eitaa logo
هیأت خواهران فاطمیون تهران
2.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
92 فایل
هیئت خواهران فاطمیون ارتباط @fatemiioon ✅دفترشعر#گهر @daftaresher110 ✅کلیپهای کوتاه @cilip_f ✅آرشیو صوت @arshivesout ✅خانواده و تربیت @kanevadevtarbiat اخبار @fatemiioonakhbar صفحه آپارات https://www.aparat.com/fatemiioon135 فروشگاه @f_fatemiioon
مشاهده در ایتا
دانلود
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت هفتم: زندان بزرگسالان هر شب که چشم‌هام رو می‌بستم با کوچک‌ترین صدایی از خواب می‌پریدم ... چشمم که گرم می‌شد تصویر جنازه‌ها و مجروح‌ها میومد جلوی چشم‌هام ... جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار می‌کردن ... کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه می‌شد ... . . فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر می‌شد ... دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم ... مشروب و مواد هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم می‌کرد ... بعدش همه چیز بدتر می‌شد ... . . اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه می‌کرد می‌خواستم لهش کنم ... کم کم دست به اسلحه هم شدم ... اوایل فقط تمرینی ... بعد حمل سلاح هم برام عادی شد ... هر کس دو بار بهم نگاه می‌کرد اسلحه‌ام رو در میاوردم ... علی الخصوص مواد هم خودش محرک شده بود و شجاعت و اعتماد به نفس کاذب بهم داده بود ... در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم ... . . درگیری به حدی رسید که پای پلیس اومد وسط ... یه شب ریختن داخل خونه‌ها و همه رو دستگیر کردن ... . دادگاه کلی و گروهی برگزار شد ... با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم ... مثل یه بزرگسال باهام رفتار می‌کردن ... وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد ... . . به ۹ سال حبس محکوم شدم ... یه نوجوان زیر ۱۷ سال، توی زندان و بند بزرگسال‌ها ... آدم‌هایی چند برابر خودم ... با انواع و اقسام جرم‌های ... . ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت هشتم: هم سلولی عرب توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم ... دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم ... تنها ... وسط آدم‌هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود ... . هر روزم سخت‌تر از قبل ... کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی‌هاشون شده بود ... به بن بست کامل رسیده بودم ... همه جا برام جهنم بود ... امیدی جلوم نبود ... این ۹ سال هم اگر تموم می‌شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ ... چه کاری بلد بودم؟ ... . فشار روانی زندان و اون عوضی‌ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها ... اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه ... . . ۶ سال از زمان زندانم می‌گذشت ... حدودا ۲۳ سالم شده بود ... یکی دو ماهی می‌شد هم سلولی نداشتم ... حس خوبی بود ... تنهایی و سکوت ... بدون مزاحم ... اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می‌دادم همون ساعت‌ها رو هم توی سلول بمونم ... . ۲۱ نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله‌ای اومد تو ... قد بلند ... هیکل نسبتا درشت ... پوست تیره ... جرم: قتل ... اسمش حنیف بود .... ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135
سلام علیکم کسانی که مایلند برای شهید علی وردی نماز لیله الدفن بخوانند نام شهید آرمان است و نام پدرشان عزت است. eitaa.com/fatemiioon_news
سلام از امروز به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ختم صلوات داریم. هر کس هر چند تا صلوات خواست بفرسته و به کاربری زیر اطلاع بده تا اضافه بشه http://eitaa.com/fatemiioon تا روز این ختم ادامه داره إن‌شاءألله دیگه برای ظهور صلوات که می‌تونیم بفرستیم. بسم‌الله تا الان 🌛۲۸۴۳۳🌜 گل صلوات هدیه به چهارده معصوم و شهدا جهت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اگر دوست داشتید می‌تونید گروه یا خانواده هم در جریان بذارید و شب تمام صلوات‌ها رو یکجا بفرستید. به هر حال شب به شب رقم نهایی اعلام می‌شه... ارسال به دیگران http://eitaa.com/fatemiioon135
✴️دوشنبه 👈۹ آبان/ عقرب ۱۴۰۱ 👈۵ ربیع الثانی ۱۴۴۴👈۳۱ اکتبر ۲۰۲۲ 🌙 امور دینی و اسلامی👇 📛تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی لازم است. 🚘سفر: مسافرت اصلا خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد حالش خوب است. 🔭 احکام و اختیارات نجومی👇 🌓 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️کندن چاه و کانال ✳️صید و شکار و دام گذاری ✳️جراحی ✳️آغاز درمان و معالجات ✳️امور زراعی و کشاورزی ✳️درو و برداشت محصول ✳️از شیر گرفتن کودک ✳️و وام و قرض گرفتن و دادن خوب است. ❤️ مباشرت و مجامعت👇 مباشرت امشب، (شب سه‌شنبه)، برای سلامتی خوب و فرزند حاصل از آن راستگو و سخاوتمند است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث سرور و شادی است. 🔴 حجامت👇 در این روز از ماه قمری، باعث زردی رنگ می‌شود. 🔵ناخن گرفتن👇 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قرآن گردد. 👕دوخت و دوز لباس👇 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می‌شود. ✴️️ استخاره👇 وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر(وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر می‌گردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب👇 تعبیر خوابی که شب "سه‌شنبه" دیده شود طبق آیه‌ی ۶ سوره مبارکه "انعام" است. الم یرواکم اهلکنا من قبلهم... و از معنای آن استفاده می‌شود که چیز ناخوشی به صاحب خواب برسد که صاحب دولت از عظمت یا از منفعتی افتاده باشد و یا به اندک آزردگی مبتلا گردد، صدقه دهد تا إن‌شاءألله رفع گردد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸 📚 منبع مطالب ما: تقویم همسران http://eitaa.com/fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیأت خواهران فاطمیون تهران
