مقایسه دو پرچم الله و طاغوت
#لبیک_یا_امام_خامنهای🌷
#جشن_45_سالگی_انقلاب
#حضور_حداکثری
#انتخابات
🇮🇷☫بسیجیان عزیزبه جمع کانال اگاهسازی امام صادق علیه السلام بپیوندید👇
سال مهار تورم ، رشد تولیدگرامی باد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@agahsazi_imam_sadegh
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#آگاهسازی
#آگاهسازی_امام_صادق_علیه_السلام
#تقویت_ایمان
#امید_آفرینی
#جهاد_تبیین
#جنگ_شناختی
#بسیج_مظهر_اقتدار_و_امنیت
#بسیجیان_مدافعان_حریم_ولایت
✅حجت الاسلام استاد قرائتی:
شما سوار یه اتوبوسی میشی،
میشینی کنار یکی، بو سیگارش اذیتت میکنه!
میری اونور تر کنار یکی دیگه میشینی ،دهنش بو سیر میده!
میری اونورتر میشینی میبینی یکی بچش خرابکاری کرده!
درسته تحمل این وضع سخته...
اما شما نمیتونی از اتوبوس بری بیرون چون اصل اتوبوس سالمه!
چون راننده اتوبوس سالمه!
شما برای رسیدن به مقصد نیاز به اتوبوس سالم و راننده سالم داری. درسته؟
جمهوری اسلامی و رهبری این نظام مصداق اتوبوس سالم و راننده سالم هست.
اگه این اتوبوس رو ترک کنید اتوبوسهای دیگه شما رو به مقصد نمیرسونن.
اتوبوس آمریکارو ببینید.
اتوبوس اروپارو ببینید.
هم اصل اتوبوسش ناسالمه هم رانندش مسته!
حالا اینجا بعضی مسؤلین خطایی میکنن!
این دلیل بر ناسالم بودن اصل نظام و راهبرد اون نیست.
پس نباید از اتوبوسی که چون مسافرانش خلاف دارن ولی اصلش سالمه و رانندش سالمه بیرون اومد...
چون اتوبوس و راننده ی سالم دیگه ای وجود نداره.
پس باید بود و خلاف هر مسافری رو هشدار داد و جلوگیری کرد...
باید خلاف هر مسئولی رو هشدار داد و جلو گیری کرد...
🌼ولی از اصل نظام و رهبری نباید روی گردان بشیم.
@fatemieh_1401
📚 #کاردینال
#قسمت_بیست_و_یکم
✍ #م_علیپور
شهریار پیژامه ی چهارخونهش رو بالا کشید و با تعجب پرسید :
- خب تو چی جواب دادی؟!
یه نگاهی به استکانِ چایی نیمه زلالی که دست پختِ آقا شهریار بود انداختم و یهو تصویر چایی خوشرنگ و لب سوز مادر خانم مقدم به یادم اومد ...
با اون استکان های شفاف و سنگین!
آقای نماینده رو کرد به من و گفت :
- من میخوام این پول رو به تو بدم پسرجون!
در عوضش تو هم چند ماهی نقشِ نامزد هُدی رو بازی کن!
قرار نیست خطبه ی دائم خونده بشهکه ترس برت داره ...
یه صیغه ی عقد موقتِ چند ماهه کافیه ، تا فقط دهن اون جناب سروان عوضی بسته بشه
و دیگه هوس بازی کردن با آبروی مردم به سرش نزنه!
اگه الان جلوی این آدم های فرصت طلب رو نگیریم فردا نمیشه جمع شون کرد ...!
خانم مقدم رو به پدرش گفت :
- خب اگه آقای نعمتی قبول کنن چند تا عکس صوری با هم میندازیم و براشون بفرستین.
دیگه نیازی به نامزدی نداره ...
آقای مقدم به سمت دخترش رفت و دستش رو روی شونه هاش گذاشت و گفت :
- مشکل اصلی همینجاست ...!
این آدم ۱۵ سال پیش توی مرحله ی اول انتخابات شورای شهر با من رقیب بود
و از اون موقع که من رای آوردم و اون تایید صلاحیت هم نشد،
کینه به دل گرفت و رفاقتش رو با من بهم زد ...!
و نمیتونیم براش نقش بازی کنیم و عکس صوری بفرستیم
چون این جناب سروان همون عمو عماد بچگی توئه هُدی خانم!
شوهرِ خاله ی تو و باجناق من ...!
یهو مادرِ خانم مقدم با دست به صورت خودش زد و گفت :
- خاک به سرم!!
تو حاجی عماد رو از کجا دیدی؟ مگه خدمتش تموم نشده ...؟!
