9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشیدن چادر از سر یک خانم سالخورده در تهران
http://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خودتون #تحقیق کنید!
🔹دوستان برای اینکه مطمئن بشید #روبیکا بدافزار نیست و #گوگل_پلی به خاطر مسائل سیاسی داره پیام اعلان مضر برای کاربران اندروید روبیکا میفرسته، میتونید آنتی ویروس هایی مثل Lookout رو روی گوشیتون نصب و اسکن کنید و مطمئن بشید روبیکا هیچ خطری براتون نداره و علت اصلی ارسال این پیام برای کاربران مسائل سیاسی است...
http://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عجب وداعی با پیکر شهید آرمان علیوردی بوده😭
غریب گیر آوردنش...
هرکس با هرچیزی که داشت زدش...
گفتن به نظام و رهبر و ...ناسزا بگه و نگفت...
لختش کردن و چاقو و هرچی داشتن بهش زدن...
لگد زدن به پهلوش..
یا زهرا😭
http://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آدمو سگ بگیره جو نگیره 😂
آخه با یه لاستیک آتیش زدن میگی تسلیم شو؟
البته خود آقا خوب جواب دادن 😂
http://eitaa.com/fatemiioon135
✴️ یکشنبه👈۸ آبان / عقرب ۱۴۰۱
👈۴ ربیع الثانی ۱۴۴۴👈۳۰ اکتبر ۲۰۲۲
🏛 مناسبتهای دینی و اسلامی👇
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹ولادت حضرت سید الکریم شاه عبدالعظیم حسنی "۱۷۳ ه.ق"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌙 احکام دینی و اسلامی👇
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج
✅خرید رفتن
✅وسیله سواری خریدن
✅خشت بنا نهادن و آغاز بنایی
✅امور زراعی و کشاورزی
✅و شکار و صید و دام گذاری خوب است.
👼مناسب زایمان و نوزاد محبوب مردم خواهد شد.
🚘سفر: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم👇
🌓امروز: قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️کندن چاه و کانال
✳️صید و دام گذاری
✳️جراحیها
✳️آغاز درمان و معالجات
✳️امور زراعی و کشاورزی
✳️درو و برداشت محصول
✳️دیدارهای سیاسی
✳️شراکت و امور شراکتی
✳️از شیر گرفتن کودک
✳️و وام و قرض خوب است.
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث غم و اندوه میشود.
💉🌡حجامت، فصد و زالو انداختن👇 #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب درد در سر میشود.
❤️مباشرت👇
مباشرت امشب خوب و فرزند به سرنوشت و قسمت خود قانع باشد إنشاءألله.
😴😴تعبیر خواب👇
خوابی که شب "دوشنبه" دیده شود طبق آیهی ۵ سوره مبارکه "مائده" است.
الیوم احل لکم الطیبات...
و چنین استفاده میشود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود إنشاءألله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن👇
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز👇
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست. طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود(این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ استخاره👇
وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب
❇️️ ذکر روز یکشنبه: یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد.
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی إنشاءألله🌸
📚 منابع مطالب:
کتاب تقویم همسران
http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت پنجم:
زندگی در خیابان
شب رفتم خونه ... یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون میخوابیدم ... دیگه نمیتونستم سر کار پاره وقتم برم ... میترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن ...
.
.
اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم ... شبها با هر تکانی از خواب میپریدم ... توی سطلهای آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه میگشتم ... تا اینکه دیگه خسته شدم ... زندگی خیلی بهم سخت میگذشت ... .
.
با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی ... اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمیشد ... ترس و استرس وحشتناکی داشت ... دفعات اول، تمام بدنم به رعشه میافتاد و تکرر ادرار میگرفتم ... کم کم حرفهای شدیم ... با نقشه دزدی میکردیم ... یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدیهای بزرگتر و حساب شده تر میزدیم ... تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد ... .
.
من از دزدی مسلحانه خوشم نمیاومد ... کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط میکشید ... توی محلههای ما به ندرت پلیس میدیدی ... اگر سراغ قاچاقچیها هم نمیرفتی امنیتش بیشتر بود ... اما اونجا با اولین صدایی پلیس میریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته ... .
.
بین بچهها دو دستگی شد ... یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین ... حرف حالی شون نبود ... در هر صورت از هم جدا شدیم ... قرار شد هر کس راه خودش رو بره ...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت ششم:
این تازه اولش بود
یه سال دیگه هم همین طور گذشت ... کم کم صدای بچهها در اومد ... اونها هم میخواستن مثل کین برن سراغ دزدی مسلحانه، یه عده هم میخواستن برن سراغ پخش مواد ... از دزدیهای پایین شهر چیز خاصی در نمیاومد ... .
