من و شما اگر بخواهیم دین اسلام جهانی شدنش ادامه پیدا کند . اگر می خواهیم این حرکت جهانی شدن را برای زمینه سازی حکومت جهانی امام مهدی ادامه دهیم ، باید همین راهبرد رسول خدا را دنبال کنیم. یعنی ما هم سنبل رحمت شویم تا همه دنیا تحت تأثیر رحمت ما قرار گیرند..
امشب بیاید خود را شبیه ترین فرد به پیامبر اکرم کنیم:
ألا اُخْبِرُكُمْ بِاَشبَهِكُم بى؟ قَالوا: بَلى يا رَسولَ اللّه. قالَ: اَحسَنُكُم خُلقا وَ اَليَنُكُم كَنَفا وَ اَبَرُّكُم بِقَرَابَتِهِ وَ اَشَدُّكُم حُبّا لاِخوانِهِ فى دينِهِ وَ اَصبَرُكُم عَلَى الحَقِّ وَ اَكظَمُكُم لِلغَيظِ وَ اَحسَنُكُم عَفْوا وَ اَشَدُّكُم مِن نَفْسِهِ اِنْصافا فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ؛
آيا شما را از شبيه ترينتان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمودند: هر كس خوش اخلاقتر، نرمخوتر، به خويشانش نيكوكارتر، نسبت به برادران دينى اش دوست دار تر، بر حق شكيباتر، خشم را فرو خورنده تر و با گذشت تر و در خرسندى و خشم با انصاف تر باشد.
این، همان معنای رحمة للعالمین است که خدای متعال در آیه 107 سوره مبارکۀ انبیاء می فرماید :
وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ . یعنی ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم.
بنابراین رسول خدا با راهبرد مهربانی و محبت یا همان رحمت بودن برای جهانیان، دین اسلام را معرفی کردند.
پرورش احساس
زمان تجمع مشرکین در مکه بود و بهترین زمان برای ابلاغ رسالت، پیامبر بالای کوه صفا رفت و فریاد زد: ای مردم! من فرستاده پروردگار جهانیان هستم.
قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلَى الصَّفَا وَ نَادَى فِي أَيَّامِ الْمَوْسِمِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَرَمَقَهُ النَّاسُ بِأَبْصَارِهِمْ قَالَهَا ثَلَاثاً ثُمَّ انْطَلَقَ حَتَّى أَتَى الْمَرْوَةَ ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ فِي أُذُنِهِ ثُمَّ نَادَى ثَلَاثاً بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَاَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ ثَلَاثاً
حضرت این سخن را سه مرتبه با صدای بلند تکرار کردند و تمام کسانی که آنجا بودند این سخن را شنیدند. پس از آن پیامبر به مروه رفتند و دستهایشان را در کنار گوش خود قرار داد و با صدای بلند سه بار آنجمله را تکرار کرد و در این نقطه هم رسالت خود را به گوش همه رساند. وَ رَمَاهُ أَبُو جَهْلٍ قَبَّحَهُ اللَّهُ بِحَجَرٍ فَشَجَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ : ابوجهل که در همان نزدیکی بود در پاسخ به پیامبر سنگی به سوی ایشان پرتاب کرد که سنگ به پیشانی پیامبر اصابت نمود و مابین دو چشم او شکست. مشرکین هم که جرأت این کار را نداشتند با دیدن این بی احترامی فضا را آزاد دیده و به پیروی از ابوجهل به طرف پیامبر سنگ پرتاب کردند. پیامبر به دامنه کوه پناه بردند. مشرکان هم در تعقیب و جستجوی او اصرار و پافشاری نمودند.
علی (ع) خبر این حادثه را شنید و نسبت به پیامبر بسیار نگران شد و به سرعت به منزلخدیجه رفت و خبر این واقعه را به حضرت خدیجه رساندند.
خدیجه گفت: چه بر سر محمد آمده است؟
فرمود: نمیدانم، ولی همین قدر میدانم که مشرکان به طرف او سنگ پرتاب کردند، نمیدانم زنده است یا نه، ظرف آبی به من بده و خودت مقداری هیس (ترکیبی از خرما بدون هسته و کره) بردار تا به جستجوی او بپردازیم؛ زیرا او اکنون تشنه و گرسنه است.
