📙 خوانش کتاب دکل
#قسمت_هشتادوچهار
این نکته خیلی مهم است که خدا در سیستم خودش از ما چه میخواهد؛ مثلاً وقتی میگوید اطاعت از پدر و مادر واجب است، خب میشود همین شبهه را مطرح کرد که مگر والدین معصوم هستند که از آنها اطاعت کنیم؟ آنها هم امکان خطا و اشتباه دارند، پس چرا باید از آنها اطاعت کنیم؟ البته این مطلب را در پرانتز عرض کنم که اطاعت از خطایی که گناه و حرام شرعی باشد مورد تأیید اسلام نیست. لذا اگر حاکم شرع یا فقیه دچار گناه و فسق شود خود به خود از ولایت عزل میشود. خب ببینید بچه ها در نظام دینداری آن چیزی که خدا از ما خواسته اطاعت از والدینی است که خطا میکنند و خدا همین را از ما طلب کرده تا تمرینی باشد برای اطاعت از خدا و کسب روحیهی تعبد. حالا اگر ما در هر فرمانی که از والدین صادر میشود شروع کنیم به جروبحث تا خطای آنها را ثابت کنیم و در نتیجه از آنها اطاعت نکنیم، یقیناً مورد بازخواست دادگاه عدل الهی در روز قیامت قرار خواهیم گرفت. به این جمله ی من دقت کنید والدین و ولی فقیه ممکن الخطا هستند، اما این ویژگی چیزی از وظیفه ی ما نسبت به اطاعت از ایشان کم نمیکند. گذشته از این که اگر قرار باشد در جامعه دینی هر کس ساز خودش را بزند و بگوید به نظر من ولی فقیه در اینجا اشتباه کرده پس اطاعت کردنم واجب نیست سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و جامعه دچار هرج و مرج میشود که این جرم بزرگی است چرا که هرج و مرج و عدم وحدت بر حول ولایت و رهبر جامعه بدترین عمل برای متزلزل شدن پایه های نظام دینی و شکست جامعه ی اسلامی در برابر مشکلات و دشمنان دین خداست. فرض کنید داور فوتبال نسبت به اعلام خطای یک بازیکن سوت اشتباه بزند با این که حرف بازیکن درست است و میگوید داور در تشخیص خود اشتباه کرده اما همه میدانند که وظیفه ی او اطاعت از نظر داور است و باید تمکین کند و حق ندارد یقه ی داور را بگیرد و جو بازی را متشنّج کند اتفاقاً در اینگونه موارد با اینکه داور اشتباه کرده است فدراسیون فوتبال بازیکنی که به نظر داور احترام نگذاشته، جریمه سنگین میکند. پس یکی از مبانی نظام و حکومت دینی این است که باید از ولی فقیه اطاعت کرد و با بهانههایی از قبیل معصوم نبودن نمیشود از اطاعت او سر باز زد.
مطلب بعدی که مسئولیت بعدی ما را مشخص میکند و در ادامه ی مسئولیت قبل لازم است گفته شود این است که بچه های عزیز همیشه مسائل انقلاب و نظام اسلامی را از بالای دکل نگاه کرده و تحلیل کنید، نه از پشت خاکریز شما وقتی از بالای دکل به انقلاب و وسعت آن و نیز به جبهه ی دشمن نگاه کردید خیلی از مسائل برایتان روشن میشود.