آقای نماینده که ظاهراً از اینکه بحث جدی و مفصَلِش ،
به صحبت های خاله زنکی تبدیل شده بود ؛
ناراحت بود با تاسف سری تکون داد و گفت :
- وقتی بهم زنگ زد اول صداش رو نشناختم!
خب چه میدونستم بعد ۱۵ سال هنوز شماره ی منو داره ...!
بعد که طبق معمول با نیش و کنایه های همیشگیش شروع به حرف زدن کرد
فهمیدم خودشه!
خانم شما هم نگفته بودی که رئیس پاسگاه به این مهمی شده؟
خانم مقدم با استرس چادر رنگی گل دارش رو مرتب کرد و گفت :
- بعد اون کدورتی که بین شما و حاجی عماد پیش اومد من و نرگس خیلی دعوا و بحث داشتیم.
دیگه رسماً داشت خواهری بین مون از بین میرفت.
دیگهتصمیم گرفتیم به هیچ وجه در مورد شوهرامون و کارشون با هم حرف نزنیم.
اون موقع ها هم که آقاجون و مامان زنده بودن هفته ای یکبار همدیگه رو اونجا میدیم.
الانم از وقتی مامان فوت کرده و آقاجون ازدواج مجدد کرد
بعضی وقتا یه کم تلفنی با هم حرف میزنیم و شاید سالی به ماهی با بریم بیرون یه کم دیداری تازه کنیم.
این ایام کرونا هم دیگه رسماً هر چی صله رحم و دید و بازدید بود کلاً قطع شد.
منم بی خبر بودم!
حاجی عماد الان کجاست و چکار میکنه
فکر میکردم بازنشسته شده باشه!
آقای مقدم از جاش پاشد و شروع کرد به راه رفتن :
- نه بازنشسته که نشده هیچ
سودای سر کیسه کردن منم پیدا کرده!
در هر حال این تنها راهیه که خیلی راحت بشه از شر این ماجرا خلاص شد.
یه جشن ساده خانوادگی میگیریم و باید عماد هم دعوت کنیم.
به اینجا که رسید نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
- چاره ای نیست ... بخاطر این ماجرا مجبوریم ما هم صوری و زورکی آشتی کنیم!
تا آبا از آسیاب بیفته.
بعد چند ماهم میگیم اخلاقشون به هم نخورده و نامزدی بهم خورده و تمام!
آقای نماینده که ظاهراً بدجور داشت برای خودش میبرید و می دوخت ،
انگار متوجه من که مثلا یه سر دیگه ی این ماجرا بودم انداخت و گفت :
- خب آقا امیر نظر شما چیه؟ موافقی ؟
در حالی که تمام عزمم رو جزم کرده بودم که مخالفتم رو مودبانه و منطقی بگم ،
تک سرفه ای زدم
سعی کردم صدام رو صاف کنم تا تُپُق نزنم. نگاهی به آقای مقدم انداختم و گفتم :
- دختر شما کار بدی انجام نداده که حاضرین بخاطرش دخترتون رو به یه نامزدی صوری مجبور کنید!
من ترجیح میدم کمیته انضباطی دانشگاه بازم تعهد بدم
اما همچین کاری رو انجام ندم.
خانواده ی من خیلی راضی ترن که بخاطر کمک کردن به دختر مردم وقتی حجابش رو برداشتن ، من از دانشگاه اخراج بشم و به شهرم برگردم.
تا اینکه بی خبر از اونا یه نامزدی الکی بگیرم!
اونم بخاطر پول ...!
آقای مقدم!
پدر من مثل شما وارث اموال زیادی نیست...
و هیچوقت هم صاحب مقام و منصب نبوده!
هنوز که هنوزه بعد از این همه سال کار کردن
هشتِش گرو نُهِشه!
اما من از همین راه دور دستش رو میبوسم و هیچوقت نمیتونم با یه نامزدی صوری دلشون رو بشکنم و از خودم نا امیدشون کنم که پسرشون بخاطر چند میلیون پول ...
که از قضا توی این شرایط ممکنه خیلی هم بهش نیاز داشته باشم،
حاضرشده دل پدر و مادرش رو بشکنه!
من متاسفم که نمیتونم درخواست تون رو قبول کنم!
آقای مقدم با قیافه ی حق به جانبی رو به من گفت :
- قرار نیست از خانواده تون پنهان کنید!
اتفاقاً حتماً باید به اونا هم اطلاع بدین
👇
یهو شَستم خبردار شد که آقای نماینده برای اجرای بی نقص نمایشی که قرار بود کارگردانی کنه،
به خانواده ی من هم نیاز داشت.
