شعر مداحی و مرثیه اهلبیت:
مقتل فرزندان زینب
https://eitaa.com/fatemi8/1402
این شیر بچههای من از نسل حیدرن
https://eitaa.com/fatemi8/1403
تو تا نهال دوتا سرو ایستاده شدند
https://eitaa.com/fatemi8/1404
طفلان زینب
https://eitaa.com/fatemi222/4143
دید زینب چون به دشت کربلا
https://eitaa.com/fatemi8/519
#حضرت_زینب_س_مدح
شیعه دارد آبرو، زیرا دلش با زینب است
آبرودار حقیقی در دو دنیا زینب است
راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست
افتخار و اعتبار مکتب ما، زینب است
با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند
چون که رمز اقتدار ما دم یا زینب است
چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید
روشنی "ما رأیت الاّ جمیلا” زینب است
هالهای از نور دورش را همیشه میگرفت
آری آن مستورهی دور از تماشا زینب است
آنکه از حجب و حیا و پاکی و شرم و عفاف
چشم همسایه ندیده سایهاش را زینب است
خم به ابرویش نیاوردهاست درطوفان غم
آنکه صبر از دست او افتاد از پا زینباست
آنکه با آن خطبهی غرّای خود یکباره کرد
مردمان کوفه را گریان و رسوا، زینب است
حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد
آنکه با احیاگریاش کرده غوغا، زینب است
✍️ #محمدحسن_بیات_لو
https://eitaa.com/fatemi8/100
#حضرت_زینب_س_مدح_و_مصائب
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب
نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب
نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی
ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب
فغان و آه از آن دم! که خصم دون به لب شط
بُرید سر ز قفای حسین مقابل زینب
فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر
قرار و صبر و تحمّل، برون شد از دل زینب
میان لشگر اعدا به راه شام نبودی
به غیر معجر نیلی، به چهره، حایل زینب
به گِرد ناقهی او، کوفیان به عشرت و امّا
سر حسین به سنان، پیش روی محمل زینب
نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی
چو گشت کنج خرابه مقام و منزل زینب
چگونه شرح غمش را رقم کند، ید «جودی»؟
که جز خدا نه کس آگه، ز درد و مشکل زینب
✍️ #جودی_خراسانی
https://eitaa.com/fatemi8/100
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
بردهست بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان، دست
جز از درِ این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن، دست
در سجده و بر خاک افتادن، زبان، سر
وقت قنوت و ربنا گفتن زبان، دست
در پهنهی تاریخ اگر کنکاش باشد
دارد برای ما هزاران داستان، دست
خیبر برای خود دژ مستحکمی بود
تا آن زمان که زد به در، یک پهلوان، دست
اسلام را پیروز میدان کرد حیدر
حق زد برای قدرت این بازوان، دست
جانها به قربان مرام آن که از لطف
در اوج قدرت میگرفت از ناتوان، دست
با دست پر برگشته مسکینی که حتی
یکبار برده بر در این آستان، دست
با قصد بیعت سوی او آمد که آن روز
انداخت بر دستان مولا ریسمان، دست
یک روز در جنگ اُحد آقای عالم
تهدید را از جانب مولاش رانده است
::
یک روز حیدر در دفاعِ از پیمبر
امروز عبدالله پای کار مانده است
تا گفت پیرِ کلِ عالَم یَنصُرونی
در بیعتش بالا گرفت این نوجوان، دست
راه گلو را داشت طی میکرد خنجر
سد کرد راه حملهاش را ناگهان، دست
مانند ابراهیم شد در آزمونش
چون سربلند آمد برون از امتحان، دست
آمد به مهمانیِ آغوشِ عمویش
هدیه چه آورده برای میزبان؟ دست
زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا
میرفت وقتی سمت چوب خیزران، دست
::
هر قدْر کمتر در غم او زد به سینه
روز قیامت بیشتر بیند زیان، دست
✍️ #عباس_جواهری_رفیع
https://eitaa.com/fatemi8/100
حاجسیدمجید_بنیفاطمه_سلام_الله_علی_زینب_و_ما_اَدراک_ما_زینب.mp3
16.97M
#واحد
📝 سلام الله علی زينب و ما اَدراک ما زينب
🎤 حاجسیدمجید #بنیفاطمه
▪️ویژه#چهارم_محرم #امام_حسین
↩️روضه جون غلام سیاه امام حسین علیه السلام؛
اصحاب امام حسین(ع) زمانی که به سمت میدان می رفتند یک شعار و آرمی داشتند. یک چیزی می گفتند و به میدان می رفتند. امام حسین(ع) یک غلام سیاهی داشت. این غلام یک رجز زیبایی خوانده است. معلوم است که از آن عاشقها بوده است. هر کس به میدان می رفت، می گفت: پدرم فلانی است، مادرم فلانی است، اهل فلان قبیله ام، شجاعم، رشیدم و. .. اما این غلام وقتی به سمت میدان می رفت صدا زد:
أمیری حسینُ و نِعمَ الأمیر - سُرورٌ فواد البَشر النَّذیر
آی مردم! هر کس می خواهد مرا بشناسد بداند آقایم حسین(ع) است. من نوکر امام حسینم.
امام حسین(ع) در میان غلامها یک غلامی هم دارد که پیر است. مریض احوال و قد کمانی است. اسمش جون است.
جون غلام ابوذر بود. بعد از مرگ ابوذر آمد در خانه آقا امیر المومنین(ع) و در خدمت علی (ع) تا علی (ع) را کشتند. بعد آمد در خانه امام حسن (ع) و بعد از امام حسن(ع) با حسین(ع) همه جا بود. کربلا هم آمد. عصر عاشورا شد. تمام اصحاب و جوانها کشته شدند.
این پیرمرد نزد امام حسین(ع) آمد. صدا زد: حسین! اجازه بده من هم بروم. امام حسین فرمود: اجازه نمی دهم. گفت: حسین جان! می دانم لایق نیستم. چقدر مودب است! چقدر فهمیده است! گفت: حسین جان! می دانم ارزش ندارم اما حسین!
بیا به من آبرو بده. بیا به من هم اجازه بده قاطی خوب شوم، من هم آبرومند شوم. این خون کثیفم را قاطی خونهای پاک شهدا کنم. هر کاری کرد آقا اجازه اش نداد. فرمود: جون! من می خواهم تو چند روز دیگر بروی آقا و نوکر خودت باشی. این محاسنت را در خانه ما سفید کردی.
جون سرش را بلند کرد و عرض کرد: آقا! وقتی غذای لذیذ هست من نوکر خودت باشم حالا که شمشیر است دست از تو بردارم؟ حسین! من از آن نوکرها ی بی وفا نیستم. حسین! حسین! حسین! حسین! آقا به او اجازه داد. روانه میدان شد، و بعد از پیکارش به شهادت رسید.
قبل از شهادتش چشمش را باز کرد دید حسین(ع) بالای سرش است و دارد او را دعا می کند: خدایا! او را خوش بو کن! و او را با ابرار محشور فرما.
هر کس روی زمین می افتاد حسین(ع) سرش را به دامن می گرفت. اما یک ساعتی هم زینب امد، دید حسین(ع) صورتش را روی خاکها گذاشته، از تشنگی طلب آب می کند.
«صلی الله علیکم یا أهل بیت النبوة! بحق الحسین یا الله»
https://eitaa.com/fatemi8/100