eitaa logo
محمد مهدی فاطمی صدر
2.7هزار دنبال‌کننده
393 عکس
30 ویدیو
2 فایل
روایت، نهضت، امت | مدرسه‌ی وتر @mahdi_vvatr
مشاهده در ایتا
دانلود
خودش شیعه‌ی امامی است و هم‌سرش کاتولیک است؛ سینماگر و مستندسازند. حسین گفت: ناملتزم است اما می‌خواهند بیایند و صحبت کنیم. آمدند و آن خانم حجاب کرده بود. توضیح دادم که بچسبند به مستند و از توهم هالی‌وود در آیند و گویا پذیرفتند. گام بعد؟ مسلمان کردن آن پسر و عقد شرعی آن‌ها به هم...
جاکش‌های سکولار مدرنیته به متشرع‌های مکتبی می‌گویند: داعش...
دیاثت رویه‌ی سکولارهای شرمنده در نسبت با امر شریعت است؛ بی‌غیرتی به حکم‌الله. رویه‌ی سکولارهای درنده اما بسی آن سوتر و قیادت است؛ سوار کردن حکم‌الناس. هم‌این است که آن‌ها را بسترساز و‌ جاده‌صاف‌کن و جاکش طاغوت می‌خوانیم...
مذهبی‌های صورتی با دیاثت بر شریعت شروع می‌شوند؛ دگردیسی آن‌ها به دگوری لجنی که تمام شود کارویژه‌شان قیادت بر شریعت می‌شود...
مذهبی‌های صورتی ولی فقیه را ناسخ شریعت می‌دانند و نه شارح شریعت؛ احمق‌های درجه‌ی یک...
شیخ عبدالله جوادی آملی برای شرح سویه‌ی شرمنده‌ی سکولارهای عرفی‌ساز واژه‌ی دیاثت را وارد ادبیات سیاسی ما کرد؛ برای شرح سویه‌ی درنده‌ی سکولارهای عرفی‌ساز ناگزیر واژه‌ی قیادت را باید وارد ادبیات سیاسی‌مان کنیم. این دلیل آن است که سکولارهای هار ایرانی را جاکش غرب مدرن می‌خوانیم...
شیخ عبدالله جوادی آملی دیوث را از دیوث جنسی به دیوث سیاسی انتقال داد؛ و تو بگو ارتجال. این یعنی قواد را نیز می‌توان بنا به نیاز گفت‌مان و گفتار از قواد جنسی به قواد اجتماعی انتقال داد. و اگر طلبه‌یی می‌پن‌دارد که شیخ ما شتام است به‌تر است مبحث الفاظ را از سر بخواند...
از زبان مخنث، ذهن فحل عمل نمی‌آید...
بطله‌یی که خودش را طلبه می‌خواند طبیعی است که مستکبر مقصر را هم‌آن مستضعف قاصر جا بزند که حضرت ره‌بر امر به محبت و شفقت و هدایت این دومی می‌کند، هر چند ناملتزم است. اگر نه تکلیف ما با فاجر مستکبر شدت و خشونت است هر چند هم‌سفره و هم‌پیاله‌ی و هم‌شبکه‌ی بطله‌های صورتی شده باشند...
آخوند پروانه‌یی و بطله‌ی صورتی نه جهاد می‌کند و نه تبیین می‌کند و نه دعوت می‌کند؛ با فاسق و فاجر و کافر و جاحد لاس می‌زند...
ساده‌ترین عارضه‌ی سنت‌پریشی در سامان دعوت دینی مردم هم‌این شاخ شدن جدیدالاسلام‌ها برای حجت‌الاسلام‌ها است...
عیتیت، عیترون، عیتا الشعب، عیتا الجبل، عیناتا؛ در جنوب لبنان در یک کف دست جا، فاصله و اسم روستاها بسی به هم نزدیک است، با وضعیت نظامی و امنی دور و مختلف. گاهی با خودم می‌گویم هم‌آن بروجن و بروجرد و بجنورد و بیرجند و بیارجمند ایران سرراست‌تر نبود؟ یا چه...
سر نبش خانه‌یی بزرگ و اعیانی را نشانم می‌دهد: این خانه‌ی جد مادری ما است. پس از شهادت رابط روستا مردم کمابیش ناقورة را تخلیه کرده‌اند. جلوی خانه یک آرایش‌گاه زنانه است که گویا موج انفجار شیشه‌هایش را ریخته است؛ خاله‌اش آرایش‌گر است، و سال‌ها در مهرشهر کرج در ایران زیسته است...
می‌خواهد از آن مقر موشک‌خورده گزارش بگیرد اما دست‌یارش گوشی را عمودی گرفته است؛ دوربین خبریش را نیاورده است. سر میدان اصلی روستا می‌خواهم به چپ و جنگل‌ لبونة برویم اما می‌گوید آن محور را اسرائیل مرتب می‌زند و دست‌یارش ترسیده است. به راست و به طرف ساحل می‌رویم تا به صور برگردیم...
