دشوارهی درشت حرکت حزبالله هماین صورتبندی و مفصلبندی بینهی سلبی ازالهی اسرائیل و بینهی ایجابی اقامهی شریعت در محیط متنازع لبنان است...
حضرت روحالله در جایی گفته بود که تفسیر خواندن یکی از سدهای فهم قرآن است. شاید بر هماین سیاق بتوان گفت که آن چه این روزها جامعهشناسی خوانده میشود یکی از سدهای فهم جامعه است؛ و حتا قدری پیشتر بتوان گفت: جامعهشناسی جهل مرکب است...
این روزها بسیاری پیام میدهند: میخواهیم با اسرائیل بجنگیم؛ چه گونه بیاییم؟ بهشان میگویم: جنگ نرم تا سخت با امت اسرائیل را از همآن محیط رایان و عیان ایران شروع کنید تا برسید به عراق و شام...
جنگ نرم تا سخت در هیچ زمان و مکان تمام نمیشود که برای شروع آن منتظر زمان و مکان دیگر باشیم...
جنوب لیطانی جایی است که میتوان انسان مقاومت را به چشم دید؛ آن جا که مرز خاکریز و خانه برداشته میشود، و جبهه و عقبه در هم آمیخته میشوند و جنگ و زیست اینهمآن میشوند...
حرکت حزبالله در این روزهای لبنان اگر نماد نهضت باشد، حرکت امل نماد سنت است. سویهی عسکری امل که به حرکت حزبالله پیوسته است به ما اندماج سنت-نهضت را نشان میدهد و سویهی سیاسی آن نشانگر سرنوشت سنت گسسته از نهضت است...
انتمای به طائفه در لبنان گزیرناپذیر است؛ و این بیدولتی لبنان در پردولتی ایران برای ما کمابیش دیریاب است. طائفهی شیعه اما یکتکه ملتزم و متشرع نیست. و هنر حرکت حزبالله آن است که با حفظ هویت مکتبی و شرعی خود چهارچوب فراگیر تمام طائفهی شیعه در لبنان باشد و پشتبان آنها باشد...
چپهای مسلمان کارشان با نهاد قدرت و ثروت که تمام شود به سراغ نهاد شریعت و فقاهت میآیند؛ که آمدهاند...
کار ایجابی برای نجات جوانها از این موسیقی آلوده کردن آنها با آن موسیقی نیست. آدمی که با نی و تار جذب ما شود با درام و گیتار از ما جدا خواهد شد...
سفیر ایران در لبنان ادای دیپلماتیک ندارد. پنجشنبهها در مسجد ایرانیهای بیروت میبینمش که به دعای کمیل میآید. این هفته نوجوانهای مسجد داشتند سفرهی یکبارمصرف آبگوشت بعد دعا را پهن میکردند و تایش باز نمیشد. سفیر خودش بلند شد و یک طرفش را گرفت و پهن کرد؛ برای همه عادی بود...
سید عیسا طباطبائی نیم قرن است که از ایران به لبنان آمده است و در بیروت نشسته است و وکیل شرعی ولی فقیه است. این روزها محور کار در مسجد پسرش، سید علی، است. پدر و پسر نمونههایی زندهاند که کار فراملی موفق، گذری و موسمی و پروازی نمیشود و نیاز به حضور درازمدت و تعریف مأموریت دارد...
هنوز تنها خطی که از شام تا عراق تا ایران حریف خطی عسکری است، خط حوزوی است؛ و نه هیچ خط دیگر...
سید موسا صدر در لبنان دست کم سه خوانش دارد: خوانش خواهرش سیده رباب که آن مدرسهی صور را میگرداند، خوانش دخترش حوراء که در طهران کتابهای سید را در میآورد، خوانش حرکت امل در حکومت لبنان. خوانش چهارم خوانش سید حسن و جمهور مقاومت است؛ خوانش ایرانیها دو از این سهچهار خوانش است...
به صورت نانوشته شیعههای مکتبی در لبنان به حرکت حزبالله انتماء دارند و شیعههای عرفیتر کمابیش منتمی به حرکت املند. در هماین حال مجلس اعلای شیعه که اوقاف و محاکم شرعی را اداره میکند در اردوگاه امل است. جالبترین اتفاق اما بیعت امل با نجف است که از لطائف سیاست در لبنان است...
نوسازی یکان رزم حرکت امل زیر چتر سویهی نظامی حرکت حزبالله پاسخ این حرکت برای جوانهای هویتطلب منتمی به آن بوده است، که حتا در طوفانالاقصی شهید هم دادند. بیرون از این، منفعتطلبهای شیعهاند که شبکهی وسیع سیاسی و اقتصادی حرکت امل در لبنان و در جهان برایشان کارسازی میکند...
آدمهای آکادمی ایرانی و جامعهشناسهای پروازی که زیستارشان همآن بردار سنت-مدرنیته است، طبیعی است که حوالتی جز این را متصور نباشند. این دلیل سادهی تفسیر مدرن و پسامدرن هر امر نوپدید حتا برآمده از دل نهضت در بیان اینها است؛ برای اینها حادث و جدید و نوین و مدرن برابرنهاد است...
برای ادراک نسبت سینمایی به وقت شام با واقعیت میدان آن را در تدمر در سوریه باید دید. برای ادراک نسبت کتاب حجاب بیحجاب با واقعیت میدان آن را در بعلبک در لبنان باید خواند؛ روایت درست و روایت درشت را که شنیدهییم...
پیشینهی حضور آن چه جریان شیرازی خوانده میشود، در سوریه و در لبنان به خیلی سال پیش بر میگردد و تازه نیست. ظهور تازهی آنها در دمشق و در بیروت در پسآی فتنهی شام اما قابل توجه است. پرسیدم: این جا مسجد دارند؟ نشانی یک حسینیه در حارة حریک پشت مسجد فضلالله را به من دادند...
جریان سید فضلالله را سالها پیش در ایران با آن داستان شهادت حضرت صدیقه میشناختیم. این جا در لبنان اما محمد میگفت: به حلیت وضو گرفتن زنها با لاک ناخن و ناخن کاشته شناخته میشوند. بینهی اجتماعی جریان فضلالله چه در عهد پدر و چه پسر یکی اهمیت خیریه و دیگری اهمیت وحدت است...
آن که روی بردار خطی سنت-مدرنیته میزید حتا اگر یاغی هم که بشود باز حوالتی جز پستمدرن شدن ندارد؛ زیستن در چنبرهی ولایت طاغوت...
یک قبر را در روضةالشهیدین کنده بودند تا دوطبقهاش کنند و دو قبر را در آخرین ردیف روضةالحوراء میکندند؛ در بیروت شهید شدن عادیتر از مردن است...
زیر سایهی جنگی که هنوز در دورها در جریان است، مردم لبنان نرمنرمک برای سال تازهی میلادی و مراسم آن آماده میشوند. آن چه اما در بیروت منتظر دیدنش نبودم تنگهای ماهی قرمز بود که کنار خیابان چیده بودند، و گویا میفروختند...
جادهی کوهستانی بیروت به دمشق کمابیش به جادهی چالوس خودمان میماند؛ و جادهی بیادهی لبنان به سوریه هماین جاده است، تا به عراق برود. پای ثابت مثالهایم برای تبلیط در شریانهای بیادهی اربعین، محلهی ترسانشین عالیه در شمال بیروت و ابتدای این جاده است که به عظمیهی کرج میماند...