eitaa logo
هیأت خواهران فاطمیون تهران
2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
6.6هزار ویدیو
91 فایل
هیئت خواهران فاطمیون ارتباط @fatemiioon ✅دفترشعر#گهر @daftaresher110 ✅کلیپهای کوتاه @cilip_f ✅آرشیو صوت @arshivesout ✅خانواده و تربیت @kanevadevtarbiat اخبار @fatemiioonakhbar صفحه آپارات https://www.aparat.com/fatemiioon135 فروشگاه @f_fatemiioon
مشاهده در ایتا
دانلود
در خبرها که دیدم قیمت پراید شده ۷۰ میلیون، یاد خاطره‌ای افتادم: ‏سال ۹۲ قبل انتخابات با طرفداران روحانی در خیابان بحث می‌کردیم. یکیشان گفت به روحانی رای می‌دهم تا این هسته‌ای لعنتی را تعطیل کند و پراید ۷ میلیونی را ۲۰ میلیون نخرم! نمی‌دانم که بود و الان کجاست، فقط می‌خواهم بدانم حالا که هسته‌ای لعنتی را دادیم رفت، نظرش درباره پراید ۷۰ میلیونی چیست؟ "امیرحسین ثابتی" @fatemiioon135
❣ آقـا♥️ تمـامِ ایل وُ تَـبارم فدایِ یک عمر گفته‌اَم که بمیرم برایِ بخوان 😍کمی دلِ داوود را بِبَر رویایِ اهـلِ ♥️عـرش شده ربَّنـایِ هزار بار صدا زد که جانِ من… قـربانِ یک نگاهِ تو وُ رونَـمایِ تو😍 🌸🍃 @fatemiioon135
🔘 حکایت کوتاه از امام باقر علیه السلام نقل شده است: روزى حضرت داوود(علیه السلام)نشسته بود و جوانى ژوليده با ظاهرى فقيرانه كه خيلى نزد آن حضرت مى‌آمد نيز در محضر آن حضرت حاضر بود. در اين هنگام فرشته مرگ وارد شد و نگاه تندى به آن جوان كرد و بر وى خيره شد. داوود(علیه السلام) دلیل این کارش را پرسید فرشته مرگ گفت: من مامورم هفت روز ديگر جان اين جوان را در همين جا بگيرم داوود پيغمبر(علیه السلام) از اين سخن، دلش به حال آن جوان سوخت و رو به او كرد و فرمود: اى جوان! زن گرفته‌اى؟ پاسخ داد: نه، هنوز ازدواج نكرده‌ام داوود به او فرمود: به نزد فلان مرد كه يكى از بزرگان بنى‌اسرائيل است برو و از طرف من به او بگو كه داوود به تو دستور داده كه دخترت را به همسرى من درآور و همين امشب نزد آن دختر مى‌روى و خرج ازدواج تو نيز هر چه مى‌شود بردار و هم چنان نزد همسرت باش تا هفت روز ديگر و پس از هفت روز همين جا نزد من بيا. جوان به دنبال ماموريت رفت و پيغام حضرت داوود(علیه السلام) را به آن مرد بنى‌اسرائيلى رسانيد و او نيز دخترش را به آن جوان داد و همان شب، عروسى انجام شد و جوان هفت روز نزد آن دختر ماند و پس از هفت روز نزد حضرت داوود بازگشت داوود از وى پرسيد: در این هفت روز وضع تو چگونه بود؟ پاسخ داد: هيچ گاه در خوشى و نعمتى مانند اين چند روز نبوده‌ام. داوود فرمود: اكنون نزد من بنشين جوان نشست، و داوود چشم به راه آمدن فرشته مرگ بود تا طبق خبرى كه داده بود بيايد و جان اين جوان را بگيرد. اما مدتى گذشت و فرشته مرگ نيامد، از اين رو به جوان رو كرد و فرمود: به خانه‌ات بازگرد و روز هشتم دوباره به نزد من بيا. جوان رفت و پس از گذشت هشت روز دوباره به نزد داوود بازگشت و هم چنان نشست و خبرى از فرشته مرگ نشد و همين‌طور هفته سوم تا اين كه فرشته مرگ به نزد داوود آمد. داوود بدو فرمود: مگر تو نگفتى كه من مأمورم تا هفت روز ديگر جان اين جوان را بگيرم؟ پاسخ داد: آرى فرمود: تاكنون سه هشت روز از آن وقت گذشته است... فرشته مرگ گفت: اى داود! چون تو بر اين جوان رحم كردى، خداوند نيز او را مورد مهر خويش قرار داد و سى سال بر عمرش افزود. 📚 داستانهای بحار الانوار @fatemiioon135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📅 دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان 🔅اللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَى إِقَامَةِ أَمْرِكَ وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وَ أَوْزِعْنِي فِيهِ لِأَدَاءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ وَ احْفَظْنِي فِيهِ بِحِفْظِكَ وَ سِتْرِكَ يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ 🔸خدایا مرا در این روز برای اقامه و انجام فرمانت قوت بخش و حلاوت و شیرینی ذکرت را به من بچشان و برای ادای شکر خود به کرمت مهیّا ساز و در این روز به حفظ و پرده پوشی مرا از گناه محفوظ دار، ای بصیر‌ترین بینایان عالم @fatemiioon135
