eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
3.1هزار دنبال‌کننده
37 عکس
36 ویدیو
32 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
آنان که شعله بر دل غم‌پرورت زدند روزی شراره بر جگر مادرت زدند دیروز بر غریبی پدرت خنده کرده‌اند شب‌باوران که خیمه به دور و برت زدند این دشمنان دوست‌نمای هزار رنگ زخمی به روی زخم دل مضطرت زدند صلحت زمینه‌ساز قیام حسین بود تهمت به علم و دانش بار آورت زدند سردار بی سپاه شدی و دریغ و درد خنجر زپشت بر تو و بر باورت زدند در هاله‌ی غریبی خود سوختی ولی با شعله‌های زخم زبان آذرت زدند گاهی کمر به قتل تو با زهر بسته‌اند گاهی میان هجمه‌ی غم، خنجرت زدند بر حالت حسین، ملائک گریستند از بس که تیر بر بدن پرپرت زدند با گریه می‌نوشت «وفایی» که از غمت آتش دوباره بر جگر خواهرت زدند ✍
علیه‌السلام 🔹سردار تنها🔹 ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت آسمانِ چشم تو از ابرِ غم لبریز بود غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود «این مصیبت‌خانه کم دیدم که مهمانی نداشت» تو همان سردار تنهایی که در قحطِ وفا غم به غیر از سینۀ تو بیت‌الحزانی نداشت نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل گر نمی‌آموخت از تو، نی نیستانی نداشت صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین هیچ‌کس مانند تو عمر درخشانی نداشت بعد چندین سال رنج و خوردن خونِ جگر زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت تیرهای کینه وقتی بر تن پاکت نشست چون حسینت هیچ‌کس حال پریشانی نداشت روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت لاله‌ها همچون «وفایی» گریه کردند از غمت غنچه‌ای در باغِ هستی لعل خندانی نداشت
وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت کاره شد گفتند، گفت زود سند را بده به من گفتند، بعد از آن که ستم بی شماره شد باپنجه وسعت فدکش راوجب گرفت سیلی برای غصب فدک راه چاره شد گفتند مست بود و صدایی نمی شنید آنقدر زد که غنچه یاس اش عصاره شد پا زد که بارِ شیشه ی او را بیفکند اوّل نشد ولی چو لگد زد دوباره ، شد چادر به پای مادر سادات گیر کرد افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن پیگیرِ جستجوی دو تا گوشواره شد 🔸شاعر: 📎
حرف از وصیت‌های آخر می‌زنی بابا از پیش زهرایت کجا پر می‌زنی بابا این لحظه‌ها یاد گذشته کرده‌ای انگار حرف از وصیت‌های مادر می‌زنی بابا دل‌شوره داری، از نگاهت خوب می‌فهمم داری گریزی به غمِ در می‌زنی بابا زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست هرچند حرف از زخم بستر می‌زنی بابا یک روز می‌بینی مرا بین در و دیوار یک روز می‌آیی به من سر می‌زنی بابا گفتی که خیلی زود می‌آیم کنار تو پس لحظه‌ها را می‌شمارد یادگار تو ✍
