاب بود، ولی محسن را دوست داشت، از نخبگان علمی بود که در یکی از کشورهای اروپایی سمت بالای پزشکی داشت.
◇ ایشان هر وقت محسن را میدید، میگفت محسن هوش و علم تو حیف است. تا اینکه محسن مجروح شد به دیدنش رفت.
◇ آن روزها محسن فقط میتوانست برخی حرفهایش را بنویسد و امکان صحبت نداشت. این فامیل ما اصلا انتظار نداشت محسن را با این وضعیت ببیند.
◇ با آن علاقهای که به محسن و نفرتی که از انقلاب داشت یکباره بهم ریخت و گفت: «محسن ببین چه کردی، کجاست کسی که بخواهد تو را درست کند، گفتم دنبال این انقلاب نرو.»
◇ محسن به من اشاره کرد تا کاغذی برای او ببرم، با سختی روی کاغذ نوشت: «چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم، چون در هر دو حال تکلیف خود را انجام دادیم» و اشاره کرد این را بالای سرش بچسبانم.
◇ به فامیلمان اشاره کرد این نوشته را بخواند، نوشته را که خواند منقلب شد، گفت محسن تو چه روحی پیدا کردی از عظمت روح تو من ماندهام.
#شهید_محسن_وزوایی
#انقلاب_اسلامی
@fatemi222
🌸دستگیری حضرت زهرا(س)
راوی شهید برونسی:(2)👇
🌺.....تاریکی دشت به هم ریخت و آنها انگار نوک ستون را دیدند.یک دفعه سر و صدایشان بلند شد. پشت بندش صدای شلیک پی در پی گلوله ها، آرامش و سکوت منطقه را زد به هم. صحنه نابرابری درست شد؛ آنها توی یک دژ محکم، پشت موانع و پشت خاکریز بودند، ما توی یک دشت صاف، همه خیز رفته بودیم روی زمین، تنها امتیازی که ما داشتیم، نرمی خاک آن منطقه بود؛ طوری که بچه هاخیلی زود توی خاک فرو رفتند.
🌺.....دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت. عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم.حدودبیست دقیقه،ریختن آتش، شدید بود رفته رفته حجمش کم شد.من درست کنارعبدالحسین دراز کشیده بودم. گفت:.یک خبر از گردان بگیر، ببین وضعیت چطوره.سینه خیز رفتم تاآخر ستون. سیزده، چهارده تاشهید داده بودیم.باآن حجم آتش که دشمن داشت، وبا توجه به موقعیت ما،این تعداد شهید، خودش یک معجزه به حساب می آمد. بعضی ها بدجوری زخمی شده بودند. به حالت سینه خیز،رفتم سر ستون، جایی که عبدالحسین بود.به نظر میامد خواب باشد.همان طور که به سینه دراز کشیده بود،پیشانی اش را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد.آهسته صداش زدم.سرش را بلند کرد.
🌺.....گفتم: انگار نمی خوای برگردی حاجی؟... چیزی نگفت.از خونسردی اش حرصم درمی آمد. باز به حرف آمدم وگفتم: می خوای چه کار کنیم حاج آقا؟آرام و با لحنی حزن آلود گفت: تو بگو چه کار کنیم سید؟ تو که خودت رو به نقشه و کالک و قطب نما واصول جنگی واین جور چیزها وارد می دونی!... این طور حرف زدنش برام عجیب بود. بدون هیچ فکری گفتم: خوب معلومه، بر می گردیم. سریع گفت: چی؟!به فکر ناجور بودن اوضاع وبه فکردردزخمی ها بودم.خاطر جمع تراز قبل گفتم: برمی گردیم.گفت: مگرمی شه برگردیم؟!
