حرب الاستنزاف؛ این عبارت را این روزها در لبنان زیاد میشنوم: جنگ فرسایشی. خلاف توقع بسی در ایران و جهان این جنگ تا این جای کار نه جنگی سرعتی که جنگی استقامتی بوده است و نتیجهی معرکه را هماین مقاومت معین میکند...
سر و صدای پهپاد اسرائیلی برای صاحبخانهی ما در دیر قانون بیاهمیت است. میگوید: در جنگ تموز چند سد هواگرد بالای سر ما بود...
سلینا با انگشتانش نشان میدهد که شش سال دارد. کولهی صورتیش را آورده است و کنار کولهی زیتونی من نهاده است و کف اتاق نقاشی میکشد و توضیح میدهد. نقاشی آخرش پرچم فلسطین و لبنان و سوریه را در خود دارد؛ میگویم: مداد سبز و قرمزت را بیاور. پرچم ایران را گوشهی نقاشی اضافه میکنم...
واقعیت اکنونی محور مقاومت آن است که حضور در جبهههای آن لابشرط و امی نیست و ملیت در آن موضوعیت دارد. واقعیت دیگر آن است در بسی از این جبههها حضور نیروهای امی کمابیش بشرط لا است؛ این که نباید ایرانی باشی...
باید قدردان یورگن هابرماس بود که با جانبداری علنی از آدمخوارهای صهیونی بار دیگر به همه نشان داد که فرو ماندن عقل در زبان و در ذهن و در نیامدن آن به ذوق متأله از عموم فیلسوفهای مدرن یانکی و فرنگی و پارسی چه شیادهای کلاشی ساخته است...
کف گعدههای این جا یک در میان بحث مذهبی صورتی مطرح میشود، و به قول عربها: المسلم الوردی. از عراق تا شام درگیر آنهایند و انکارشان میکنند، با این تفاوت که هر چه از ایران به عراق به شام میرویم شدت تنش مذهبیهای مکتبی با آنها کمتر میشود...
جایی در کوچهپسکوچههای ضاحیه با رفقاء نشستهییم؛ آنها سیگار میکشند و اخبار را از شبکهی زنده میبینند و من چای میخورم و مینویسم. در جایی گویا اخبار جنگ ابهام دارد؛ کرار به خط مقدم جنوب زنگ میزند و روی بلندگوی گوشی دقیقش را از رزمندهیی در سنگر میپرسد؛ حفاظت سد از سد...
رانندهی سفارت عجله دارد؛ من ندارم. روی جادهی ساحلی از صور تا بیروت از تمام خودروها راه میخواهد و اگر ندهند میچسباند و بوق میزند. نمیخواهم فحش این یکی را هم آخوندها بخورند؛ عمامهام را بر میدارم و روی دامن دشداشهام مینهم...
دارد در بارهی عدم رعایت اقتضای کار توسط ایرانیها میگوید و مینالد: ده سال در سوریه به تمام محور مقاومت قرمهسبزی دادهیید و حواستان به ذائقهی آنها نیست. تصور میکردم قرمهسبزی باید از حسنات ما در محور مقاومت میبود و نه از سیئاتمان...