علی (ع) و خدیجه (س) به راه افتادند و به پای کوه رسیدند، علی (ع) به خدیجه (س) گفت: تو از جلویکوه برو و من از پشت آن، تا او را بیابیم. علی (ع) شروع به صدا زدن پیامبر کرد و گفت: ای رسول خدا... جانم به فدایت، تو در کجای کوه هستی تا تو را ببینم؟
خدیجه هم پیامبر (ص) را صدا میزد،
پیامبر فرمود: کیست که در حق من، نبی مصطفیدلسوزی میکند... کیست در حق من نبی مرتضی همدردی میکند... کیست که در حق من ابوالقاسم دلسوزی میکند؟
در این لحظه که پیامبر از خستگی اذیت و آزار و ستمی که از قوم خویش دیده بود و در رنج بود، جبرئیل بر او فرود آمد، رسول اکرم (ص) به او نگاه کرد، گریست و گفت: میبینی قوم من با من چه کردند؟
تکذیبم کردند، راندند و مرا از خود دور کردند!!
جبرئیل گفت: ای محمد! دستت را به من بده، دستش را گرفت و او را روی کوه نشاند.
اسماعیل نگهبان آسمان دنیا بر پیامبر فرود آمد و گفت: سلام بر توای رسول خدا (ص)، خداوند به من امر کرد که از تو اطاعت کنم، آیا مرا دستور میدهی که نور ستارگان را بیفکنم تا مردم سوزانده شوند؟
فرشته خورشید جلو آمد و گفت: سلام بر توای رسول خدا، آیا به من امر میکنی که خورشید را بر سر آنها بگیرم تا آنها سوزانده شوند؟
فرشته زمین جلو آمد و گفت: سلام بر توای رسول خدا، خداوند به من دستور داده که از تو اطاعت کنم، آیا به من امر میکنی که به زمین دستور دهم آنها را همان طور که پشت به زمین هستند در خود ببلعد؟
فرشته کوه پیش آمد و گفت: سلام بر توای رسول خدا، خداوند به من دستور داده که تو را اطاعت کنم، آیا مرا امر میکنی که به کوهها دستور دهم آنها را زیر و رو کند تا نابود شوند؟
فرشته دریاها جلو آمد و گفت: سلام بر توای رسول خدا، پروردگارم به من دستور داد که از تو اطاعت کنم، آیا به من دستور میدهی که به دریاها فرمان دهم تا آنها را غرق کند؟
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ أُمِرْتُمْ بِطَاعَتِي قَالُوا نَعَمْ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ نَادَى أَنِّي لَمْ أُبْعَثْ عَذَاباً إِنَّمَا بُعِثْتُ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ دَعُونِي وَ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
رسول اکرم (ص) فرمود: آیا همه به فرمان من درآمدید؟
گفتند: بلی..
رسول خدا (ص) سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: من برای عذاب برگزیده نشدم بلکه رحمت برای جهانیان برانگیخته شدم.
با وجود اینکه به پیامبر اذیت و آزار فراوان رسیده و از خود پیامبر روایت شده که هیچ پیامبری به اندازه من مورد اذیت و آزار قرار نگرفته و نیز تصرف و مالکیت او مورد تائید قرار گرفته و به او گفته شده که میتواند دشمنانش را نابود کند و اثری از وجود برای آنها باقی نماند پیامبر هرگز چنین اقداماتی انجام دهد.
اینجاست که درمی یابیم انسان مؤمن به مجرد اینکه صاحب قدرتی شد نباید اعمالش بر اساس نفسش باشد، بلکه خواست او در همه احوال باید رحمت باشد؛ رحمتیکه سرچشمه سعادت در دنیا و آخرت است.
وَ الدِّمَاءُ تَسِيلُ مِنْ وَجْهِهِ عَلَى الْأَرْضِ وَ هُوَ يَمْسَحُهَا وَ يَرُدُّهَا
خون از صورت پیامبر بر روی زمین روان شد. حضرت آن خون را با دست پاک کردند که چیزی روی زمین نماند.
قَالَتْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي دَعِ الدَّمْعَ يَقَعْ عَلَى الْأَرْضِ
حضرت خدیجه فرمودند: پدر و مادرم به فدای شما اشکتان را رها کنید که بر روی زمین بریزد.
قَالَ أَخْشَى أَنْ يَغْضَبَ رَبُّ الْأَرْضِ عَلَى مَنْ عَلَيْهَا
حضرت فرمودند: می ترسم خداوند بر اهل زمین غضبناک شود.
رسول خدا مانند باران بود. باران وقتی می بارد بر همه انسان ها می بارد . رحمتش همه عالم را فرا میگیرد.
ما هم باید یاد بگیریم مانندحضرت باران باشیم. لازمه جهانی شدن باران شدن است. باران همه دنیا را فرا میگیرد . اگر می خواهید به پیامبر اکرم و دین اسلام خدمتی کنید ، باید مانند حضرت باران شویم.
مانند مرحوم ابوترابی که با یک حرکت خود توانست تمام زندان های اسرا را در دوران اسارت پوشش دهد و به همه رزمندگان سرکشی کند و کار فرهنگی عظیمی را در زندان های عراق به راه انداخت که شاید امروز در ایران چنین کاری تا به حال انجام نشده باشد.