🌺..... زود توی جوابش به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم:خود فرماندهی هم گفت که اگرتاساعت یک نشد عمل کنین، حتماً برگردین؛الان هم که ساعت دوازده ونیم شده.توی این چند دقیقه، ما به هیچ جا نمی رسیم.ِ.. پرسیدم: مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟چند لحظه ای ساکت ماند. جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد،گفت: من هم عقلم به جایی نمی رسه.دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاکهای نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم.لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت.دلم حسابی شور افتاده بود.او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ حتی تکانی به خودش نداد...🌺.....باحالت عصبی گفتم:حاج آقا همه منتظر هستن،بگو می خوای چه کار کنی؟! باز چیزی نشنیدم،چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم.او انگار نه انگار که دراین عالم است. یک آن شک برم داشت که نکند گوشهاش از شنوایی افتاده یاطور دیگری شده؟ خواستم باز سوالم را تکرار کنم، صدای آهسته ناله ای مرابه خود آورد. صدا از عقب می آمد. سریع، با سینه خیز رفتم لابه لای ستون... حول و حوش ده دقیقه گذشت. توی این مدت، دو، سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین...😇
اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود.نمی دانم او چش شده بود که جوابم رانمی داد.. باغیظ می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟ 😳
🌺.....بالاخره عبدالحسین به حرف آمد. صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد، گرفته بود؛ درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی میگم.اوگفت: خودت برو جلو.با چشم های گرد شده ام گفتم: برم جلو چه کار کنم؟!
گفت: هر چی که میگم دقیقاً همون کاررو بکن؛ خودت میری سر ستون، 👈 یعنی نفر اول... به سمت راستش اشاره کرد وادامه داد
🌺..... سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.مکث کرد.با تأکید گفت: دقیق بشماری ها... مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم.گفت: بیست وپنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببراون جا... یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛هم محکم، هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت؛ وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر میری جلو.😨اون جا دیگه خودم می گم به بچه هاچه کار کنن. ازجام تکان نخوردم. داشت نگاه می کرد. هر کدام ازحرف هاش، یک علامت بزرگ سوال بود توی ذهن من.😔 گفتم: معلوم هست می خوای چه کار کنی حاجی؟
🌺.....به ناراحتی پرسید:شنیدی چی گفتم؟... گفتم: شنیدن که شنیدم، ولی ... آمد توی حرفم. گفت: پس سریع چیزهایی رو که گفتم انجام بده... کم مانده بود صدام بلند شود. جلو ی خودم را گرفتم و به اعتراض گفتم:👈 حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داری می گی؟😍
@fatemi222
31.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴یکمی حرف بزن علی ببینه
🌴حرف رفتن نزن علی میمیره
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #نماهنگ
🖤 شهادت حضرت مادر تسلیت🖤
@fatemi222
🌸دستگیری حضرت زهرا(س)
راوی شهید برونسی:(1)👇
🌺.....تانک های T- 72 رادشمن ،تازه وارد منطقه کرده بودو قبل از آن توی هیچ عملیاتی باهاشان سر و کار نداشتیم. خصوصیت تانک ها این بود که آرپی جی به آنها اثر نمی کرد،اگر هم می خواست اثر کند، باید می رفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک می کردی،و به جای حساس هم باید می زدی.آن روز بحث کشید به این که چه تعداد نیرو برای عملیات بروند، واز چه طریق اقدام کنند؟🌺..... سه گردان ماموراین کار شدند. فرمانده یکی شان عبدالحسین بود.وقتی راه افتادیم برای شناسایی، چهره او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرام تراز همیشه نشان می داد.تانزدیک خط دشمن رفتیم. یک هفته ای می شد که عراقیها روی این خط کار می کردند.دژ قرص و محکمی از آب در آمده بود جلو دژ موانع زیادی توی چشم می زد، جلوتراز موانع هم،درست سرراه ما، یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد.اگرمشکل موانع را می توانستیم حل کنیم، این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می کرد.باهمه این احوال، بچه ها به فرمانده تیپ می گفتند:شما فقط بگو برای برگشتن چه کار کنیم.ما می رفتیم تو دل دشمن که عملیات ایذایی انجام بدهیم.برای همین مهمتراز همه، قضیه سالم برگشتن نیرو بود.فرمانده تیپ چند تاراهنمایی کرد عملاً هم کارهایی صورت دادیم،حتی گرایمان را،رو حساب برگشتن تنظیم کردیم.از شناسایی که برگشتیم، نزدیک غروب بود، بچه ها رفتند به توجیه نیروها.