یه لحظه با خودم تصور کردم که اگه مامانم و آقاجون بفهمن همون ماه دوم سوم از رفتن به دانشگاهِ جدید،
مثلا عاشق شدم و میخوام نامزدی کنم ،
چه فکرهایی در موردم نمیکردن ...
قیافه ی امید و احسان هم در نوع خودش جالب بود!
سوژه ی خاص و عام میشدم و توی شهر کوچیک مون که اکثراً همگی با هم نسبت فامیلی یا آشنایی داشتن
مثل توپ صدا میکرد که نوه ی میرزا احمد نعمتی ، داماد نماینده ی مجلس شده ...!!
توی همین افکار بودم که خانم مقدم از روی مبل با عصبانیت بلند شد و رو به پدرش گفت :
- مثه همیشه فقط به فکر منافع خودتون هستید!
الان هم میخواین ما رو مهره ای برای برگشت آبروی خودتون و چزوندنِ بیشتر عمو عماد قرار بدین!
شما که سالهای ساله هیچ ارتباطی با هم ندارین.
پس لازم نیست لطف کنید و بخاطر ما آشتی کنید ...!
من ترجیح میدم به قول آقای نعمتی از دانشگاه اخراج بشم ولی وارد بازی شما نشم.
آقای نماینده که با مخالفت من و خانم مقدم به شدت عصبی شده بود صداش رو بلندتر کرد و گفت :
- شما اونقدر بچه هستین که نمیفهمین الان فقط بحث اخراج شدن شما مطرح نیست!
بحث سر اعتبار و آبروی یه پیرمرده که سالها خودش و خانواده ش رو حفظ کرده که کاری نکنن نقل محافل بشن.
اینجوری چوب حراج میزنید به آبرو و عزت این مرد بزرگ ...!
و دستش رو به سمت قاب عکس بزرگ همون پیرمرد که روی شومینه نصب شده بود برد.
از دور رگ غیرتش ورم کرده بود!
مادر خانم مقدم به سرعت لیوان آبی رو پر کرد و به آقای نماینده داد ...!
آقای مقدم روی صندلی نشست و لیوان آب رو سر کشید!
خانم مقدم رو به پدرش گفت :
- اگه لازم باشه حاضرم پولی که عمو عماد میخواد رو خودم جور کنم، تا دست از سر شما برداره ...!
آقای مقدم نیشخندی زد و جواب داد :
- به به ... از کی تا حالا انقدر پولدار شدی که میخوای به بابای بیچاره ت کمکِ مالی بکنی؟
حتماً با اون لَگن درب و داغونت؟
که هر بار یادش میفتم در آستانه ی سکته میرم و برمیگردم.
شایدم اون طلاهایی که از بچگی خودم برات خریدم و پولش رو دادم ...!
لازم نیست شما فردین بازی دربیاری و ولخرجی کنی!
همین که بری سوئیچ ماشین خودت رو از توی کمد برداری و اون لَگن مشتی ممدلی رو بدی تا من با آتیش بسوزونم کافیه ...!
یهو صدای باز شدن در ورودی اومد.
پسر جوونی که کت پاییزی خاکستری و شلوار کتونی مشکی تنش بود
در رو باز کرد ...
نگاهی به ما انداخت و با تعجب گفت :
- معلوم هست اینجا چه خبره ...؟!
ادامه دارد ...
@fatemieh_1401
#م_علیپور
*🥺وقتی دارم میمیرم ...*😔😔
🧐لطفاً با حوصله بخوانید؛
وقتی دارم میمیرم اصلاً نگران نیستم و هیچ اهمیتی به جسد خشکیدهام نمیدهم...
چون دوستان مسلمانم آنچه را که لازم است انجام خواهند داد؛ ان شاءالله ...
آنان :
۱. لباسهایم را از تنم بیرون میآورند ...
۲. مرا میشویند ...
۳. کفنم میکنند ...
۴. مرا از خانهام بیرون میبرند و به خانه جدیدم (قبر) منتقلم میکنند ...
۵. افراد زیادی برای تشییع جنازهام می آیند ...
🕛خیلیها برای دفن من کارهایشان را تعطیل و قرارهایشان را لغو میکنند.
این در حالی است که خیلی از این افراد یک بار هم به فکر نصیحت من نبودهاند ...
۶. از همه وسایلم جدا می شوم ...
کلیدهایم ...
کتابهایم ...
کیفم ...
لباس هایم ...
و ...
شاید توفیق نصیب خانوادهام شود و به خاطر من این وسایل را صدقه بدهند.
