صدف خانم با مهربونی گفت :
- ما زائر آقا امام رضا هستیم ...
۱ ساعت میتونیم خونه شما استراحت کنیم؟
آقا سید با خوشاخلاقی در رو باز کرد و گفت :
- زائر آقا روی سر ما جا داره ... بفرمایید.
صدف خانم اول خودش وارد خونه شد و بعدش ما سلام علیک کردیم و وارد شدیم.
خونه ی قدیمی که در و دیوار و وسایلش ما رو به نوستالوژی خونه ی پدربزرگ و مادربزرگ هامون برد ...!
روی مبل قدیمی نشستیم.
آقا سید در حالی که به سمت آشپزخونه کنج هال میرفت گفت :
- تکتم خانم؟ کجایی ... بیا خانم زائر آقا اومده ...
چند دقیقه بعد یهو پیرزن به شدت نورانی و مهربونی با چادر گلدار وارد پذیرایی شد و بی مقدمه گفت :
- قربون قدم تون برم ... منت به سر ماست که زائر آقا قدم های متبرکش رو توی کلبه ی درویشی ما بزاره!
با خجالت سلام علیک و تشکر کردیم.
تکتم خانم به سمت صدف خانم رفت و بغلش کرد و مثه مادربزرگ مهربون بغلش کرد و بوسیدش.
آقا سید با سینی چایی و توت خشک و نبات و قند برگشت و همه شون روی میز گذاشت و گفت :
- بفرمایید میل کنید ، ناقابله!
تشکر کردیم و شهریار که ظاهراً خیلی گرسنه بود چایی و نبات شاخه ای رو برداشت.
آقا سید در حال پرسیدن آب و هوای بین راه و اینکه از کدوم شهر اومدیم بود و منم جسته گریخته مشغول جواب دادن بودم که صدف خانم وسط حرفم پرید و مودبانه گفت :
- حقیقتاً ما غیر از زیارت و احوالپرسی، برای یه کار دیگه هم مزاحم تون شدیم ...
تکتم خانم با تعجب جواب داد :
- بلا به دور ، خیره ان شاالله ... چی شده دخترم؟
صدف خانم با مهربونی دست تکتم خانم رو گرفت و گفت :
- شما آقای مقدم رو میشناسید؟
تکتم خانم پشت چشم نازک کرد و بدون اراده دستش رو از دست صدف خانم بیرون کشید و گفت :
- کدوم مقدم؟
من ادامه دادم :
- آقای ثابتی مقدم ... پسر حاج عطا
آقا سید سرش رو پایین انداخت و گفت :
- لعنت به دل سیاه شیطون ... به فرض که بشناسیم! چی عایِدِ شما میشه ؟
صدف خانم که متوجه شد چندان دل خوشی از آقای مقدم ندارن گفت :
- حقیقت اینه که ما هم دل خوشی از آقای مقدم و بعضی کاراش نداریم ، اما ماجرا اینه که متوجه شدیم هر ماه مبلغی رو به حساب شما واریز میکنن،
میخواستیم اگر شما صلاح بدونید و اجازه بدین علتش رو بدونیم ؟
آقا سید با ناراحتی از روی صندلیش پا شد و به سمت اتاق رفت ...!
چند دقیقه بعد با صندوقچه ی کوچیکی برگشت و درش رو باز کرد.
کارت عابری رو از کیف پول کوچیکی در آورد و روی میز انداخت و با عصبانیت گفت :
- بفرما دختر ... پاشو برو و این کارتم با خودت ببر! به اون آقای مقدمم بگو که خیلی دنبالش گشتم تا بهش بگم ما سر خون بچه مون با کسی تاخت نمیزنیم و این پولا هم تا قیام قیامت به من و این زن حرومه !
از این ماجرا هم هیچکدوم از بچه هام خبر ندارن، تا خدایی نکرده یه وقت شیطون چشم شون رو نبنده تا گول بخورن و دست به این پول نجس حرومی بزنن ... !
تکتم خانم به اینجای حرفای آقا سید که رسید به گریه افتاد و با گوشه ی چادرش اشک هاش رو پاک کرد.
من که به شدت متاسف و متعجب شده بودم گفتم :
- تو رو خدا ببخشید که باعث ناراحتی تون شدیم! واقعیت اینه ما خودمون دنبال این بودیم که آقای مقدم برای چی به حساب شما پول واریز میکنه ... چون ایشون متاسفانه به حساب آدم های نرمالی پول نمیریخته جز حساب شما و نامادریشون ...
یهو تکتم خانم گفت :
- نبات بانو؟ منظورتون نبات بانوئه ...؟ مگه هنوز زنده ست ... ؟ تو رو خدا خبری ازش دارین؟!