🌺.....من و عبدالحسین هم رفتیم گردان خودمان.دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود،راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین.هردو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب.حالا چشم امید همه به گردان ما بود،و چشم امیدما به لطف و عنایت اهل بیت (ع).شایداغراق نباشد اگر بگویم بیشترازهمه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود.وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد.یعنی پیشانی بند زیاد بود،او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت.با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟یکی بردار بریم دیگه.حتی یکی ازپیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت. 🌺.....گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و بارنگ زیبایی نوشته بود:یا فاطمه الزهرا(س) ادرکنی.اشک توی چشم هاش حلقه زد.همان را برداشت و بست به پیشانی اش.چند دقیقه بعد، تمام گردان آماده حرکت بود. با بدرقه ی گرم بچه ها راه افتادیم. ذکرائمه(ع)از لب هامان جدا نمی شد.آن شب تنها گردانی که رسید پای کار،گردان مابود.سی، چهل متر مانده بود برسیم به موانع، یک هو دشمن منور زد، آن هم درست بالای سرما!....
@fatemi222
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ﷽
🍃🍂🌺🍃
🌺
#مادر_زن
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
❗️ بعضی از مردم فکر میکنن که داماد از پسر محرمتره.
🔸بههمین خاطر هم، وقتی خانمی فوت میشه، میگن دامادش خاکش کنه که از همه محرمتره.
📛 درحالیکه این اصلاً درست نیست.
👈 محرمتر نداریم. آدمها نسبت به هم، یا محرم هستن و یا نامحرم. داماد و پسر هر دو محرم هستن.
😢 نمیدونم مردم اینجور چیزها رو از کجا درمیآرن که همه جا هم هست! شمال و جنوب، همه این رو می گن؛ مادربزرگ و مادر و دخترخاله و... ، همه میگن.
@fatemi222
ـ🌸🎊🌸🎊🌸
ـ🎊🌸🎊🌸
ـ🌸🎊🌸﷽
ـ🎊🌸
ـ🌸 #استمنا
❗️ براي تشخيص اينكه مرد بچهدار میشه یا نه و یا برای بعضی بیماریهای دیگه، باید روی آب منی مرد آزمایش بشه. اینطور موقع ها میشه استمنا كرد؟
📚 همه مراجع: نه عزیزم. اين كار جايز نيست؛ مگه اینکه ضرورتی پیش بیاد.
⭕️ نکته: اگه ضرورتی هم وجود داشته باشه، درصورتىكه این شخص همسر داره، این کار باید توسط همسر انجام شه.
⭕️ نکته: «استمنا» یا «جلق» یا «جق»، یعنی اینكه کسی با خودش كارى كنه كه ازش آب منى بيرون بیاد.
🔺خامنهاى، اجوبةالاستفتائات، س790؛ امام، استفتائات، ج1، غسل جنابت، س96؛ دفتر: همه مراجع.
@fatemi222
👩خوردن قرص و عادت ماهیانه
〰️〰️〰️〰️
❓سوال: اگر خانمی روز اول عادت خود قرص بخورد تا خون را قطع کند، آیا احکام حائض بر او بار می شود؟
📝پاسخ:
🔺الف) اگر یقین دارد با قرص خوردن خون او قبل از سه روز قطع می شود و پاک می شود:
خون او حیض نیست (حتی اگر در ایام حیض او باشد) و باید به دستور استحاضه عمل کند و عبادت های خود را انجام دهد؛ زیرا حداقل حیض، سه روز است.