یکی از چیزهایی که از بالای دکل میتوان دید شعاع نفوذ انقلاب ما در دنیاست. از بالای دکل شیعیان نیجریه و مریدان شیخ زکزاکی را میبینید که به جرم تشیّع و دفاع از انقلاب ما و الگوبرداری از ما چه سختیهایی را تحمل کرده و مقاومت جانانه میکنند از بالای دکل عمق پیشروی معارف انقلاب و جنگ را میبینید که با دل جوانان کشمیر چه کرده است. از بالای دکل، جوانهای اروپایی را میبینید که برای پیاده روی اربعین دست و پا می شکنند. از بالای دکل تصویر امام و رهبر انقلاب را میبینید که جوانان آفریقایی، اروپایی و آمریکایی روی لباس خود حک کرده اند. از بالای دکل عکس شهید سلیمانی را میبینید که در خیابانهای روسیه و اروپا نصب شده و بعد از شهادتش به او ادای احترام میکنند از بالای دکل، تمدن ضعیف و فاسد غرب را مشاهده میکنید که ملتها را بیهویت کرده است. از بالای دکل دلهای مستعد بسیاری از ملتها را نظاره میکنید که به تشیّع و معارف انقلاب ما تمایل پیدا کرده اند از آن بالا، مردم یمن، عراق، سوریه و منطقه غرب آسیا را میبینید که چگونه دارند در برابر دشمن مشترکمان ایستادگی میکنند و سنگ ما را به سینه میزنند. وقتی از بالای دکل به انقلاب نگاه کنید دستاوردهای انقلاب را بهتر میبینید و نظام خودتان را بهتر درک میکنید از آن بالا نقشه و ترفندهای دشمن را بهتر رصد میکنید. حتی از آن بالا نقاط ضعف خود را بهتر تشخیص میدهیم و اگر هم میخواهیم انتقادی به نظام خود کنیم، نقد سالم و منطقی و منصفانه میکنیم حرف من این است که کلان نگر باشیم و اسیر تحلیلهای خاله زنکی کوچه بازاری و سطحی نشویم. ببینید بچه ها تک تک شما از الآن باید به عنوان یک افسر جنگ نرم در میدان مبارزه با دشمنان انقلاب و دفاع از نظام اسلامی مجاهدت کنید. لذا یکی از چیزهایی که باید به آن مجهز باشید روش تحلیل و روشنگری صحیح است که باید با مطالعهی تاریخ انقلاب و قبل از انقلاب، تاریخ جنگ، تاریخ جریانهای سیاسی مملکت و با دنبال کردن اخبار روز کشور و جهان به فکر و نگاه خود سمت و سوی انقلابی بدهید. هر روز اخبار کشور را دنبال کنید؛ و خدای نکرده مثل کبکی که سرش را داخل برف کرده نسبت به مسائل نظام و کشور بی تفاوت
نباشیم.
https://eitaa.com/fatemieh_1401
🍃 ادامه دارد......
19.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در ۲ دقیقه ببینید و بازنشر کنید که چرا گزارش BBC درباره نیکا شاکرمی دروغ است و هدف آن انحراف افکار عمومی ایران و جهان از جنایات اسرائیل و خشونتهای پلیس آمریکا است؟
https://eitaa.com/fatemieh_1401
بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت شما عزیزان
🔴 وضعیت دنیا عجیب پیچیده شده
در روایات آخرالزمانی بارها ذکر شده که در آخرالزمان تمام مدلهای مدیریتی دنیا دیگه جوابگو نخواهد بود و داریم این رو به وضوح میبینیم
برای این میگم وضعیت دنیا پیچیده شده که دیگه ابرقدرتها به انزوا دارن میرن
کی باور میکرد که آمریکا و اسرائیل به این دریوزگی بیفتند
✅ اینکه حضرت آقا فرمودند که اینها در نظم نوین مدیریتی دنیا دیگه جایگاهی ندارند ،کمتر کسی باور کرد این حرفو
✅ به قول آیت الله بروجردی
صدای اسلام داره از غرب میاد و به زودی استارت اتفاقات آخرالزمانی متصل به ظهور زده میشه