سلام از امروز به نیت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ختم صلوات داریم. هر کس هر چند تا صل
امشب🌛۱۸۳۱۳🌜 صلوات تا الان ۴۶۷۴۶ صلوات از همگی قبول باشه اگر خواستید ادامه بدید به کاربری زیر اطلاع بدید بعد از نماز صبح بقیه صلوات‌ها ثبت می‌شه http://eitaa.com/fatemiioon135
امام زمان! سلام آقا جان! از دیروز تا الان چهل و شش هزار 🌷صلوات برای ظهور تو فرستادیم. با عرض شرمندگی کم ما را قبول کن خدایا🤲 ما را چنان بساز که مایه‌ی افتخار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشیم.✨ یاعلی!...
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت نهم: تصویر مات ساکت بود ... نه اون با من حرف می‌زد، نه من با اون ... ولی ازش متنفر بودم ... فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود ... یه کم هم می‌ترسیدم ... بیشتر از همه وقتی می‌ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می‌خورد ... . هر بار که چشمم بهش می‌افتاد توی دلم می‌گفتم: تروریست عوضی ... و توی ذهنم مدام صحنه‌های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می‌کردم ... . حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می‌گذشت ... حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون‌ها متنفر بودن ... حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود ... . . یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت ... و من هر شب با استرس می‌خوابیدم ... دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم ... . . خوب یادمه ... اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن ... با هم درگیر شدیم ... این دفعه خیلی سخت بود ... چند تا زدم اما فقط می‌خوردم ... یکی شون افتاده بود روی من و تا می‌تونست با مشت می‌زد توی سر و صورتم ... . سرم گیج شده بود ... دیگه ضربه‌هایی که توی صورتم می‌خورد رو حس نمی‌کردم ... توی همون گیجی با یه تصویر تار ... هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم ... . اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد ... صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می‌دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم ... ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135
هیأت خواهران فاطمیون تهران
داستان واقعی👇👇👇 #رمان #فرار_از_جهنم نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی #داستان_واقعی #فرار_از_جهنم قسمت
داستان واقعی👇👇👇 نویسنده: قسمت دهم: کابوس‌های شبانه بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم ... دستبند به دست، زنجیر شده به تخت ... هر چند بدون اون هم نمی‌تونستم حرکت کنم ... چشم‌هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی‌دیدم ... تمام صورتم کبودی و ورم بود ... یه دستم شکسته بود ... به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن ... . . همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن ... اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم ... . . هنوز حالم خوب نبود ... سردرد و سرگیجه داشتم ... نور که به چشم‌هام می‌خورد حالم بدتر می‌شد ... سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می‌کرد ... مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می‌گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود ... . . برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم ... می‌خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم ... بین زمین و هوا منو گرفت ... وسایلم رو گذاشت طبقه پایین ... شد پرستارم ... . . توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می‌شد ... توی سالن غذاخوری از همهمه ... با کوچک‌ترین تکانی تعادلم رو از دست می‌دادم ... من حالم اصلا خوب نبود ... جسمی یا روحی ... بدتر از همه شب‌ها بود ... . . سخت خوابم می‌برد ... تا خوابم می‌برد کابوس به سراغم میومد ... تمام ترس‌ها، وحشت‌ها ، دردها ... فشار سرم می‌رفت بالا... حس می‌کردم چشم‌هام از حدقه بیرون می‌زنه ... دستم رو می‌گذاشتم روی گوشم و فریاد می‌کشیدم ... . . نگهبان‌ها می‌ریختن داخل و سعی می‌کردن به زور ساکتم کنن ... چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود ... . . اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت ... همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود ... کنار گوشم تکرار می‌کرد ... اشکالی نداره ... آروم باش ... من کنارتم ... من کنارتم ... . اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود ... ادامه دارد... http://eitaa.com/fatemiioon135