رو به روی مقر یونیفل قهوه‌خانه‌ی یکی از رفقاء است. می‌خواهیم با آن‌ها که در ناقورة مانده‌اند گپ بزنیم. فقط یک‌دو نظامی کلاه‌آبی در حیاط نشسته‌اند. خودش خوش و بش می‌کند و به من اشاره می‌کند که چیزی نگویم و برگردم. تازه یادم می‌آید که حضور نالبنانی‌ها زیر خط آبی لیطانی ممنوع است...
جدای ارتش لبنان، به گمانم زیر رود لیطانی صلح‌بان‌های کلاه‌آبی سازمان ملل هم سیطره دارند. به سیطره‌ها که وارد می‌شویم اشاره می‌کند که فارسی صحبت نکنم. اجازه‌ی ما از بیروت سر جای خود، اما نفس حضور ایرانی در این جا برای‌شان نگرانی دارد و نگرانی بیش‌تر از نشت آن به طرف دش‌من است...
دلم می‌خواهد در ناقورة بمانم و حتا می‌گوید جا هم است؛ او به دمشق می‌رود و من برای نشست با یک‌دو نفر به بیروت باید برگردم. نشست با یکی‌شان از ماندن در ناقورة بیش‌تر روی خط آتش است: همه‌ی برادران ایرانی تا لبنانی کمابیش مخالف نشستن با اویند و خبر ندارند که یک بار با هم نشسته‌ییم...
نوشته است: برای سیزده رجب جشن روز پدر در مدرسه‌ی پسر کوچک است و شما هم باید باشید‌‌؛ جشن پسرها و پدرها. می‌نویسم: سوغات‌ها را پیش فرستادم تا سبک باشم و کوله‌ام را هم بسته‌ام و پرواز را هم سپرده‌ام و اگر تمام کنم شاید هم‌این صبح جمعه قم باشم. دعاء کنید کارمان تمام شود...
سوسول‌های روایت فتح را بار اول از مهدی شنیدم. سرویراستارشان کباده‌ی قدس را می‌کشید اما کارشان تأویل‌گردانی در روایت آدم‌های جنگ بود؛ که هر چه آن کتاب‌های کمینه را بخوانی نفهمی برای چه می‌کشتند و کشته می‌شدند. در دوتایی روایت سنگر|بستر این دومی گویی متاستاز آن روایت بود...
چاشنی هم‌این طوفان‌الأقصی و بسی دیگر از انتفاضه‌ی فلسطینی‌ها تدنیس قدس بوده است؛ این که جهود جاحد حریم این مسجد را با حضور خود هتک می‌کرده‌اند. داخل مرزهای ایران هم شاخصم برای شناسایی امت اسرائیل هم‌این هم‌دلی و هم‌راهی با تدنیس مسجدهای مسلمین توسط برهنه‌پوش‌های هرزه‌ی هار است...
این سکولارهای ایرانی که کباده‌ی قدس را می‌کشند پس از فتح قبله‌ی نخست انتظار دارند که برهنه‌پوش‌های هار به صحن مسجدالاقصی راه داده شوند تا رقص شادانه کنند و حتا هم‌جنس‌بازهای مبارز که شادخواری کنند، یا مسلمان‌های مکتبی، اگر پای‌شان را ببرند را تکفیری و تندرو خطاب می‌کنند؟ یا چه...
از آخوندهای پروانه‌یی و پامنبری‌های صورتی‌شان می‌پرسیم: مسلمان فلسطینی حق دارد در اعتراض به تدنیس مسجدالاقصی به دست توراخوان‌های صهیونی مهاجم سلاح بکشد اما مسلمان ایرانی حق ندارد در اعتراض به تدنیس مسجدهاش به پای برهنه‌پوش‌های هرزه‌ی هار داد بکشد؟ می‌گویند: تلک قضیة و تلک قضیة...
‏از دی‌روز نشسته‌ام که سپاه پاس‌داران پی‌وست فقهی حمله‌ی موشکی و پهپادی به عراق و سوریه و پاکستان را منتشر می‌کند؟ آیا تلفات غیرنظامی آن را تأیید می‌کند و اگر آری جهتش تترس است یا خطائی و دیه می‌دهد؟ جنگ مکتبی چهارچوب خود را دارد؛ هم‌آن که حضرت ره‌بر گفت: حاج قاسم شرعی می‌جنگید...
دست به منبع داخل آب‌ریز نهادم؛ گرم بود. آخرین بار کی به حمام گرم رسیده بودم؟ یادم نمی‌آید؛ شاید زینبیه‌ی دمشق، و هنوز سید شهید نشده بود. حوله در سفر هم‌راه بر نمی‌دارم؛ چفیه‌ام هم که زیر باران خیس شده است. ته کوله‌ام را در می‌آورم، و به تور استتار می‌رسم...
صحبت از پهپادهای مسلح اسرائیلی این روزها در جنوب لبنان شبیه هم‌این پرسش‌های عادی و بی‌ضرر در مکالمه‌ی روزمره است: کیفم؟ کیف صحتکم؟ کیف الاهل؟ الطقس رائع؟ وین المسیرات؟ شو أخبارک...