مطمئن باشید که دنیا بر من ماتم نخواهد گرفت ...
با مرگ من جهان از حرکت باز نخواهد ایستاد ...
چرخه اقتصاد خواهد چرخید ...
کارم به کسی دیگر واگذار خواهد شد ...
اموالم در اختیار وارثان قرار خواهد گرفت اما حسابش را من باید پس بدهم ... چه کم چه زیاد چه کوچک چه بزرگ ...
نخستین چیزی که پس از مرگم از من گرفته میشود نام من است!!!
وقتی مُردم ، میگویند : "جسد کجاست"؟
هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند ...
وقتی میخواهند بر من نماز بخوانند میگویند : "جنازه را بیاورید"؟
هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند ...
وقتی میخواهند مرا دفن کنند میگویند : "میت را نزدیک بیاورید" ... و باز هم نامم را به زبان نمیآورند ...
به همین خاطر هیچ گاه فریفته نسب و قبیله و منصب و شهرتم نشدهام...
وه که این دنیا چقدر کوچک است و سرانجام ما چه بزرگ!
👀ای کسی که اکنون زندهای... بدان که به سه گونه بر تو اندوهگین خواهند شد :
۱. کسانی که آشنایی سطحی از تو دارند؛ خواهند گفت: بیچاره مرد ...
۲. دوستانت ؛ چند ساعتی یا چند روزی غمگین خواهند بود و پس از آن به سخنان روزانه و خندههایشان باز خواهند گشت.
۳. اندوه عمیق در خانهات؛
خانوادهات بر تو غصه خواهند خورد... یک هفته... دوهفته... یک ماه... دوماه... یا یک سال...
پس از آن تو را به آلبوم خاطراتشان خواهندسپرد...
بدین ترتیب داستانت در میان مردم به پایان میرسد.
👁اما داستان واقعی تو که همان آخرت است آغاز میگردد...
زیبایی، دارایی، سلامتی، فرزند، خانه، قصر و همسر از تو جدا شده اند...
فقط عملت در کنار توست...
زندگی واقعی شروع شده است..
⁉️سوال اینجاست که :
تا کنون برای قبرت و برای آخرتت چه فراهم آوردهای؟!
این حقیقتی است که نیاز به تامل دارد.
بنابراین حریص باش بر:
فریضهها...
نافلهها...
صدقه پنهانی...
خوش اخلاقی
کار نیکو ...
نماز شب ...
تلاوت قرآن ...
نیکی به پدر و مادر ...
صله رحم ...
شاید که نجات یابی!!!
🌿اگر توانستی در حیاتت با این نوشته مردم را یادآور شوی به زودی اثر این یادآوریات را روز قیامت در میزان اعمالت خواهی یافت.
*(وذكّر فإن الذكرى تنفعُ المؤمنين)*
خدا میفرماید شخص پس از مرگش درخواست بازگشت به این دنیا می کند تا *صدقه* بدهد.
*(رب لولا أخرتني إلى أجل قريب فأصدق)*
براستی چرا مرده در صورت بازگشت به دنیا *صدقه* را بر میگزیند؟
و نمیگوید برگردم تا عمره ای به جا آورم یا نمازی بگزارم یا روزه بدارم.
🌷علما گفتهاند:
مرده چون آثار فراوان *صدقه* را بعد از مرگش می بیند ، *صدقه* را بر میگزیند.
پس بسیار *صدقه* بدهید.
✅بهترین *صدقهای* که هم اکنون میتوانی بپردازی ۱۰ ثانیه از وقتت برای نشر این پیام به نیت یادآوری و تذکر است.
*سخن نیکو صدقه است.*💯👌
@fatemieh_1401
#ـاَللّٰـھُـمِّعَجِّـلالـوَلیِـکَالفَـرجْ𐇵!
🌸✨منتظرانظهور³¹³
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه عده ای اسم خودشون گذاشتن هنرمند و پارسال اموزش ساخت کلتف مولوتوف برای کشتن بچه های این مملکت میدادن و فکر میکردن کار جمهوری اسلامی تمومه
فرار کردن رفتن و الان اواره غربت شدن و تبلیغ ژیلت و ژل زیر بغل میکنن
اما یه عده زیادی از هنرمندان اصیل موندن و امروز هم زندگی ابرومندی دارن هم در #جشن_پیروزی_تیم_ملی اینجوری شادی میکنند
@fatemieh_1401
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژاپن در حسرت چه چیزی از ایران است؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#فوتبال_ایران_ژاپن
🔸 دریافت نسخه با کیفیت
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir