ما در مرزیم؛ حرکت روی جادهی قدس به طرف مرز ریحانلی. ۳۰ مهر ۱۴۰۲. ترکیه، استان هاتای، صفر مرز ترکیه و سوریه...
تفاوت درشت کتائب حزبالله عراق با حرکت حزبالله لبنان برایم هماین بود که دست دومیها کتاب میدیدم...
اگر کسی فکر میکند با روایت ملی مقاومت در عراق و در لبنان و در ایران میتواند در جنگ روایت امی با امریکا و با اسرائیل و با انگلیس برنده شود بهتر است بیشتر فکر کند...
34.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهیان قدس؛ حرکت مردمی روی جادهی قدس به طرف صفر مرز خسروی، نقطهی چاووش ملی ایران اسلامی؛ جمعه، ۲۸ مهر ۱۴۰۲، کرمانشان...
دم غروب رفقای کتائب حزبالله عراق به مسجد آمده بودند. حرف بازگشت به طربیل بود. هنوز خبری از حملهی هوایی امریکاییها نیست. یک گروه رسانهیی از سازمان تبلیغات هم به آن جا آمده است. گفتیم که درگیر طراحی گام دوم حرکت در رطبه استیم، و طربیل را تنها باید ادامه داد و رسانه کرد...
آن دو نیروی فرهنگی کتائب حزبالله از بغداد راهی طربیل بودند. گفتم: اگر بتوانید کف میدان مرزی تجمع پرچم اسرائیل بکشید خوب است و اگر بتوانید شعارهای عبری سر دست بگیرید و برایشان نوشتم. تجربهاش را از موکبداری عراقیها داشتم: آن قدر غرق عملیات میشوند که از روایت غافل میشوند...
گفتم: عشائر اردنی کار دارد که بیایند پشت مرزشان با عراق؛ از هماین رانندههای سنگین اردنی معطل در صف خروج از عراق در پایانهی مرزی طربیل شروع کنید؛ یک موکب چای و شربت بزنیم و بنشینیم به گعده و برویم روی ذهنشان...
از نگهبان مسجد میپرسم: وزیرالقائد خود سید است؟ میگوید: خاصیت این شخصیت آن است که اگر خود سید را هم حذف کنند باز کسی است که بگوید جانشین او که است یا چه باید کرد. حمید گفت: حفرهاش آن است که با یک کلیک صاحب سکو میتوان کل این نهاد انتقال را حذف کرد...
میخواستند با آنها عکس بگیرم. عکس که گرفتم به عکاس گفتم یکی را هم تکی بگیر. این زن گفته است: هر جا میروی برو اما عکسش را بفرست...
حاج ابوطالب، فرمانده کتائب حزبالله در طربیل، میگفت: شما ایرانیها الگویید. یکچند شیوخ از داخل عراق آمده بودند و ریز یا درشت از کمبودها شکایت داشتند و غر میزدند. شما دهها نفر سه روز اول کسی ازتان صدا نشنید، که غذا میخواهیم یا پتو میخواهیم یا جای خواب نداریم...
عادت بسی عراقیها استفادهی راحت از عناوین است. از طرف دیگر باورشان نمیشد که حمید با این عمق از ارتباط با درون اردن و این حجم ایده در بارهی روندهای منطقه طلبه باشد و دکترا نداشته باشد. هماین شد که آن قدر دانسته و نادانسته به او دکتر گفتند که ما هم به او دوکتور حمید میگوییم...
هر عشیرهی عراقی که به طربیل آمده است پرچمش را کنار خیمهاش کوبیده است. دارم فکر میکنم که ما در چادر ایرانیها چه پرچمی باید میکوبیدیم؟ قبیلهی سلمان...
دو دههی پیش آخرین نقطهی چاووش ما به طرف عتبات عراق و شام مرز بستهی خسروی بود؛ که سید علی اکبر ابوترابی سال به سال تا پشت آن میرفت. اکنون آخرین نقطهی چاووش ما به غرب و قدس مرز طربیل است که پشت آن نشستهییم و به دو دههی بعد مینگریم...
به حاج گفتم: به رانندههای اردنی معطل در ازدحام اعتصام صفر مرز طربیل قهوه و صبحانه بدهد تا با دل خوش از ما تا درون اردن بروند. یکچند بیشتر رفیق شویم میشود چیزهای دیگر نیز به آنها داد که تا کرانهی خاوری و باختری رود اردن ببرند...
شام هنوز نیامده است و با سید در مسجد نشستهییم و در بارهی وضعیت فرهنگی عراق صحبت میکنیم. میپرسم: اکو بشباب العراق المسلم الوردی؟ میگوید: داریم، و فصل مفصلی در بارهی مذهبیهای صورتی عراق صحبت میکند...
این روزها همه به چشم میبینیم که ملت ایران از اساس دو پاره است: امت اسماعیل، امت اسرائیل...
چپها؟ ما با کسانی باید پی فتح قدس برویم که طبق حکم شریعت بتوانند وارد مسجد اقصا شوند...
حماس ما را تکفیر میکند؟ ما هم حماس را تکفیر میکنیم؛ تکفیر نسبی اهل سنت. یا ایها الذین آمنوا، آمنوا...
ترکیب آن پنجاه و اندی نفر که موج اول ایرانیها به طرف صفر مرز عراق و اردن در طربیل بودند غریب است: از دستفروش قطار شهری تا رئیس شورای شهر، از جانباز مدافع حرم تا طلبهی حوزهی شرعیه...
طربیل در عربی چه معنا میدهد؟ خرمنکوب. هماین است که خطاب دیگر این منطقه در مرز عراق و اردن با اسم مصغر طریبیل نیز خطا نیست و همآن معنا را میدهد: خرمنکوبک...
سید ناصر صاحب بزرگترین موکب موسم اربعین در مرز چذابهی ایران است. پیام داده بود اگر میخواهید در مرز طربیل عراق موکب بزنم...
وزیر اردنی گفته است: تا هنگامی که به شرکت نفت آرامکو در حجاز متصلیم، قطع صدور نفت عراق به اردن از مرز طربیل تأثیری بر ما ندارد. به ذهنم میرسد: سر مار را باید زد...
سید از شوشتر آمده است تا به طربیل در مرز عراق و اردن برود. میگفت: تا آن افسر که در پایانهی چذابه مهر خروج میزد میگفت: مه را به فلسطین ببر...
پس از بازار کتاب المتنبی، بازار سلاح المریدی دومین بازاری است که در بغداد باید دید؛ یعنی کنار کفش و گوشی و ترشی میز نهادهاند و سلاح و مهمات میفروشند. سید به رانندهی کرایهبر گفت: راستهی لباس نظامیش که جا میشود؟ طرف نگاه معناداری کرد و پرسید: فلسطین میروید؟ و نشانی داد...