eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
3.2هزار دنبال‌کننده
553 عکس
46 ویدیو
19 فایل
مدرسه‌ی شیعی وتر | روایت نهضت امت @mahdi_vvatr در منصه‌ی ویراستی: https://virasty.com/fatemisadr_ir در منصه‌ی بله: https://ble.ir/fatemisadr_ir در منصه‌ی ایتا:
مشاهده در ایتا
دانلود
مشکل ما با داعش شباهت نداشتنش به شریعت است. مشکل شما با داعش شباهت داشتنش به شریعت است. هم‌این است که در کنش‌هایی ناشرعی مانند کشتار گتره‌یی مردم مشکلی با داعش و نسخه‌‌های داعش ندارید و حتا پی نسخه‌های کشنده‌تر از آنید...
تمام این سال‌ها آن کسی که شریعت‌مدارها و حتا عرفی‌سازهای ایرانی را از شر بن‌یادگراهای شیعی در امان نگه داشته است یک فقیه است: امام سید علی حسینی خامنه‌یی؛ اگر نه ما هم باید منتظر نسخه‌ی شیعی و معاصر داعش و القاعده و حشاشین و قزل‌باش‌ها می‌بودیم...
از در مسجد داخل آمد و نگاه‌مان گره خورد؛ دفعه‌ی آخر نیم دهه‌ی پیش هم را دیده بودیم. از بغل هم که در آمدیم، آرام از کناریم پرسیدم: این جا اسم ایشان چه است؟ شاید جا خورد: احسان‌. پرسیدم: آن سال‌ها فرمان‌ده ما بود، پیش شما چه کاره است؟ تاجر. می‌خواستم در صحبت در جمع سوتی ندهم...
مردها را خاطره می‌کشد، نه گلوله...
مردها که به جنگ می‌روند، هیچ گاه از جنگ باز نمی‌گردند...
باران ریز می‌بارید و با عباس در هوای سرد نشسته بودیم و از جنوب حلب خاطره می‌گفتیم. آن سال‌ها در یکان اختصاصات حرکت حزب‌الله بود و در یکان تکاور سپاه پاس‌داران بودم؛ بی آن که هم را بشناسیم با پاتک تل اربعین و اشغال تپه‌ی العیس و پدآفند روستای بلاس و تبلیغ سید علی خاطره داشتیم...
اسرائیل تا ابتدای ماه شباط مهلت داده تا نیروهای حرکت حزب‌الله لبنان تا پشت رود لیطانی عقب بنشینند؛ کسی اما ایده‌یی برای اجرای آن ندارد، حتا خود ارتش اسرائیل. رزمنده‌های حرکت حزب‌الله ساکنان هم‌این روستاهای جنوبند که به زیست معمول مشغولند، و در هم‌آن حال در خانه‌‌هاشان می‌جنگند...
از ایران تا عراق تا لبنان هر روز کسی تصویر رفیق شهیدش را در وضعیت سکویش در محیط رایان می‌نهد. در محیط عیان رفقای ما هر روز در جنگ پرپر می‌شوند و هر روز ما کم‌تر و کم‌تر می‌شویم...
تصویری از در خانه‌ی علی را برایم فرستاده است؛ آشنا است. می‌پرسم: که جا است؟ می‌نویسد: محله‌ی خودمان. یعنی هم‌آن کوچه‌باغ انار و انجیر فاصله‌ی خانه‌ی ما و خانه‌ی آن‌ها بود. هر بار که به علی فکر می‌کنم دلم می‌خواست که کاش بیش‌تر از حال هم خبر داشتیم و اقتضای کارمان خلاف این بود...
عصر روز اربعین، بعد بیست روز پیاده‌روی از قم تا کربلاء، در حائر حسینی زیر قبه‌ی سیدالشهداء بودم. دعای همیشه را که کردم، از ذهنم گذشت در این برهوت صلح، کو جنگ؟ هنوز تاول‌های آن پیاده‌روی به تمامی خوب نشده بود که روی خط مقدم جنگ با اسرائیل بودم...
سال هشتادوشش مصوب شد که پرچم الله‌نشان جمهوری اسلامی ایران دیگر در عزا تا نیمه پایین کشیده نشود؛ سال نودوپنج دولت بنفش این رویه را نقض کرد و اندک سفارت‌‌خانه‌هایی که بر آن اسلوب توحیدی مانده بودند را متخلف قلم‌داد کرد. تاریخ مفصل کنش‌های طاغوتی دولت تعلیق را بازخوانی می‌کرد...
کردهای لبنان را فقط شنیده بودم. از پای سوار شدنم در صوت‌های گوشیش می‌جورید تا به یک لطمیه‌ی یزدی رسید و هم‌آن را نهاد. گفت: از لهجه‌ات در عربی صحبت کردن فهمیدم که ایرانی استی و من هم کردم و نیمانیم معنای این لطمیه را می‌فهمم. برایش از یزد صحبت کردم و‌ این که پدر و مادرم یزدیند...