یهو آقا سید رو ترش کرد و به سمت خانمش گفت :
- دل بِکن زن از این خانواده ... ! باز یه اسم ازشون شنیدی همه چی یادت رفت ...؟ یادت رفت بدبخت و آواره مون کردن ... ؟ دختر دسته گل مون رو کشتن؟ چی یادت رفته ها؟
که انقدر راحت حال و احوال شون رو میپرسی؟
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/fatemieh_1401
#م_علیپور
نکته روز:
یکی از راههای شیرین تر شدن زندگی اینه که زن و شوهر بتونن با همدیگه حرف بزنن
خانمها به جای ناراحت شدن از یک سری کارهای آقایون و قیافه گرفتن ،خیلی راحت به همسرشون بگن که فلان کار منو اذیت کرده
مردها وقتی میبینن که خانمشون قیافه گرفته میرن تو فکر ، وقتی دلیلش رو پیدا نکنن بیخیال میشن
اینجوری خانم حس میکنه آقا براش اهمیت قائل نیست
خلاصه اینکه به جای قیافه گرفتن ، بهتره مشکل رو شفاف توضیح بدید
این داستان خودش باید کشف کنه و خودش باید بفهمه رو بندازید دور لطفا
با قیافه گرفتن و غر زدن شاید چند صباحی جواب بگیرید ولی بعدش قطعا مردتون رو از دست میدید چون مرد پیش خودش فکر میکنه که ای بابا اینم همش غر میزنه و قیافه میگیره پس ولش
رفقا اگه حس کنم که نکاتی که در مورد ترفندها و مهارتهای زناشویی که دارم براتون میگم رو دوست ندارید ، حذفش میکنم
نظرتون رو تو خصوصی بگید
https://eitaa.com/fatemieh_1401
فضائل علوی :
ضربت علی یوم الخندق افضل عبادت الثقلین
ضربت علی ع در روز خندق از عبادات جن و انس تا قیامت بالاتره
جونم به این سردار سپاه نبی اکرم ص
جونم به این مولا
https://eitaa.com/fatemieh_1401
📚 #کاردینال
📖 #قسمت_نود_و_یکم
✍ #م_علیپور
*امیر
تکتم خانم به اینجای صحبت های آقا سید که رسید شروع به گریه کردن و با چادرش صورتش رو پنهان کرد.
صدف خانم با ناراحتی گفت :
- ببخشید ما واقعاً نمیدونستیم که اون خانواده انقدر به شما آسیب زدن ...!
واقعاً دخترتون رو کُشتن؟!
آقا سید که حالا اشک هاش در اومده بود و روی محاسن سفیدش میریخت گفت :
- معلومه که کشت ... همون روزی که دختر مظلومم با شکم ۹ ماهه ، استکان چایی اون به اصطلاح حاجی عطا رو دیر برد و چندان عربده ای سرش کشید که دختر بیچاره ترسید و پاش سر خورد و از پله های اون عمارت نفرین شده به زمین سقوط کرد ...!
تکتم خانم به اینجای حرفای آقا سید که رسید شروع به هق هق و شیون کرد ...
گوشه ی چادرش رو کنار زد و با گریه گفت :
- نجمه عمرش به این دنیا نبود مرد ... چرا این همه سال داری به مُرده تهمت میزنی!
تو که میدونی حاج عطا چقدر نجمه رو دوست داشت؟
آقا سید دندون خشم خودش رو به هم سابید و گفت :
- مثه دختر خودش دوست میداشت؟! پس کی بود که دهن نجس خودش رو باز کرد و نجمه رو خواستگاری کرد؟!
تکتم خانم بازم به گریه افتاد...
آقا سید این بار رو کرد به ما و با ناراحتی گفت :
- وقتی نجمه رو خواستگاری کرد ، از شما چه پنهوون گل از گلم شکفت! آخه پسرحاجی تازه از فرنگ برگشته بود و درس خونده بود.
رو کردم به حاج عطا و گفتم :
- حاجی جان ، نجمه چند کلاس بیشتر سواد نداره ، نکنه پسرحاجی بعداً بی سوادی نجمه رو تو سرش بزنه ...؟
شما هم که فقط با اعیان و اشراف در ارتباطین ، چی شده دختر رعیت به چشم تون اومده؟
دیدم حاج عطا زیر خنده زد و گفت :
- پسرم که شیرینی خورده ی دختر یکی از سفیر و وزراست. من نجمه رو برای خودم میخوام ...
نبات دیگه سنی ازش گذشته و نمیتونه بچه دار بشه و ما موندیم و این همه مال و مکنت با یه دونه پسر! دیگه وقتشه چند تا پسر و ارث خور دیگه بیارم.