از صليب سرخ يك ماشينى عراق و بغداد و اردوگاه اسرا مىآيد. سراغ آقای ابوترابى مىروند. سؤالشان اين است كه آيا در اردوگاه صدام شكنجه هست؟ ايشان هم طفره مىرود. وقتى اين صليب سرخىها رفتند، سرهنگ آمد گفت: سيد! به ابوترابى گفت. خدا رحمتش كند.
گفت: من خودم شكنجهگر تو بودم. من خودم ميخ در سر تو گذاشتم كوبيدم. من خودم تو را شكنجه دادم. چرا نگفتى؟ گفت: خواستم بگويم، اما بصيرت داشتم. بحث امشب هم بصيرت است. گفت: چيست؟ گفت: قرآن يك آيه داريم. آيهاش اين است. اين آيه بايد تابلو شود. همهى آيات بايد تابلو شود. آيه اين است. «لَنْ» يعنى خدا قرار نداده، «لَن يَجْعَلَ اللَّهُ» خدا قرار نداده، «لِلْكافِرينَ» خدا قرار نداده «لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلًا» (نسا/ 141) يعنى خدا اجازه نمىدهد كفار بر مؤمنين «سبيل» يعنى راه داشته باشند. يعنى خدا اجازه نمىدهد كه كفار بر مسلمانها راه نفوذ داشته باشند. يعنى ما بايد سياستگذارىمان، اقتصادمان، ملاقاتهايمان طورى باشد كه كفار سوار ما نشوند. مىگفت: من خواستم بگويم شكنجه هست نترسيدم. چون اگر مىترسيدم اصلًا جبهه نمىآمدم. من كه جبهه آمدم يعنى نمىترسم. حالا هم اسير شدم، ده سال است اسير هستم. نمىترسم! اما ديدم اگر بگويم:
اگر بگويم: شكنجه هست، صليب سرخىها مسيحى هستند. عراق مسلمان است. صليب سرخىها روى عراق دكمهى فشار پيدا مىكنند. يعنى اين يك نقطهى ضعف را مىگيرند. من نمىخواهم. ولو خودم سرم سوراخ شد، ولى نمىخواهم مسيحيت بر مسلمانها «سبيل» راه فشار داشته باشد. اين را چه كسى مىگويد؟ ابوترابى به سرهنگ مىگويد.
مىگويد: نترسيدم. تو من را شكنجه كردى، من هم نمىترسم. مىخواستم بگويم اما اين قرآن جلوى من را گرفت. اينكه مىگويند: قرآن نور است معنايش اين است. ما همينطور با قرآن بازى كرديم. روى كيف عروس و بالاى سر مسافر، «بك يا الله» نمىدانم تجويد و تواشيح و سرگرم پوست قرآن مىشويم. روح قرآن اين است. وقتى مىگويد: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلًا» سرهنگ مىپوكد. مىپوكد! مىگويد: خجالت مىكشم بگويم: مسلمان هستم. خجالت مىكشم بگويم: قرآن كتاب من است. خجالت مىكشم
خجالت مىكشم بگويم: قرآن كتاب من است. خجالت مىكشم از تو سيدى كه اينطور آيات قرآن در روحت فرو رفته و من تو سيد را شكنجه كردم. از مسلمانى خودم خجالت مىكشم. بعد مىگويد: سيد، مىشود من عامل نفوذى تو باشم؟ به تو مىزنم كه مرا از تو جدا نكنند. چون من شكنجهگر تو هستم. ولى هر كارى بگويى برايت مىكنم. سيد مىگويد: باشد تو من را بزن، ولى من را اردوگاهها ببر. و این شخص ایشان را در تمام اردوگاه ها می برد.
همه برکات این حرکت عظیم فقط و فقط به خاطر این بود که سید ابوترابی مانند رسول خدا شده بود. باران رحمتش همه را میگرفت.
رفتار سازی
خوب، با این تشریحی که از مأموریت رسول خدا و راهبرد تبلیغی ایشان گفتیم شاید سؤال کنید که ما این وسط چه کاره ایم ؟؟
و در واقع ما باید چه کاری انجام دهیم با توجه به اینکه گفتید رسول خدا خیلی به ما امید دارند و حتی امت مسلمانِ آخرالزمان را بهترین امت معرفی کردند و هرکدام از مؤمنین این زمان را برابر با پنجاه مؤمن زمان خود معرفی کردند .
بین رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) شباهتهای زیادی وجود دارد اما یک شباهت بسیار مهم که به بحث ما مرتبط است این است که همانطور که، رسالت و مأموریت رسول مکرم اسلام جهانی بود، قیام امام زمان و رسالت ایشان هم جهانی است.
بنابراین مهمترین رسالت و وظیفه ما در این حیطه تعریف می شود :