🔻الان دیگه آمریکا و اسرائیل و بقیه ابرقدرتها برای دنیا اون ارزش سابق رو ندارند و جایگاهشون رو از دست دادن
❌اینها دیگر تصمیم گیرندگان دنیا نیستند
❌اینها دیگر تصمیم گیرندگان دنیا نیستند
هر روز داره آبروشون میره
هر چی ادعا کرده بودن دروغ از آب دراومد
آزادی بیان❌
دموکراسی❌
کرامت زن ❌
نکشتن بیگناهان ❌
حمایت از زنان ❌
حمایت از کودکان ❌
و همه و همه دروغی بیش نیست
اینها رو برای سلطه بر کشورهای اسلامی عَلَم کردن و الا خودشون هیچ اعتقادی به اینها ندارند
دارید اینها رو به چشم میبینید
🔴 عرض کرده بودم که آتشی که برای ما روشن کرده بودن یه روزی دامن خودشون رو میگیره
این اتفاقات اخیر در آمریکا کاملا نشان داد که موضع ما بر حق بوده و مردم ما به درستی مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل میگن
❌آمریکا و اسرائیل مظهر ریا کاری و دعا بازی در دنیا هستن
اومده تو خصوصی میگه حاجی الان که تو عربستانی حداقل یه مقدار نرمتر در مورد اینا حرف بزن
شناساییت کنن همونجا تو بقیع دفنت میکنن😁
ما از گفتن حق دریغ نمیکنیم رفیق
https://eitaa.com/fatemieh_1401
📸 صبا آذرپیک به دلیل تهمت و افترا نسبت به شیخی نماینده مجلس محکوم شد
🔸 خانم زهرا شیخی نماینده مجلس نوشت: در برابر دروغها تهمتها و نشر اکاذیب خانم آذرپیک و پشت پرده آنها سکوت کرده و جهت تنویر افکار عمومی و اثبات حقانیت خود در محکمه قضایی شکایت کردم
🔸در دادگاه نشر اکاذیب و افترا وی اثبات و محکوم شد؛ راضی به زندانی شدن هیچکس نیستم اما بازی با آبروی افراد تاوان دارد و قلم حرمت...
https://eitaa.com/fatemieh_1401
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️🔻پیامی که دانشجویان دانشگاه شریف به دانشجویان دیگر به خاطر حمایت از فلسطین دادند
"We won't stop! We won't rest!
Gathering from East to West!"
🔻 ... ما شما را به خاطر شجاعتتان تحسین می کنیم؛ زیرا آزادی بیان در آمریکا بسیار زننده است. اگر صدای خود را علیه ملتی بلند کنید که علناً مرتکب نسلکشی میشود، در حالی که دولت شما از آن حمایت میکند، دائماً در خطر هستید ...
از طرف دانشجویان دانشگاه شریف به دانشجویان غرب
---————————————---
🔻... We commend you for your courage because freedom of speech is much harsher in America. You are constantly in danger if you raise your voice against a nation that publicly commits genocide all while your government supports it ...
📸 From Students of Sharif University to Students of the West
https://eitaa.com/fatemieh_1401
13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقام معظم رهبری:
مسئلهی غزه
امروز مسئله اول دنیاست !
هر کار هم که میکنند
صهیونیست ها و پشتیبانان آمریکاییشون
که مسئلهی غزه رو از دستور افکار
عمومی دنیا خارج کنند نمی توانند . . .
https://eitaa.com/fatemieh_1401
📚 #کاردینال
📖 #قسمت_هشتاد_و_هشتم
✍ #م_علیپور
شهریار با تعجب جواب داد :
- جی پی اس؟ یعنی چی که میگی به آقای مقدم جی پی اس وصل کردی؟! مگه کامپیوتره که بهش چیزی وصل کرد ... ؟!
صدف عابدینی نگاهی عاقل اندر سفیه به شهریار کرد و جواب داد :
- به هر چیزی میشه ردیاب متصل کرد.
شهریار تعجبش بیشتر شد و گفت :
- توی کی گوشی آقای مقدم دستت بوده که بهش GPS وصل کنی؟!