🔺ب) اگر یقین ندارد خون قبل از سه روز قطع می شود:
1️⃣. اگر عادت وقتیه دارد و در وقت، خون دیده و قرص خورده است: احکام حائض بر او بار می شود حتی اگر خون او صفات حیض را ندارد، بنابر این باید محرمات حائض را ترک کند.
2️⃣. اگر عادت غیر وقتیه دارد: چنانچه خون او صفات و شرایط حیض را دارد، احکام حائض بر او بار می شود. [1]
✅ تذکر: بله، در هر دو صورت، اگر خون قبل از سه روز قطع شد و خانم کاملا پاک شد، این خون ها حیض نبوده و او باید عبادت های خود را قضا کند. [2]
#خوردن_قرص
#عادت_ماهیانه
-------------------
📚 پی نوشت:
[1]. توضیح المسائل مراجع، م 440؛ عروه الوثقی، ج 1، فصل فی الحیض، م 15.
[2]. توضیح المسائل مراجع، م 440.
@fatemi222
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴⚡️نمیتوانی ناظر از دست رفتن آخرین باشی!
🔺 اون عده ای احتمالا دلسرد یا نا امید شدند و یا اینکه تکلیفشون رو در این شرایط نمیدونند حتما این کلیپ رو تا آخر گوش کنند.
🔺الان که اوج تاریکی نیست، حتّی اگر هم باشه ناامیدی معنا نداره؛ نقطهی شروعی دوباره است.
🔊 علی صفایی حائری
بهار انقلاب در خزان غرب - بخش دوم.pdf
2.15M
🔴⚡️"بهار انقلاب در خزان غرب"
🔺بخش دوم: فرصت های برآمده در دل تهدیدها
✍️ هانی ایرانمنش
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴⚡️خروش مردم بابل در روزهای اعتصاب!
🔺دیشب در بابل، نه کسی فراخوان زده و نه اعتصاب اجباری بوده... تهدیدی هم در کار نبوده، فقط یک هیئت گفته شب شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) به جای داخل حسینیه بریم توی خیابون برای عزاداری... توجه کنید فقط یک هیئت...
🔺برسد به دست اونایی که توهم حداکثری دارند...
#ارسالی_اعضاء
#اعتصاب_سراسری
#فاطمیه
6.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴فوری
تجمع بزرگ و آتش افروزی اغتشاشگران در همدان😱
کاشکی نیروهای امنیتی نمیگذاشتن این اتفاقات بیفته تا طرف مقابل انرژی نگیره
📜 در میان دعوت ها
👥 دعوت ها گاهى دشمنى است كه مى خواهد در معبد دوستى، تو را قربانى كند و گاهى، نيازمندى است كه مى خواهد با پشيزى تو را، خريدارى كند.
👥 دعوت ها گاهى بى خبرى است كه در عين بى طرفى، تو را به آنجايى مى برد كه تو را مى بلعد و حتى خودش هم در كام حادثه مى افتد.
👥 اين دعوت ها همه اش باطل است، محو است، كم كردن تو و نيست كردن توست.
👥 گاهى دعوت به زياد شدن، بارور شدن و هماهنگ با رشد كردن توست.
👥 مى خواهد خود تو زياد شوى، نه فقط علم تو يا ثروت تو يا قدرت تو.
👥 اگر خود تو؛ يعنى تمام وجود تو، هماهنگ، رشد كند ديگر بحرانى نيست و فاجعه اى نيست.
👥 مادام كه خود تو، هماهنگ رشد نكنى، مادام كه تو زياد نشده باشى، هر چيزى كه زياد كنى و هر چيزى كه در تو زياد شود، جز رنج و درد تو نيست.
👥 دعوت حق، دعوتى است كه تو را زياد مى كند و هماهنگ و در تمام ابعاد رشد مى دهد.
❛❛ عینصاد
📚 #روش_نقد_جلد_اول | ص ۹۲
#️⃣ #بریده_کتاب #دین_شناسی
@fatemi222