آن دورها، اذان ظهر منارهی مسجد ایرانیها تمام شده است و زیر صدای تمامنشدنی پهپاد اسرائیلی رسیده است به: و ضاقت الأرض و منعت السماء. زمین تنگ را تازه در ضاحیهی بیروت میفهمم و آسمانی که امن نیست...
نبرد طوفان الأقصی چند نماد تازه به ما اضافه کرد؛ یکی همآن مثلث سرخ سرنگون، و دیگری صدای پهپادهای نظامی بالای سر منطقهی جنگی؛ این دومی نسخهی معاصر همآن چکاچک معرکهی شمشیرها است...
لبنان دولت ندارد، چون ملت ندارد. دیروز اسرائیل چهارده بار ضاحیه را زده و در همآن حال پلیس لبنان در مرز منطقهی امن سنینشین بیروت و منطقهی ناامن شیعهنشین ضاحیه سیطره زده است و دوچرخهایی را که نمره ندارند یا کلاه ایمنی ننهادهاند را میگیرد؛ طرح راهور وسط جنگ تمامعیار...
لبنان بیدولت است، همآن قدر که سوریه پردولت است. پای دولت در سوریه در حلق مردم است همآن طور که دست دولت در لبنان بر سر مردم نیست...
پرسید: زد؟ به ساعت حملههای هوایی شبانهی ارتش اسرائیل بر ضاحیهی بیروت رسیدهییم؛ یک آن صدای تپ آمد. گفت: نه؛ در را [محکم] بست؛ حسگرهامان حساس شده است...
پدرش از فرماندهان حرکت حزبالله بوده است. خانهشان در ضاحیه است و با شروع جنگ در محلهی صلیبینشین انطلیاس بیروت خانهیی امن اجاره میکنند. پدر که در جنوب لبنان شهید میشود، صاحبخانه بیرونشان میکند...
در پیادهروی ساحلی در روشه اثری از جنگ نیست و مردم به تفرج خوشند؛ جنگ در جنوب بیروت است و در شمال بیروت زیست معمول در جریان است. دیشب این موقع ستون دود موشکهای اسرائیل پیش چشم ما در ضاحیه بالا میرفت و امشب جمعیتی خوشحال با فشفشهی جشن تولد در بیروت از کنار ما رد شدند...
فاحشه و فحشاء در ادبیات وحیانی همآن معصیت ننگآور است؛ إنه کان فاحشة و مقتاً و ساء سبیلاً. این که جریان اجتماعی ابطالطلبهای سکولار ایرانی را جنبش فواحش میخوانیم به جهت بیننگ بودنشان در هتک احکام الاهی است: از برهنهگردی بگیر تا دوستپسربازی تا خوکخواری...
بیحجاب گشتن در بیروت کمابیش از جنس فسق است؛ طرف از هنگامی که چشم باز کرده است هماین گونه بوده است. بیحجاب گشتن در طهران کمابیش از جنس فجور است؛ طرف با قصد حجابش را برداشته است و خطی را با خود و خدا شکسته است. هماین است که روسپیپوشی در طهران به مراتب از بیروت پررنگتر است...
العقل ما عبد به الرحمن. کسی تا عقلش پارهسنگ بر ندارد حجابش را کف کوچه و کافه و آکادمی بر نمیدارد...
جادههای جنوب لبنان تا صور و نبطیه و تا بیروت زیر دید و تیر دائم هواگردهای ارتش اسرائیل است. میگفت: آن رزمندهی حرکت حزبالله در خط مقدم جنوب پایش قطع شده بود و سه روز خونریزی کرده بود و همآن جا به شهادت رسیده بود...
جنگ نابرابر هماین است که در جنوب لبنان میبینیم. از ارتش اسرائیل اگر کسی زخمی شود بالگرد در جا مینشیند و چند دقیقه بعد او را به بیمارستان حیفا میرساند؛ از ما اگر کسی زخمی شود در بسیاری روزها همآن جا میماند و شهید میشود و همآن جا دفن میشود...
رفقای معمم قرارگاه بیروت هر شب یکچند خانوادهی شهید را سرکشی میکنند و هدیه میبرند و روضه میخوانند. در کوران جنگ و پراکنده زیستن، بسیاری از آنها هنوز فرصت سوگواری نداشتهاند و هنوز سیر بر شهیدشان اشک نریختهاند و روزها است در غربت مهجر با بهت سپری میکنند...
شیخ میگوید: در پسآی طوفان الأقصی بیهوده بودن حقوق بشر پیش چشم همهی دنیا آمد و کاش رشتهاش در دانشگاه را هم تعطیل کنیم. میگویم: کاش دافوس را هم تعطیل کنند...
جنگندهها پیش از جنگ هم تا آسمان بیروت میآمدند و پهپادها هم که دائم در آسمانند؛ جدید، بالگرد بود که میگفتند: اسرائیلی است. پاسخی برای نبود پدآفند کوتاهبرد ندارم. کسی که میتواند سلاح ضدزره بالازن را به جنوب لبنان برساند میتوانسته سلاح ضدهوایی دوشپرتاب را هم برساند...
ابطالطلبهای سکولار ایرانی قبلهفروشهای برهنهپوش خوکخوار استند...
بارانهای بیروت شروع شده است؛ غرش رعد صدای پهپادها و انفجارها را در خود گم کرده است. روضه تاریک است و تنها نور شمعهای مزار شهداء آن را روشن میکند. مشامم از بوی عود پر است و گوشم از زیارت عاشوراء. روضه قلب ضاحیه است و ضاحیه قلب بیروت، و بیروت این روزها قلب دنیای بی قلب است...
مقابر الوادئع؛ سهمناکترین ترکیب این سفر لبنان تا این جای کار این بوده است. آنها که بیرون از شهرشان شهید شدهاند و امکان رفتن به آن جا و دفن آنها نیست را در مقابر الودائع به امانت دفن میکنند تا پس از پایان جنگ به قبرستان شهرشان ببرند و تشییع و تدفین کنند...
ابومحمد از اهالی علمات جبل بالای سر خانهی منهدم شده ایستاده بود؛ خونسرد، نستوه، در هیأت دانای کل. گفت: جنگ هماین است. گفت: این جا خانهی ما است. گفتم: اسرائیل تا نتواند بترساند از شکست بیرون نمیآید...
خودش امریکا بود و خانهاش در علمات جبیل را در اختیار خویشان آواره از جنگش نهاده بود که از شرق و جنوب به آن نقطهی امن در شمال لبنان آمده بودند. پیش از ظهر ارتش اسرائیل دو طبقه خانه را زده بود و با خاک یکسان کرده بود؛ بیستوچند شهید و بسیاریشان کودک...