صدف خانم از جاش پاشد و گفت :
- به جای این حرف ها بهتره زودتر حرکت کنیم ... تا همین الانشم خیلی دیر کردیم! ممکنه مرغ از قفس بپره!
رو بهصدف خانم پرسیدم :
- شما چطوری برخورد میکنید که انگار خیلی چیزا رو میدونید و ما بی خبریم میشه بیشتر توضیح بدین؟!
صدف خانم در حال باز کردن در ماشینش گفت :
- لطفاً یکی تون پشت ماشین بشینه چون من باید راهنمایی کنم!
و قطعاً مخاطبش شهریار بود که جدیداً ماشین صدف خانمرو جزو اموال شخصی خودش میدونست و مداوم پشت رول بود!
شهریار در حال پرسیدن دوباره , پشت فرمون نشست و گفت :
- میشه بگید این ردیاب رو کجا گذاشتین؟ بابا بخدا من تو کتم نمیره! شما تمام مدت با خود ما بودی؟ اولاَ ردیاب از کجا آوردین؟ دوماً چطور وصلش کردین ... ؟
من و خانم مقدم که در حال نشستن به صندلی پشت بودیم کماکان متعجب از اتفاقات پیش اومده بودیم ، با خودم فکر میکردم که شاید صدف خانم خیلی وقته که این ماجرا رو برای دوست پدرش گفته که همچین امکاناتی بهش داده ...
صدف خانم جواب داد :
- به سمت خروجی شهر برید ، اولاً انواع ردیاب ها داریم که نوعی که برای آقای مقدم استفاده شده از جدیدترین تکنولوژی های روزه که بهش GPS تماسی میگن!
شهریار با پوزخند متعجب پرسید :
- یعنی فقط وقتی باهاش تماس بگیریم ردیابی میشه؟ این که هزار ساله نیروهای پلیس خودمون دارن! کجای این تکنولوژی جدیده آخه؟!
اینبار صدف عابدینی نیشخندی زد و جواب داد :
- ردیاب تماسی یه تکنولوژی خیلی ریز در حد نانو هست که با اولین تماس با پوست فرد بلافاصله وارد بدنش میشه و جذب میشه!
و تا زمانی که موجود زنده حیات داره قابل شناسایی و ردیابی هست!
شهریار در حالی که از شدت تعجب چشم هاش گرد شده بود ترمز کرد و گفت :
- صدف خانم داری سر به سرمون میزاری یا جدی میگی؟! بابا مگه فیلم هالیوووده؟! اصلاً به فرض که همچین تکنولوژی هوشمندی وجود داشته باشه، چطور به ایران رسیده ...؟!
چطور دست شما بوده؟ اصلاً شما کی به آقای مقدم وصل کردی؟!
صدف خانم جواب داد :
- اگه قول بدی هر چی میگم گوش کنید و فقط رانندگی کنید جواب همه شو بهتون میدم ...
شهریار مطیعانه به راه افتاد ...
صدف عابدینی ادامه داد :
- اولاً چنین تکنولوژی خیلی ساله توی دنیا وجود داره اما کاربرد نظامی و امنیتی داره و در اختیار هر کشوری نیست ...
اما باید بدونید ایران هیچوقت تکنولوژی های برترش رو برای هیچ سازمان و نهادی رونمایی نمیکنه!
اما تا حالا شده از خودتون بپرسید چطور توی یمن و لبنان و سوریه و ... این همه اطلاعات جا به جا میشد و احدی هم بویی نمیبرد؟!
چطور کشورهایی که توی تکنولوژی انقدر ضعیف هستن میتونستن انقدر توی جبهه مقاومت سریع و عالی عمل کنن؟
من که مطیعانه در حال گوش کردن بودم جواب دادم :
- خب همه میدونیم که ایران خیلی بهشون کمک میکنه ...!
