eitaa logo
🌷کانال انقلابی فاطمیون🌷
346 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
1 فایل
مردمی ڪه بی تقوایی مسئولانشان برایشان اهمیت نداشته باشد، باید منتظر ظلم ها و ناامنی های فراوان باشند. ⁦🇮🇷⁩به جمع عاشقان ولایت و همسنگران انقلاب اسلامی ایران خوش آمدید⁦🇮🇷⁩
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ✅ ✍شهید مصطفی صدرزاده: ✅ که شد از رمق افتادم ➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖ 🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم در پارک کهنز بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند 🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد 🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست 🔶هر دو ساده و ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد 🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در برای او همچون روایت یک بازی بود 🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و را به بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم 🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود 🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی و متفاوت را رقم زد 🔷پیش از آنکه به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک خواند 🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم 🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس گرفتند 🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در نوشتم 🔷برخی باور دارند که امروز است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند 🔶هرگاه که نشانی از وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم 🔷چند روز قبل از به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم 🔶مانده بودم در اوج عملیات و در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید شده است و به اجبار باید برگردد 🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را خطاب میکرد:نوشت چشم چند روز دیگر میایم 🔶شما دارید راه آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست 🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید قاسمی دانا بود در روز جمعه ای آسمانی شد 🔶درست چند روز بعد از شهادت ،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید @fatemiyoon110
متولدچه ماهی هستید🤔 به اندازه ماه تولدتون صلوات هدیه کنید به شهید حاج قاسم سلیمانی و بقیه شهدای مدافع حرم 🙂 🌸فروردین:1صلوات بفرست 😃اردیبهشت:5تاصلوات بفرست 😎خرداد:7تاصلوات بفرست 🌿تیر:2تاصلوات بفرست 😚مرداد:9تاصلوات بفرست 😻شهریور:8تاصلوات بفرست 😇مهر:11تاصلوات بفرست 😁آبان:4تاصلوات بفرست 😍آذر:12تاصلوات بفرست 😅دی:20تاصلوات بفرست 🍓بهمن3تاصلوات بفرست 🥝اسفند:15تاصلوات بفرست دیگه هرکس وشانسش😁😌 پخشش کنین تابقیه هم توثوابتون شریک بشَن😚 @fatemiyoon110
مومن اگر قدر خودش را بداند غیر ممکن است که دور گناه بگردد و خود را به خفت اندازد . - شهید نجف آبادی - @fatemiyoon110
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از عزا درآوردن مادر شهید مجید قربانخانی پس از ۸ سال روی آنتن زنده @fatemiyoon110
بسم رب النور...🍀
حواست به جوونیت باشه ؛ نکنه پات بلغزه قراره با این پاها تو گردان صاحب‌الزمان(عج) باشی . - شهید حمید سیاهکالی مرادی - @fatemiyoon110
چون میسر نیست من را کامِ او عشق بازی میکنم با نامِ او🥺♥️ @fatemiyoon110
اگـه‌میبینے‌رفیقٺ‌داره‌‌; به‌راه‌ڪج‌میره‌بایدراهنـماش‌بشے؛ به‌عنـوان‌رفیقش‌مسئولےوگرنه‌ . . روزمحشـرپاٺ‌گـیره💔! اگه‌‌سڪوت‌ڪنےوکمکش‌نڪنے؛ همیـن‌آدم‌ڪھ‌داره‌‌خطامیـره . . روزحسـابرسےمیادجلوٺـومیگیره! میگه:‌ٺوڪھ‌میدونسٺے‌‌من‌دارم‌، اشٺباه‌میڪنم‌چــرا‌بهـم‌گوشزد‌نڪردے؟! چرادسٺمـونگرفٺے🤝؟! @fatemiyoon110
حاج‌آقاپناهیان‌می‌گفت: توهیئتی‌که‌دغدغه‌مبارزه‌ بااسرائیل‌نباشه؛ ابن‌‌زیادهم‌سینه‌میزنه @fatemiyoon110
قهربودیم درحال نمازخوندن بود... نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم... کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن... ولی من بازباهاش قهربودم!!!!! کتابو گذاشت کنار... بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!! بازهم بهش نگاه نکردم!! اینبارپرسید : عاشقمی؟؟؟ سکوت کردم.. "گفت : عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند" دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟ گفتم:نـهههه!! گفت:"لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری.. که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری.." زدم زیرخنده و روبروش نشستم.. دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه..🌱 بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم خداروشکرکه هستی:).. |همســرشهــیدعبـاس‌بابایی| @fatemiyoon110