شیعهی صفوی دست کوتاه طائفهی شیعه است که دست بالا با قمهی خودزن بر سر ما زخم میزند. شیعهی مصطفوی دست بلند طائفهی شیعه است که از بالای سر ما با موشک نقطهزن شخم میزند...
شیخ مجاهد، شیخ مشروعه، شیخ شهید، شیخ فضلالله، سد سال پیش مشت شما مشروطهچیها را درست خوانده بود که به شهرآشوبی تا اکنونتان میگفت: جنبش فواحش، شورش هرزهها، بلوای بیناموس...
اسرائیل را در فلسطین اشغالی باید شخم زد؛ مسجد الاقصی را در بیتالمقدس باید فتح کرد...
خلط میان فاسق قاصر مستضعف با فاجر مقصر مستکبر معمولترین رهیافت سفیدشویی دگوریهای لجنی به دست مذهبیهای صورتی است...
نسخهی برخورد با فاسق قاصر مانند هر مستضعف شرمندهی دیگر شفقت تا هدایت است. نسخهی برخورد با فاجر مقصر مانند هر مستکبر درندهی دیگر شدت و حتا خشونت است؛ خلاف زعم سقیم مذهبیهای صورتی، سکولارهای هار و برهنهپوشهای شاخ و دگوریهای لجنی را با گل و لبخند نمیتوان به راه آورد...
سر میز ناهار در آن غذاخوری بیرون نبطیه بودیم و پایین پای ما یکچند دختر مکشوفه قلیان میکشیدند. از یکی از شیوخ پرسیدم: شما شیعههای ناملتزم را دعوت به حجاب نمیکنید؟ پاسخ داد: مگر ما داعشیم؟ یادم نبود که لبنان هم آخوند پروانهیی دارد...
خودش شیعهی امامی است و همسرش کاتولیک است؛ سینماگر و مستندسازند. حسین گفت: ناملتزم است اما میخواهند بیایند و صحبت کنیم. آمدند و آن خانم حجاب کرده بود. توضیح دادم که بچسبند به مستند و از توهم هالیوود در آیند و گویا پذیرفتند. گام بعد؟ مسلمان کردن آن پسر و عقد شرعی آنها به هم...
دیاثت رویهی سکولارهای شرمنده در نسبت با امر شریعت است؛ بیغیرتی به حکمالله. رویهی سکولارهای درنده اما بسی آن سوتر و قیادت است؛ سوار کردن حکمالناس. هماین است که آنها را بسترساز و جادهصافکن و جاکش طاغوت میخوانیم...
مذهبیهای صورتی با دیاثت بر شریعت شروع میشوند؛ دگردیسی آنها به دگوری لجنی که تمام شود کارویژهشان قیادت بر شریعت میشود...
مذهبیهای صورتی ولی فقیه را ناسخ شریعت میدانند و نه شارح شریعت؛ احمقهای درجهی یک...
شیخ عبدالله جوادی آملی برای شرح سویهی شرمندهی سکولارهای عرفیساز واژهی دیاثت را وارد ادبیات سیاسی ما کرد؛ برای شرح سویهی درندهی سکولارهای عرفیساز ناگزیر واژهی قیادت را باید وارد ادبیات سیاسیمان کنیم. این دلیل آن است که سکولارهای هار ایرانی را جاکش غرب مدرن میخوانیم...
شیخ عبدالله جوادی آملی دیوث را از دیوث جنسی به دیوث سیاسی انتقال داد؛ و تو بگو ارتجال. این یعنی قواد را نیز میتوان بنا به نیاز گفتمان و گفتار از قواد جنسی به قواد اجتماعی انتقال داد. و اگر طلبهیی میپندارد که شیخ ما شتام است بهتر است مبحث الفاظ را از سر بخواند...
بطلهیی که خودش را طلبه میخواند طبیعی است که مستکبر مقصر را همآن مستضعف قاصر جا بزند که حضرت رهبر امر به محبت و شفقت و هدایت این دومی میکند، هر چند ناملتزم است. اگر نه تکلیف ما با فاجر مستکبر شدت و خشونت است هر چند همسفره و همپیالهی و همشبکهی بطلههای صورتی شده باشند...
آخوند پروانهیی و بطلهی صورتی نه جهاد میکند و نه تبیین میکند و نه دعوت میکند؛ با فاسق و فاجر و کافر و جاحد لاس میزند...
سادهترین عارضهی سنتپریشی در سامان دعوت دینی مردم هماین شاخ شدن جدیدالاسلامها برای حجتالاسلامها است...
عیتیت، عیترون، عیتا الشعب، عیتا الجبل، عیناتا؛ در جنوب لبنان در یک کف دست جا، فاصله و اسم روستاها بسی به هم نزدیک است، با وضعیت نظامی و امنی دور و مختلف. گاهی با خودم میگویم همآن بروجن و بروجرد و بجنورد و بیرجند و بیارجمند ایران سرراستتر نبود؟ یا چه...
سر نبش خانهیی بزرگ و اعیانی را نشانم میدهد: این خانهی جد مادری ما است. پس از شهادت رابط روستا مردم کمابیش ناقورة را تخلیه کردهاند. جلوی خانه یک آرایشگاه زنانه است که گویا موج انفجار شیشههایش را ریخته است؛ خالهاش آرایشگر است، و سالها در مهرشهر کرج در ایران زیسته است...
میخواهد از آن مقر موشکخورده گزارش بگیرد اما دستیارش گوشی را عمودی گرفته است؛ دوربین خبریش را نیاورده است. سر میدان اصلی روستا میخواهم به چپ و جنگل لبونة برویم اما میگوید آن محور را اسرائیل مرتب میزند و دستیارش ترسیده است. به راست و به طرف ساحل میرویم تا به صور برگردیم...
رو به روی مقر یونیفل قهوهخانهی یکی از رفقاء است. میخواهیم با آنها که در ناقورة ماندهاند گپ بزنیم. فقط یکدو نظامی کلاهآبی در حیاط نشستهاند. خودش خوش و بش میکند و به من اشاره میکند که چیزی نگویم و برگردم. تازه یادم میآید که حضور نالبنانیها زیر خط آبی لیطانی ممنوع است...
جدای ارتش لبنان، به گمانم زیر رود لیطانی صلحبانهای کلاهآبی سازمان ملل هم سیطره دارند. به سیطرهها که وارد میشویم اشاره میکند که فارسی صحبت نکنم. اجازهی ما از بیروت سر جای خود، اما نفس حضور ایرانی در این جا برایشان نگرانی دارد و نگرانی بیشتر از نشت آن به طرف دشمن است...
نوشته است: برای سیزده رجب جشن روز پدر در مدرسهی پسر کوچک است و شما هم باید باشید؛ جشن پسرها و پدرها. مینویسم: سوغاتها را پیش فرستادم تا سبک باشم و کولهام را هم بستهام و پرواز را هم سپردهام و اگر تمام کنم شاید هماین صبح جمعه قم باشم. دعاء کنید کارمان تمام شود...
سوسولهای روایت فتح را بار اول از مهدی شنیدم. سرویراستارشان کبادهی قدس را میکشید اما کارشان تأویلگردانی در روایت آدمهای جنگ بود؛ که هر چه آن کتابهای کمینه را بخوانی نفهمی برای چه میکشتند و کشته میشدند. در دوتایی روایت سنگر|بستر این دومی گویی متاستاز آن روایت بود...