صدف خانم ادامه داد :
- ایران در واقع با تکنولوژی و سلاحی که در اختیار اونا قرار میده ،داره جنگی رو که اسرائیل و آمریکا در تلاشن توی ایران راه بندازن و نابودش کنن رو خارج از مرز خودمون هدایت میکنه ...
چند تا تکنولوژی منسوخ شده که چیزی نیست!
شهریار با نیشخند گفت :
- برای شما چیزی نیست ...! من که تا حالا به مغزمم خطور نمیکرد ایران همچین تکنولوژی هایی داشته باشه!!
صدف عابدینی با لبخند گفت :
- متاسفانه تو ایران انقدر نفوذی و منافق هست که همیشه بخش زیادی از اطلاعات فوق محرمانه هستن... اما میخوام بدونید که آمریکا و اروپا بصورت ویژه این تکنولوژی رو در سطح گسترده منتشر کردن و خیلی ها در حال ردیابی هستن و حتی خودشون از این ماجرا خبر ندارن ... !
خانم مقدم که از ما هم متعجب تر بود گفت :
- منظورت چیه؟ یعنی چه افرادی بهشون GPS تماسی وصله؟
صدف خانم رو به شهریار آدرس رو داد و در ادامه گفت :
- مثلاً خیلی از واکسن های آمریکایی و انگلیسی که لطف کردن و به ایران مجانی هدیه دادن حاوی همین ریزتراشه های نانو بودن ...!
تا جایی که مشخص شد متاسفانه خیلی از افراد رده بالای مملکت که هیچوقت نتونستن غرب رو بشناسن و برای واکسن های اون ور آبی سر و دست شکستن و کم کم مشخص شد که با همون ها ردیابی میشدن!
شهریار با عصبانیت گفت :
- ای که خدا لعنت شون کنه! برای چی از واکسن های بومی خودمون نزدن؟!
با افسوس جواب دادم :
- خود تحقیری همیشگی ایرانی ها تمومی نداره ...!
👇https://eitaa.com/fatemieh_1401
صدف خانم ادامه داد :
- تا جایی که اطلاعات ایران متوجه شد که بعضی از این مسئولین معلوم الحال ، چه عامدانه و چه جاهلانه اطلاعات پوکه های این واکسن ها رو در اختیار اون ورآبی ها گذاشتن تا راحت تر ردیابی بشن ...!
حتی برخی شون با تماس گرفتن با افراد مهم مملکت مختصات شون رو به دست تروریست ها دادن و ... متاسفانه شاهد ترور خیلی از افراد مهم بودیم!
با ناراحتی گفتم :
- یعنی ایران تموم اینا رو میدونست؟! یعنی اجازه داد خیلی راحت ردیابی و ترور بشن؟!
صدف خانم ادامه داد :
- سطح اختیارات و مسئولیت هر مسئولی بهش اجازه میده تا حدی توی هر سیستمی نفوذ کنه!
حالا متوجه شدین که هر رای ما به یه آدم نادرست میتونه چه فاجعه هایی رو به بار بیاره؟!
خیلی از افرادی که قراره مسئولیتی بگیرن اصلاً برای دزدی و فساد وارد نمیشن ...
بلکه به اون سطح دسترسی نیاز دارن که بتونن خیلی از اطلاعات امنیتی رو لو بدن همین!
شهریار با تاسف گفت :
- حالا مردم عادی که گول خوردن و واکسن های اجنبی رو زدن چی؟! یعنی همه شون ردیاب دارن؟!
صدف خانم سری تکون داد و گفت :
- چنین تراشه هایی با این سطح تکنولوژی هیچوقت توی تمام واکسن ها به کار نرفته ...
اما قطع به یقین یه تعدادی مشخصی دارای این سیستم بوده که خیلی هدفدار به افراد مهمی زده شده ...
با ناراحتی گفتم :
- چقدر رهبر نگران و ناراحت این واکسن های خارجی بودن ... !
