طی سالها تمام تخممرغهای جبههی مقاومت در شام در سبد سکولارهای حزب بعث بود و با عتاب از کار کردن با اهل سنت سوریه منع میشدیم، چه رسد به علویها. تا آن عصر که آن دژبان دیلاق گیاهخوار شد...
موج بازگشت آوارههای شیعهی لبنانی از سوریه تمام شده و نشده، موج آواره شدن شیعههای سوری به لبنان شروع شده است. جنگ آوارهها میان لبنان و اسرائیل ادامه دارد. انبوه شیعیان آوارهی سوری از مرز القصیر به طرف هرمل سرازیر شدهاند و انبوهی از آنها از مرز المصنع به طرف بیروت...
واقعبینی بیرحم لبنانی شاید محصول وضعیت جغرافیایی آنها طی قرنها باشد. هماین است که غر زدنهای ایرانیطور را کمتر از آنها میتوان شنید. از سقوط دمشق هم هر چه نگاه میکنم کمتر سرخورده بودن را در آنها دیدهام تا این که کاسهی چه کنم دستشان باشد...
تجربهی حزب بعث در سوریه تأکید مجددی است که با سکولارهای شرمنده تا درنده نباید مماشات کرد، از دمشق تا بغداد تا طهران...
امارت اموی سوریه تلاش میکند که شیعهستیزی خود را پنهان کند؛ همآن قدر بیهوده، که تلاش میکند خود را یک دولت ملی جا بزند. ستیز با ایران اما آنی است که هیچ ابائی از ابراز صریح آن ندارد. سنیهای صهیونی در سوریه، تشیع صهیونی در عراق را به یاد آدم میآورند: إیران، برا، برا..
کارگزاران سکولار نظام، اقامهی سخت و حتا نرم شریعت امی را نافی امنیت ملی میدانند؛ رگههای درشت جاهلیت در جمهوری اسلامی ایران...
سنیهای صهیونی در همآن بدء سقوط دمشق به مسجد جامع شهر رفتند تا خود را اموی بخوانند؛ این که روی منبر مسجد جامع اموی نرفتند اما معناش آن است که نمیخواهند امارتشان را از روی منبر اداره کنند؛ امارت اموی سوریه، سکولار است...
برنامهی منطقهیی کیان مؤقت اسرائیل، برده کردن همه از نیل تا فرات است...
حزب بعث طی سالها اجازهی کار کردن ما با اهل سنت در سوریه نداد. اکنون اما کسی جلوگیر ما نیست که جدای از سنیهای صهیونی با اهل سنت مقدسی در سوریهی پسااسد کار کنیم...
نیمهی پر لیوان خالی سقوط دمشق شاید این است که بساط سکولار کردن مقاومت اسلامی برای جا کردن اعضای نامکتبی آن چه محور مقاومت خوانده میشد جمع میشود؛ بساطی که تا مصالحهی شیعیان منطقه با سنیهای حتا سکولار هم پیش رفته بود...
هواگردهای سوریه که طی سالها به کیان موقت اسرائیل شلیک نکرد، و صبر راهبردی کرد، در آشیانه با آتش آن ارتش نابود شد. این همآن سرنوشت موشکهای ایران است اگر از ترس تلهی تنش در پایگاههای زیرزمینی مدفون بمانند...
یونس میگفت: وارد سوریه که میشوی زنگولهی حسابت را روشن میکنم، تا چه شود. شاید تنها ایرانی بودم که در خاک سوریه حزب بعث و دژبان دیلاق را علنی نقد میکردم. آن بار نرسیده به مرز لبنان، حسین تماس گرفت که حفاظت قاطی کرده است. گفتم: بهشان بگو شما حفاظت بعثید یا حفاظت هجده؟ یا چه...