اینو که گفت یهویی چشمام تار شد و دنیا دور سرم چرخید! آب تو دهنم خشک شد و دیگه نتونستم بگم چطور توی ۵۵ ساله میخوای دختر ۱۴ ساله رو خواستگاری کنی؟
تکتم خانم اشک های باقی مونده ش رو پاک کرد و داستان شوهرش رو اینطوری ادامه داد :
- آخرش هم که نجمه زن حاج عطا نشد ... نبات بانو فهمید و قهرش گرفت.
آقا سید با نیشخند ادامه داد :
- چرا نمیگی حاج عطا ترسید که نکنه نبات بانو جول و پلاس این جماعت نمک نشناس رو بگیره و از اون عمارت دراندشت بندازه بیرون؟
شهریار که تا این لحظه سکوت کرده بود پرسید :
- اصلاً شما چطوری با حاج عطا آشنا شدین؟!
آقا سید با ناراحتی روی دستش زد و گفت :
- ای که جوونی بری و برنگردی!
یه روزی رفتم تو حرم ، جلو پای آقام که داشت برای مردم تو صحن روضه آقامامام حسین رو میخوند نشستم و وایسادم روضه ش تموم بشه.
بعدش هزار بار حرفام رو توی دهنم مزه مزه کردم و گفتم :
- آقاجان من میخوام برم طهرون!
آقا جانم چشماش چهارتا شد و گفت :
- پسر کسی امام رضا(ع) رو ول میکنه میره توی اون خراب شده که معدن فحشا و منکرات زندگی کنه ...؟
ای کاش که همون موقع به حرف آقاجانم گوش میکردم ... اما نکردم و عاقبتم این شد!
آقا سید به اینجای حرفاش که رسید آهی کشید و گفت :
- خوش خوشان دو دست لباس کهنه داشتم زیر بغلم زدم و اومدم تهران ... گفتم برم درس بخونم و سری تو سرا در بیارم.
اول کاری آدرس بهارستان رو پرسیدم، دیدم خلایق همونجا نشستن و یه مُلا صاحب نامی قراره بیاد سخنرانی کنه ...
منمهمونجا رو زمین نشستم و کفش های پاره م رو زیر بغلم گذاشتم! دیدم یهویی یه شیخ کم سن و سالی رفت روی منبر نشست و شروع کرد با یه صدای قشنگی نطق کردن :
- مردم به حرف این جماعتی که میخوان این ماده ی کثیف و بدبو و نجس رو از دل زمین که جایگاه اجنه و شیاطینه در بیارن و برای یه قرون دوزار مال دنیا که چرک کف دسته ، ایمان و خدا و پیغمبرمون رو ازمون بگیرن گوش نکنید.
وظیفه ما و شما اینه که هر طور شده جلوی این کار نجس رو بگیریم ... از الان سینه چاک میزنیم و کفن میپوشیم تا جلوی این مردم کافر وایسیم!
👇https://eitaa.com/fatemieh_1401
منم که یه جوون خام شهرستانی بودم به مردم طهرون نگاه کردم همگی شعار دادن و تکبیر گفتن و ریختن تو خیابون!
شیخ کم سن و سال که از قضا مریدای زیادی هم داشت خودش اول جمعیت ایستاد و با صدای بلند فریاد میزد :
- اونی که حُبِّ علی تو دلشه / صنعت ملی نفت سی چِنِشِه ؟
ما هم با شعر قافیه دار شیخ تو خیابون ریختیم و شعار سر دادیم ... یهو یکی اومد منو که با صدای بلند شعار میدادم از وسط جمعیت جدا کرد و گفت شیخ عطا کارت داره!
گل از گلم شکفت ... شیخ عطا نگام کرد و گفت :
- خیلی صدای بلند و خوبی داری پسر!
منم بادی به غبغب انداختم و گفتم :
- آخه من از بچگی تو حرم آقام امام رضا(ع) و پشت سر آقام مکبّر و قاری بودم!
از فردا ور دست حاج عطا شدم که هر شعاری میگفت با صدای بلند تکرار میکردم و اینطور شد که کم کم تو خونه ی حاج عطا با تکتم بانو مسئول خدمه و خونه زندگی خودش و نبات بانو که خانم خونه بود شدیم!
صدف به اینجای حرف آقا سید که رسید گفت :
- گفتین آقای مقدم پول خون بهای دخترتون رو واریز میکنه ...! اما تکتم خانم که گفتن دخترتون خودش از پله سر خورده و به رحمت خدا رفته ...؟
آقا سید از پنجره اتاق زل زد به گلدون شمعدونی توی حیاط و گفت :
- نجمه وقتی از پله سقوط کرد پا به ماه بود! وقتی به بیمارستان رسوندیم گفتن محاله برگرده و برنگشت ...! اما عمر بچه ش به دنیا بود و سالم درش آوردن .
پدرش که همون موقع هم مرد زندگی نبود طفل معصوم رو توی بغل ما انداخت و گورش رو گم کرد و رفت.
