قناص بسیجی لشکر است که با هم تا حلب بودهییم. نوشته: راهی است که به لبنان برسیم؟ مینویسم: خط درگیری این جا سفت است و نشکسته است؛ بیفتید پی سازماندهی مردمی نیروهای جهادی در ایران برای نگه داشتن خط بیدفاع جنگ احزاب حجاب...
هر چه با اینها که از ایران میخواهند به لبنان بیایند و آنها که آمدهاند و به در و دیوار میزنند بیشتر صحبت میکنم این پرسش برایم پررنگتر میشود که سازمان بسیج و قرارگاههای مکلف به بسیج نیروهای جهادی روی کدام لجمنند؟ جنگ سخت در لبنان؟ که نیستند، جنگ نرم در ایران؟ که نیستند...
خارج شدن نسل قدیم حرکت حزبالله از چرخهی کار میدانی باعث شده پروندهی بسیج در حرکت حزبالله لبنان این سالها جدیتر شود. حرکت حزبالله اما کمابیش نسخهی نخست سازمان بسیج ایران را پیاده میکند و جسته و گریخته نسخهی دوم، و این جا هم خبری از نسخهی سوم و حلقههای میانی امت نیست...
شاخص قدرت آخوندهای حرفی صفوی هماین قمهی خودزن است. شاخص قدرت آخوندهای جهادی مصطفوی موشک نقطهزن است...
نسخهی ایرانی این احتجاج را شنیده بودم که به رفقای نهضتی در پهنای عالم که میگویند: نظر حضرت رهبر این است؛ میپرسند: نظر خود رهبر یا نظر دفتر ایشان؟ نسخهی لبنانیش هم این نهضتیهای عرب و عجمند که میپرسند: نظر خود سید این است یا نظر ارکان حرکت حزبالله این است؟ یا چه...
شهادت را باید برایت نوشته باشند. ارتش اسرائیل میخواست آن برادر رزمندهی حرکت حزبالله را در جنوب لبنان بزند و ایشان خودرویش را جلو مرکز امداد میگزارد و میرود تا نماز بخواند. خودرو میخورد، و دو امدادگر در نزدیک آن شهید میشوند...
میپرسم: فردا اگر بیدار شویم و اسرائیلی در کار نباشد گام بعد ما چه است؟ فکری میکند: با سفیانی میجنگیم. دست کم در بدنهی بسیجی حرکت حزبالله لبنان افق ایجابی صریحی در بارهی پسااسرائیل به چشم نمیآید...
سید از امکان پس گرفتن زمینهای اشغالی لبنان از اسرائیل در فرصت طوفانالأقصی گفت که از آن باز گرداندن روستاهای هفتگانه هم فهمیده میشد. این شاید نخستین گام میدانی حرکت حزبالله در یک جنگ فراگیر باشد؛ پرسش اما آن است که در پسآی آن چه طور میتوان سلاح مقاومت را موجه نگه داشت...
حرکت طالبان دههها فقط جنگیده بود و این بود که میخواست راه بدهیم تا بتواند خود را به جبههی جنگ در طوفانالأقصی برساند و نتوانست. حرکت حوثیها اما توانست خود را از تلهی صلح نجات دهد و مگسک سلاحش را از ریاض به تلابیب بچرخاند. جنگ با اسرائیل هدیهی فلسطینیها برای یمنیها بود...
تشیع صفوی هر وقت قد قمهی خودزنش همقد موشک نقطهزن تشیع مصطفوی شد، حق دارد در بارهی تقید به فقه دماء غر بزند...
در روستای هاریس که از دو جهت زیر دید و تیر اسرائیل است، کسی از این جماعت جانمازآبکش که خودشان را به حوزهی شریف نجف و کربلاء میچسبانند برگشته و گفته است: رزمندههای این جنگ شهید نیستند؛ و کار بالا گرفته است. کاش صبح عاشوراء قمهشان را محکمتر میزدند و از وسط نصف میشدند...
آن چه این روزها جریان شیرازی خوانده میشود دو سویه دارد: سویهی مستضعف که تشیعش صفوی است و سویهی مستکبر که شیعهی صهیونی است...
جامعهشناسی پروازی نماد کاملی از نسبت آکادمی مدرن با زیستار مسلمین عالم است. سنتپریشی بیپروایی که از نهضت نابینا است، و در چهارچوب بدعت در بارهی آنها رطب و یابس سر هم میکند...
سکولارهای شرمنده و حتا درندهی ایرانی از غائلهی مشروطه تا دورهی پهلوی و حتا دورهی جمهوری زیر سایهی دولت زیست قارچی داشتهاند و برای مکتبیها زدهاند؛ اگر نه در یک قلم دیدیم که تودههای مکتبی در انقلاب اسلامی با آنها چه کردند. هماین است اکنون هم آویزان امریکا و اسرائیلند...
سادهترین پرسش از این تجزیهطلبهای رایان که مهر مسلمانی هم بر پیشانی دارند هماین است که رباط را آیا تنها به محیط عیان منحصر میدانند یا ولایت طاغوت در محیط رایان را پذیرفتهاند؟ یا چه...
پرسیدم: فرودگاه دمشق به کار برگشته است؟ از ابتدای جنگ، ارتش اسرائیل مرتب فرودگاه دمشق و حلب را زده تا پشتبانی از ایران را قطع کند. گفت: برگشته، اما بی پرواز ایرانی. صبح که خبر حملهی مجدد اسرائیل به دمشق را دیدم به ذهنم آمد: کیان صهیونی را با نسخههای بعثی نمیتوان متوقف کرد...
با این مرجفهای رسانهیی سکولار ایرانی چه باید کرد؟ همآن کاری که با یکان عملیات روانی ارتش اسرائیل میباید کرد...
این مرجفهای رسانهیی سکولار ایرانی دو سویه دارند: یکی مرجفهای اجارهیی و دیگری مرجفهای مجانی. مرجفهای اجارهیی در پهنایی از دل ایران تا عمق اسرائیل پول میگیرند تا جبههی مقاومت و گفتار و گفتمان آن را زیر ضرب ببرند...
ردوا الحجر من حیث جاء؛ آن جا را باید زد که پهپاد حملهکننده به جنوب بیروت از آن جا بلند شده بود و جنگندهی حملهکننده به جنوب دمشق. اگر نه دشمن را مطمئن میکنید که سنگی به طرف خانهی شیشهییش نمیآید، هر قدر هم که سنگپرانی کند...
حسین قجهیی از آن پاتک هولناک مرحلهی اول عملیات الیبیتالمقدس، پشت جادهی اهواز به خرمشهر بر نگشت. گفته بودند برگرد. نزدیک به این حرف را گفته بود: کاش یک تیر بیاید بخورد توی سر من تا ستادیهای عقبه بفهمند این جا چه خبر است. هفتهها است که این حرف در سر من میچرخد...