با سفیر ایستاده گپی زدیم و او رفت، و من از مجمع ایرانیها تا لب خیابان امام خمینی پیاده آمدم تا به شیاح برگردم. رانندهیی سوارم کرد و در هماین فاصلهی کوتاه از آموزش دیدنش با ما در پادگان جنتای چهل سال پیش گفت و از این گفت که حزبالله پادگان نیست و تمام مردم جنوب و لبنان است...
سید عیسا طباطبائی حتا اگر نمایندهی ولی فقیه در لبنان هم نبود، باز نماد میدانی حلقههای میانی امت بود. در یک قلم، ساخت شبکهیی از مجمعهای فرهنگی امام خمینی در پهنای لبنان به ما نشان میدهد که خط آخوندی حلقههای میانی چه طور با خط عسکری حلقهی حاکمیت حرکت حزبالله کار میکند...
ضاحیه، حاشیهی بیروت است و اردوگاه برجالبراجنه ضاحیهی ضاحیه است؛ حاشیهنشینی محض. محمد میگفت: [خلاف عراقیها] همزیستی چند خانواده در یک خانه فرهنگ ما در لبنان نیست. میگفت این که حتا در این ارزانترین محله، باز با خانوادهی پدری همخانهاند به خاطر وضع سخت اقتصاد است...
بیروت رؤیایی همآن شهر بیروت است که سنینشین و ترسانشین است. بیروت مقاومت اما ضاحیهی بیروت است؛ حاشیهی جنوبی شهر که به مرور با حاشیهنشینی شیعیان شهرهای دیگر ساخته شده است و شباهت چندانی با شهر بیروت ندارد. وضعیت معنایی بیروت و ضاحیه اما نمونهی نادر غلبهی حاشیه بر متن است...
در جنگ روایت، معنا زیرساخت نبرد است؛ رسانه هم پیوست نیست، نفس عملیات است...
هنگامهی جهانیسازی را کمتر جایی مانند لبنان میتوان دید: ترساها و سکولارها فرهنگ اروپا تا امریکا را بی محدودیت ترویج میکنند و سنیها فرهنگ حتا سلفی و شیعهها فرهنگ مقاومت را، با لهجهی فارسی. کف این درهمجوش مطمئن میشوم که دورهی ایرانیبازی درون و بیرون ایران تمام شده است...
سنت حریف بدعت نیست و بسمل آن میشود؛ این نهضت است که پنجه در پنجهی بدعت میپیچد و برای نسل تازه هویت و تشخص میسازد. تفاوت درشت حرکت حزبالله و نقطهی توفیق آن در نسبت با جریانهای دیگر شیعی و حتا اسلامی حاضر در لبنان هماین نهضتمشرب بودن آن است، در همآن حال که سنتپایه است...
دعا خواندن عربها را دوست دارم؛ همه عربی میدانند و مداح دعا میخواند و برای آن که حوصلهی مخاطب عربیندان سر نرود ترجمه نمیکند و توضیح نمیدهد و تفسیر نمیکند تا برسیم به گریز زدن و روضه خواندن و سینه زدن. این به خصوص در مناجاتخوانی ما و آنها بسی در چشم است و در گوش است...
اگر توپ بود، دقیق بود و از پنجرهی آن خانه در آخرین دامنهی مشرف به فلسطین اشغالی وارد شده و ترکیده بود. موج انفجار پرتقالها را رسیده و نارسیده کنده و پخش زمین کرده بود. در ذهنم بود که اگر اسرائیل را شکست بدهیم من هم به قم بر میگردم و پرتقالهایم را در باغبام خانه میکارم...
اشتباه درشت ما طی سالها عملیات راهیان نور جدایش از زیست روزمره بود؛ زیست روزمرهی خودمان و زیست روزمرهی آنهایی که در استان و شهر و روستا و راهشان بودیم و حتا زیست روزمرهی رزمندهها. هماین بود که در بازگشت آن آدمها از آن سفر برای زیست روزمرهشان در شهر نسخهیی نداشتیم...
حسین میگفت: در نجف و در عراق وقتی صدای شلیک میآید کسی سر بلند نمیکند؛ طبیعی است. این جا هم در بیروت و در لبنان وضع هماین است. تنها زمانی حساس میشویم که شلیک تکتیر شود و نواخت و تاخت تیر پیدا کند و طولانی شود...
تنها ملت نامسلح امت ماییم. از یمن تا لبنان همه سلاح مقاومت را حفظ کردهاند و ما تلاش میکنیم با ده فشنگ میدان تیر کار را در بیاوریم و خوب صاحب بدترین متوسط نمرهی تیر در محور مقاومتیم. سادهترین نسقکشی لبنانیها از ایرانیها هماین زدن پارهسنگ روی هوا، و تعارف تفنگ به ما است...