صدف خانم در آدرس جدید دادن به شهریار گفت :
- خداروشکر سیستم اطلاعات ایران اونقدر قوی هست که خیلی چیز ها رو در خفا پیگیری و رصد میکنه! اما وقتش شده مردم خودمون هم یه کم چشم شون رو باز کنن تا بفهمن دنیا چه خبره!
تا وقتی خودمون گول میخوریم حتی اگه کار منفی انجامندیم ، نقش سیاهی لشکر دشمن رو داریم بازی میکنیم!
شهریار رو به صدف خانم گفت :
- من هنوز جواب سوالم رو نگرفتم ! شما چطور اون ردیاب رو به آقای مقدم وصل کردی؟
صدف خانم با لبخند گفت :
- همون روز جشن ... وقتی مثلاً سهواً تعادلم بهم خورد و گل رو بغل آقای مقدم انداختم ؛ ردیاب رو با انگشتم به مچ دستشون تماس دادم که خداروشکر جذب شد!
شهریار این بار کنار جاده ترمز کرد و گفت :
- تو واقعاً صدف عابدینی ، دانشجوی کارگردانی رودهن هستی؟!
صدف خانم خندید و جواب داد :
- بله هستم!
شهریار با تعجب گفت :
- پس این همه اطلاعات؟ این کار فوق سرّی ...؟!
صدف خانم به ماشین هایی که در آرامش جاده رو طی میکردن چشم دوخت و گفت :
- تموماینا دلیل نمیشه که یکی از سرباز های وطنم هم نباشم ...!
https://eitaa.com/fatemieh_1401
ادامه دارد ...
#م_علیپور
📚 #کاردینال
📖 #قسمت_هشتاد_و_نهم
✍ #م_علیپور
*هُدی
زنگ آیفون رو به صدا درآوردم و نفس عمیقی کشیدم ...
کسی از پشت آیفون صدا زد :
- ما چیزی سفارش ندادیم!
صدام رو صاف کردم و جواب دادم :
- کسی سفارش براتون نیاورده ... من با بابام کار دارم! بهش بگید دخترش دم در منتظرشه!
صدای آیفون خفه شد و چند دقیقه بعد انگار کسی اون ور ایستاده بود و بهم نگاه میکرد! سنگینی نگاهش رو حتی از پشت تارهای صوتی و 0 ,1 های الکترونیکی که یک عمر باهاشون سر و کله زده بودم ؛ حس میکردم ...
بالاخره قفل سکوت رو شکست و گفت :
- تو اینجا چه غلطی میکنی؟!
صدای پدری که از بچگی تویگوشمبود رو کاملاً شناختمو گفتم :
- حتماً کار مهمی دارم که پشت هر سوراخ موشی که خودتون رو قایم کردین پیداتون کردم و خونه به خونه دنبالتون اومدم!
صدای باز شدن در اومد.
دستم لرزید ولی در رو باز کردم و وارد خونه شدم.
یه خونه شیک و امروزی تو دل محله ی بالا شهر مشهد ...!
از سنگ فرش حیاط رد شدم و ماشین بابا و ۲ تا ماشین مدل بالای دیگه رو پشت سرم جا گذاشتم و وارد خونه شدم.
هال بزرگ مستطیل شکل نمایان شد ...
سرامیک های بزرگ شطرنجی منو یاد فیلم " وکیل مدافع شیطان " انداخت!
شاید بی ربط به ظاهر شدن بابا روی پله های طبقه بالا نبود ...
مستقیم با چشمهای نافذش رو بهم گفت :
- چطور اینجا رو پیدا کردی ها؟!
آب دهنمرو قورت دادم و سعی کردم مو به مو از حرفای صدف رو به یاد بیارم و جواب بدم :
- شما هیچوقت نخواستین دخترتون رو بشناسید!