همین که با خودم گذشته را مرور می‌کنم از اینکه مشهد آمدم، حس غرور می‌کنم اگرچه غرق آتشم، ولی به درد می‌خورم برای مشعل حرم، شراره جور می‌کنم راه درازی آمدم، به سینه دست رد نزن از این به بعد جز تورا، زسینه دور می‌کنم بال پریدنی بده، سپس ببین که هر سحر کبوترانه از دل حرم عبور می‌کنم طلعت بی کران تویی، ظلمت بی کران منم کنارت این خرابه را، محفل نور می‌کنم تو آروزی خلوت قبر منی و شب به شب به خاطر تو خویش را، زنده به گور می‌کنم سنگ‌دلم ولی به لطف چشم تو نشسته‌ام خشت به خشت صحن را، سنگ صبور می‌کنم شبی به صید من بیا، دام بیافکن و ببین چگونه مثل آهوان، میل به تور می‌کنم * * * کنج حرم که می‌روم، یاد حسین می‌کنم مصیبت سرِ به نیزه را مرور می‌کنم نانِ غذایِ حضرت تو را که میل می‌کنم‌ یاد مصیبت سر و کنج تنور می‌کنم ✍
هدایت شده از منبرک فاطمی
سبک زندگانی رضوی https://eitaa.com/fatemi222/3540
◾️فرش حجره را جمع کن تا مثل جدّ غریبم بر روی خاک‌ها جان بدهم... در نقلی آمده است: وقتی که امام جواد علیه‌السلام به بالین پدر رسیدند و سر او را به دامن گرفتند، امام رضا علیه‌السلام به پسرشان فرمودند: بُنَیَّ! إنزَعِ الفِراشَ مِن تَحتی ▪️ای پسرم! این فرش را از زیر پایم جمع کن. 🩸امام جواد علیه‌السلام عرضه داشتند: لِمَ یا أبَه؟ ▪️چرا این پدرجانم ؟! امام رضا علیه‌السلام فرمودند: أُحِبُّ أنْ أقضِیَ عَلَی وَجهِ التُّرابِ کمٰا قَضٰی جَدّیَ الحُسین علیه‌السلام ▪️دوست دارم همان‌گونه که جدّم حسین علیه‌السّلام بر روی خاک جان داد، من هم بر روی خاک جان دهم. 📚العبرة الساکتة ج٢ ص۵۱۴ 📚الطریق،کاشی،ج۳ص۵۴۹ ✍خاطرت باز سوی کرب و بلا جمع شده فرش های کف این حجره چرا جمع شده؟! نه رد سُرمه به چشم است، نه ردّ اَخم است کار گریه به حسین است، دو پلکت زخم است غم مخور تا که جوادت به دلت تاب دهد تشنه ای؟ زود به دستت قدحی آب دهد بین این حجره کسی سنگ به سویت نزند پنجه ی شمر لعین شانه به مویت نزند حرمله نیست، سنان نیست، خیالت راحت خواهرت دل نگران نیست، خیالت راحت دم آخر احدی دست به خنجر نَبَرد بین این حجره کسی پیرهنت را ندرد داغدار غم جدت شده ای؟ نیست عجیب بازهم روضه بخوان، ناله بزن یابن شبیب...
... از مدینه که میخواد وداع کنه زنُ و بچه ش رو صدا زد... فرمود دورم حلقه بزنید... برام گریه کنید... آقا پشتِ سرِ مسافر گریه نداره؟ گفت این برا مسافریه که میدونه برمیگرده... اما سفرِ من برگشت نداره… حالا داره با این زن و بچه وداع میکنه... حضرت یه نگاه به غلامش کرد، فرمود از همه دل میکنم... اما از جوادم نمیتونم دل بکنم... اگه میتونی پسرمُ تا یه جایی ببریم، آرام آرام جدا شیم… وقتی همه داشتن پشتِ سر امام رضا گریه میکردن، خواهرشم ناله میزد... شاید فرموده باشد برات نامه مینویسم بیای... اما کربلا برعکس شد... امام رضا(علیه‌السلام) فرمودند: «فَعَلی مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیَبْكِ الْباكُونَ فَاِنَّ البُكاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ»… فرمود اونایی که میتونن برا حسین گریه کنن؛ چرا؟... چون گریۀ برحسین گناهانِ بزرگُ از بین میبره… ابی عبدالله فرمود به زن و بچه ها مخصوصاً بی بی دوعالم، زینب جان گریه نکنید... من دشمن شاد میشم... تا وقتی زنده ام صدایِ گریه تون بلند نشه... انقدر این زن و بچه آروم و بغض دار گریه کردن... یه وقت دیدن زمین و آسمان میلرزه و تیره و تار شده... دختر علی دوید به سمت مقتل… دید همۀ لشکر ریختن رو سرِ برادر... دارن حسینشُ غارت میکنن... علیه‌السلام