ماه بعد عروس حاج عطا هم فارغ شد ، اما یکی از قل ها سر زا از بین رفته بود!
زندگیشون جهنم شده بود ...
آخه خاله خامباجی ها قبل زایمان ، گفته بودن بچه ت دختره و عروس هم کل خونه رو آذینِ دخترونه بسته بود!
یهو یه پسر گذاشته بودن تو دامنش و گفته بودن که دخترتم سر زا رفته ...
عروس حاجی چنان شیونی به پا میکرد که بیا و ببین .
نوزاد پسر بود رو پرت میکرد اون ور و حتی بهش شیر نمیداد ...!
یه روز پسرحاجی اومد دم اتاق ما و گریه زاری کرد که بیا و ببین!
گفت زنم داره از دستم میره و بچه مم داره از گرسنگی تلف میشه!
بیاین کار خیر کنید و این نوه ی بی پدر مادرتون رو بدین به ما تا به جای دختر سر زا رفته م به زنم نشون بدم و بگم اشتباه شده و دخترمون زنده ست ...!
شاید حالش بهتر شد و به زندگی برگشت و این نوه شما هم تو ناز و نعمت و زیر سایه پدر مادر بزرگ شد ...
دیدم بد نمیگه و این دختر هم دست ما امانته چه بهتر تو ناز و نعمت بزرگ بشه نه توی نداری و بدبختی!
اینطور شد که نوه ی دسته گلم رو برداشتن و بردن و بعدشم جشن به دنیا اومدن دوقلوهای پسرحاجی رو گرفتن!
اسمشون رو هم گذاشتن : هادی و هُدی ...!
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/fatemieh_1401
#م_علیپور
نکته روز:
یه تکنیک بهتون میگم شک نکنید اگر انجامش بدید ، زندگیتون لذت بخش میشه و از چیزی ناراحت نمیشید
هر وقت از دست همسرتون (زن و شوهر) ، فرزندتون و ...ناراحت شدید ، کافیه یه لحظه پیش خودتون فکر کنید که اینها خدای نکرده دو روز دیگه میمیرند ، اونوقت دیگه خیلی از کارهاشون ناراحتتون نمیکنه
راحت تر از اشتباهاتشون گذشت میکنید
سعی میکنید بیشتر بهشون محبت کنید
سعی میکنید بیشتر بهشون خدمت کنید
آی آقایون
پیامبر فرموده هر کی عیالش رو خوشحال کنه من دوستش دارم و با من همنشینه تو بهشت
آی دختر دارا :
اگر دخترتون رو شاد کنید دل خدا رو شاد کردید
https://eitaa.com/fatemieh_1401
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترا به هیچ وجه نبینن😔😔
از ماست که بر ماست!
این جمله شامل حال دخترایی میشه که خواسته یا ناخواسته به امید ازدواج وارد رابطهای بدون مسئولیت و تعهد میشن و ارزش یک دختر تا این حد پایین میارن
چه اتفاقی باعث شد دختران علیه دختران بشن ؟!
شادی دل مهدی فاطمه و تعجیل در فرج حضرت صلواااااات
https://eitaa.com/fatemieh_1401
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
✅ من موافق گشت ارشادم
+ چند دلیل محکم برای اجرای گشت ارشاد
🌹انتشار بدید
#گشت_ارشاد
https://eitaa.com/fatemieh_1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ستارگانی که محجبه شدند🌟
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قسمت9️⃣
روایتی از زبان ستارگانی که حجاب را برگزیدند..
🍃🌹✨راکل(افسر پلیس امریکا)
《مهمترین چیزی که از اسلام دوست دارم حجاب است..》
#حجاب
#طرح_نور
#حجاب_امنیت_روانی
https://eitaa.com/fatemieh_1401
23.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 موشن گرافیک | " نقش مردم در اقتصاد"
🍃🌹🍃
✅ مردم چه نقشی در #اقتصاد دارن؟
https://eitaa.com/fatemieh_1401
#روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟ستارگانی که محجبه شدند🌟
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قسمت8️⃣
روایتی از زبان ستارگانی که حجاب را برگزیدند..
🍃🌹✨نور نیلوفا محد نور(بازیگر ومجری مالزی)
《همه چیز داشتم اما احساس پوچی می کردم..》
#حجاب
#طرح_نور
#حجاب_امنیت_روانی
https://eitaa.com/fatemieh_1401
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═══◍⃟🌸🇮🇷
قسمت 7⃣🍃
هیچ امر به معروفی بیتاثیر نیست....
✅ بیتفاوت نباشیم
═══ ⃟⃟ ⃟♦️ ⃟
🎙 استاد رحیمپور ازغدی
https://eitaa.com/fatemieh_1401
#حجاب
#طرح_نور
#حجاب_امنیت_روانی