اون وقت که هیچوقت نفهمیدین من چه رشته ای خوندم و پروژه پایانی و پایان نامه ام چی بود؟
اونقدر که ندونستین که پایان نامه ی من همین مهندسی معکوس سیستم های ردیابی بود و برام هیچ کاری نداشت که وقتی یه ردیاب خفن رو روی گوشیم ببینم به ماشین شما وصلش کنم!
و اون ردیاب روی اون دسته ی شکسته ی عتیقه رو مهندسی معکوس کنم که فرکانسی که برای شما میفرستاد و آدرس ما رو میفرستاد ،
اینبار بر عکس بشه و آدرس شما رو برای من بفرسته ...!
بابا از شدت تعجب با صدای بلند خندید و شروع کرد به دست زدن و گفت :
- نه باریکلا ... خوشماومد! معلوم شد که دختر خودمی ...
نیاز به این همه تلاش و قایم باشک بازی نبود!
خودت اگه مثه دختر خوب و خلف کنارم می نشستی و ازم میپرسیدی بهت میگفتم کجا میرم و کجا هستم!
نیشخندی زدم و جواب دادم :
- حتی میگفتین که به پسرتون شلیک کردین و فِلِنگ رو بستین و فرار کردین؟!
اونقدر کهمنو مجبور کردین علیرغم میلم دنبالتون بگردم و پیداتون کنم تا بفهمم چی شد که الان باید حامد رو ...
به اینجا که رسیدمقیافه ی حامد توی کما و اون تخت بیمارستان جلوی چشمم نمایان شد و اشک هام توی چشمامدوید و بغض خفه م کرد ...
بریده بریده گفتم :
- شما حامد رو کشتین ... اصلاً بچه هاتون براتون اهمیتی دارن؟! حامد الان تو کماست ... ممکنه هیچوقت به هوش نیاد!
بابا خیلی ریلکس روی مبل روبرویی نشست و گفت :
- حامد ...؟ یا حوراء ... ؟ ما خیلی وقته که نمیدونیم دختر داریم یا پسر ...؟ اصلاً بچه ای داریم یا نه؟!
فکر میکنی برای من خیلی راحت بود که سر صبح پاشم و ببینم بچه م روبروم وایساده و تفنگ به دست میخواد دَخلم رو بیاره؟
اونم نه تویی که از همون اول خیره سر بودی ...
بلکه حامد کوچولویی که وقتی کار اشتباهی انجام میداد و سرش داد میزدی خودش رو خیس میکرد!
به اینجای حرفای بابا که رسید ، اشک های لعنتیم گوله گوله روی سرامیک شطرنجی ریخت و حامد کوچولو با ترس اومد کنارم روی مبل نشست و با گریه گفت :
- آبجی هُدی دستام رو میگیری؟ تو رو خدا نزار بابا منو کتک بزنه ...
دستش رو محکم گرفتم و بغلش کردم و بوسیدمش و در گوشش گفتم :
- همین جا بمون و تکون نخور! من نمیزارم بابا هیچ بلایی سرت بیاره فهمیدی؟
حامد کوچولو لبخندی زد و به عروسکش چنگ زد.
از روی مبل پا شدم و تصویر حامد رو از ذهنم پاک کردم و رو به بابا جواب دادم :
- شما هیچوقت حامد رو دوست نداشتین! همیشه باهاش طوری رفتار کردین که انگار ازش متنفرین ...
اون بچه ی کوچیک هیچ تقصیری نداشت که شما باهاش اینطوری تا کردین !
بابا رگ های گردنش متورم شد و با عصبانیت گفت :
- آره ازش متنفر بودم ... میدونی چرا؟!
چون با اومدن حامد ، من مهری رو از دست دادم!
زنی که عاشقش بودم ...
بابا چنگ زد به پرده ی کنار هال و مشتی به دیوار زد و گفت :
- اگه تن به هر خفت و خاری دادم فقط بخاطر مهری بود! برای اینکه مهری رو داشته باشم ...