.
برادر جاستین توی یکی از باندهای مواد بود ... پول خوبی میدادن ... قرار شد واسطه دبیرستانها بشیم ... پلیس کمتر به رفت و آمد یه نوجوون بین بچههای دبیرستانی شک میکرد ... .
.
همون روز اول به همه مون چند دست لباس جدید و مرتب دادن ... و من بعد از چند سال، بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده بودم ... جایی که نه سرد بود نه گرم ... اما حداقل توی روزهای بارونی خیس نمیشدم ... .
.
اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر میشد ... کم کم خودم هم کشیده شدم سر مواد ... .
.
بیشترین فروش بین بچهها مال من بود ... خیلی از کارم راضی بودن ... قرار شد برم قاطی بالاتریها ... روز اول که پام رو گذاشتم اونجا وحشت همه وجودم رو پر کرد ... یه مشت آشغال هیکل درشت که همه بدن شون خالکوبی بود و تنها دمخورشون مواد، مشروب و فاحشهها بودن ... اما تازه این اولش بود ... .
.
رئیس باند تصمیم گرفت منطقهاش رو گسترش بده ... گروهها با هم درگیر شدن ... بی خیال و توجه به مردم ... اوایل آرومتر بود ... ریختن توی یکی از خونههای ما و همه رو به گلوله بستن ... بچههای گروه ما هم باهاشون درگیر شدن ... درگیری به یه جنگ خیابونی تمام عیار تبدیل شده بود ... منم به خاطر دست فرمونم، راننده بودم
ادامه دارد...
http://eitaa.com/fatemiioon135
سلام
دوستان!
هرجای شهر بر روی دیوارها یا تابلوها شعار تکفیریها را دیدید بلافاصله به ۱۸۸۷ تماس بگیرید کمتر از نیمساعت توسط حراست شهرداری امحا خواهد شد.
یادتان بماند ۱۸۸۷
#نشرحداکثری
eitaa.com/fatemiioon_news
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت هفتم:
زندان بزرگسالان
هر شب که چشمهام رو میبستم با کوچکترین صدایی از خواب میپریدم ... چشمم که گرم میشد تصویر جنازهها و مجروحها میومد جلوی چشمهام ... جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار میکردن ... کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه میشد ...
.
.
فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر میشد ... دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم ... مشروب و مواد هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم میکرد ... بعدش همه چیز بدتر میشد ...
.
.
اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه میکرد میخواستم لهش کنم ... کم کم دست به اسلحه هم شدم ... اوایل فقط تمرینی ... بعد حمل سلاح هم برام عادی شد ... هر کس دو بار بهم نگاه میکرد اسلحهام رو در میاوردم ... علی الخصوص مواد هم خودش محرک شده بود و شجاعت و اعتماد به نفس کاذب بهم داده بود ... در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم ... .
.
درگیری به حدی رسید که پای پلیس اومد وسط ... یه شب ریختن داخل خونهها و همه رو دستگیر کردن ...
.
دادگاه کلی و گروهی برگزار شد ... با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم ... مثل یه بزرگسال باهام رفتار میکردن ... وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد ... .
.
به ۹ سال حبس محکوم شدم ... یه نوجوان زیر ۱۷ سال، توی زندان و بند بزرگسالها ... آدمهایی چند برابر خودم ... با انواع و اقسام جرمهای ... .
ادامه دارد...
http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇
#رمان #فرار_از_جهنم
نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#داستان_واقعی
#فرار_از_جهنم
قسمت هشتم:
هم سلولی عرب
توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم ... دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم ... تنها ... وسط آدمهایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود ... .
هر روزم سختتر از قبل ... کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضیهاشون شده بود ... به بن بست کامل رسیده بودم ... همه جا برام جهنم بود ... امیدی جلوم نبود ... این ۹ سال هم اگر تموم میشد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ ... چه کاری بلد بودم؟ ...
.
فشار روانی زندان و اون عوضیها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها ... اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه ... .
.
۶ سال از زمان زندانم میگذشت ... حدودا ۲۳ سالم شده بود ... یکی دو ماهی میشد هم سلولی نداشتم ... حس خوبی بود ... تنهایی و سکوت ... بدون مزاحم ... اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح میدادم همون ساعتها رو هم توی سلول بمونم ...
.
۲۱ نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه سالهای اومد تو ... قد بلند ... هیکل نسبتا درشت ... پوست تیره ... جرم: قتل ... اسمش حنیف بود ....
ادامه دارد...
http://eitaa.com/fatemiioon135