با امام زمان عهد به بندیم @fatemiioon135
🛑🛑خاطرات_جبهه🛑🛑 ☺️ 😂سلمانی😂 نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می‌کردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم. تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می‌کند رفتم سراغش. دیدم کسی زير دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه‌اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی‌نشستم. چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی‌اختیار از زور درد از جا می‌پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن موها، غِلفتی از ریشه و پیاز می‌کندشان! از بار چهارم، هر بار که از جا می‌پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می‌كردم. پيرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت: تو چت شده سلام می‌کنی؟ یک بار سلام می‌کنند😡 گفتم: راستش به پدرم سلام می‌کنم. پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت: چی؟😳 به پدرت سلام می‌کنی؟ کو پدرت؟ اشک چشمانم را گرفتم و گفتم: هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می‌کَنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می‌کنم پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه‌ای خرجم کرد و گفت: بشکنه این دست که نمک ندارد مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد. @fatemiioon135
آقای کریم منصوری که قاری و استاد قرآن ایران هستند رفته بود برای مسابقات در کشور عربستان سعودی! خلاصه حاج آقا کریم با تلاوت بسيار عالی خود، کولاک کرد... بعد از ايشون، شركت كننده مصری اومد تلاوت کرد با یک غلط بزرگ در اعراب ولی داورها قاری مصری را كه سنی هم بود برنده اول اعلام كردند و کریم منصوری ما دوم شد... اتفاقا آیت‌الله موسوی اردبیلی هم مهمان عربستان بود و کریم آقا عصبانی رفت پیش حضرت آیت‌الله و به ایشون عرض کرد: آقا دیدی این ناعدالتی رو؟ این حق‌خوری رو...! اینا چی هستن اصن یه مشت بی‌دین و!!! منو دوم کردن و مصریه رو با غلط فاحش اعرابی اول!!!!!!! آیت‌الله موسوی اردبیلی یه لبخند ملیحی زدن و با لهجه شیرین آذری (ترکی) گفتن: عزیزم! ناراحت نشو... خودتو اذیت نکن... اینا *آقا علی ابن ابی‌طالب* رو که *اول* بود *چهارمش* کردن! برو خدا رو شکر کن که *دوم* شدی... یهویی همه زدن زیر خنده... @fatemiioon135
خاطرات جبهه🌷❤️ داشتم تو جبهه مصاحبه می‌گرفتم کنارم ایستاده بود که یهو خمپاره اومد و بوممممم ... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربینو برداشتم رفتم سراغش... بهش گفتم: تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو... در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می‌کرد گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینه که وقتی کمپوت می‌فرستید جبهه خواهشا پوستشو نکنید! بهش گفتم: بابا این چه جمله‌ایه؟ قراره از تلویزیون پخش بشه‌ها... یه جمله بهتر بگو برادر... با همون لهجه اصفهانیش گفت: اخوی آخه نمی‌دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده!😂😂 @fatemiioon135
💠 دعای روز ماه مبارک رمضان @fatemiioon135