دکتر بعد از زایمان اول گفت که مهری علائم افسردگی بعد زایمان رو داره!
تو چه میفهمی که من چه سگ دویی زدم تا مهری رو برگردونم و چه دروغ و دغل هایی سر هم کردم که حالش خوب بشه!
اون وقت چند سال بعد حامد اومد ...
بچه نحسی که از همون اول با اومدنش زندگیم رو ازم گرفت ...
👇https://eitaa.com/fatemieh_1401
با ناباوری به بابا نگاه کردم و گفتم :
- از حامد متنفر بودین چون مامان بعدش افسردگی بعد زایمان گرفت؟!
مگه مقصر حامد بود ...؟! باورم نمیشه که شما دارین این حرفا رو میزنید !
حامد بچه تون بود ...!
بابا صداش رو پایین آورد و با استیصال گفت :
- آره ازش متنفر بودم که دنیای بهشتی من رو جهنم کرد ... تو چه میفهمی که آدم وقتی کسی رو دوست داشته باشه تن به چه خفت هایی که نمیده!
فکر میکنی برای من این همه پادویی و انجام دادن کارایی که ازش متنفر بودم راحت بود؟!
به اینجای حرفاش که رسید چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و گفت :
- من هیچوقت نتونستم جای پدرم رو پر کنم!
نتونستم مثل مقدمِ بزرگ باشم! کسی که میتونه تمام جریانات رو مدیریت کنه و هر کاری انجام میده دقیق و عالی باشه و هیچچچکسی هم از نقشی که داره بویی نبره!
من بیشتر از هر کسی به حامد شبیه بودم ...
یه پسر خجالتی که همه ازش میخواستن پسرِ خلف مقدمِ بزرگ باشه!
اما من نبودم و پدرم برای همین همیشه از عاقبت من و نسل بعدی خودش میترسید!
حتماً میتونی تصور کنی چقدر خوشحال شد که فهمید من دل در گرو " مهری" دارم ...
پس نشست و مو به مو آموزشم داد تا بشم اونی که میخواست و جایزه ماین بود که دختری که عاشقش بودم رو برامخواستگاری کنه!
منم شدم همونی که اون میخواست
همونی که پدر مهری میخواست ...!
همونی که قرار بود ادامه ی راهی که اونا میخواستن رو هَندل و مدیریت کنه!
آره ... من خیییلی عوض شدم !
شدم همون عوضی که اونا میخواستن ...
بابا به اینجای حرفاش که رسید صداش دو رگه شد و جواب داد :
- اما با اومدن حامد یهو زندگیمون زیر و رو شد! مهری افسردگی پشت افسردگی و بستری پشت بستری ... من موندم و کلی کار و بدبختی و ۳ تا بچه ی قد و نیم قد!
فکر میکنی سیستم مدافع و پشتم بود ...؟
نه اونا فقط به هدف خودشون فکر میکردن ... حتی چند بار تلاش کردن سر شما رو زیر آب کنن تا بتونن خیال منو راحت کنن و بتونم بدون هیچ علقه ای به راهی که میخواستن ادامه بدم.
اما من یه تنه جلوشون وایسادم و خانواده م رو نگه داشتم ...
چیزی رو نگه داشتم که " مهری" رو نگه میداشت .
هنوز مات و مبهوت حرفای بابا بودم که زنی از پله ها پایین اومد و بدون هیچ توجهی به حضور من گفت :
- آقا جناب #کاردینال توی راه هستن و فکر میکنم تا چند دقیقه ی دیگه میرسن ...
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/fatemieh_1401
#م_علیپور
فضائل علوی:
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
اگر علی ع نبود اسلامی باقی نمیماند اینو به جرأت میگم
صبر علی
عدل علی
زهد علی
جنگ علی
و....
اینها بود که اسلام رو بعد از نبی اکرم ص زنده نگه داشت
بنازم به همچین آقایی
https://eitaa.com/fatemieh_1401