eitaa logo
فتح قلم🖋
174 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
هوالبصیر (ما با ذهنها مواجهیم، با دلها مواجهیم؛ باید دلها قانع بشود. اگر دلها قانع نشد، بدنها به راه نمی‌افتد، جسم‌ها به‌کار نمی‌افتد»(۱۳۹۵/۰۴/۱۲) تنها شمشیر سلاح فتح نیست.قلم، سلاح حزب الله است در فتح فکرها. محتاج عنایت خدا هستم. @F_Rahjo
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️وقتی تنگ و خسته می شود سرش را بر شانه کی می گذارد؟ آن چه می شویم یا آنکه هستیم،فارغ از رضایت و نارضایتی از خودمان،کار یک شب و دو شب نیست. اگر برگردیم عقب، می بینیم برای نگاره های نورانی کوتاه و بلندی که بعضی وقتها می افتد روی دلمان،برای کشش هایی که سر بزنگاه ها می ایستد جلوی کشش های پلید تا آبروی مان جلوی خدا نرود،برای گرایش های لحظه ای مان به سمت حقیقت،یک عالم رویداد باید ردیف شوند که شاید شروع شان از دهها سال پیش بوده.یک تلنگر،یک صدا،یک نگاه،یک امانت،یک خط نوشته،یک صفحه کتاب،یک دوست با صفا وکلی یک چیز دیگر که مثل تکه های جورچین،گرایش ها و احساسات مان را جور کردند تا شدیم این.بعضی وقت ها می گردم دنبال سررشته ماجراهایی که حس ونیاز فطری ام را زنده کرد.دنبالشم می روم تا می رسم به بچگی.دوازده یا سیزده سالم بود.کتابخانه مدرسه مان خالی بود از کتاب های بدردبخور برای آن سن.یادم نمی آید از کتابخانه کتاب خاصی برداشته باشم. بیشترشان ادبیات کهن بود و علمی تخیلی.وقتی تابستان آمد یکی از کتابخانه های سیار کانون پرورش فکری در مسیر دوره گردی اش آمد محله مان.ون سفیدی بود که روی درو بدنه اش شکل کتاب و ابر و آسمان کشیده شده بود .به پنجره هایش پرده ای آبی با نقش ابر آویزان بود.پرده یکی از پنجره هایش جمع شده بود تا کتاب ها از پشتش پیدا باشد.کتابدار بساطش را آورد به مدرسه مان.مرد میانسالی بود که از حرفهایش می شد فهمید چقدر دلش می خواهد ازش کتاب امانت بگیریم.با یک ذوقی برای ما از کتاب ها می گفت که می خواستی همانجا یک جعبه کتاب برداری و باخودت ببری.ولی دوتا بیشتر نمی شد.چند کتاب را گذاشت روی میز کلاس.از مدت امانت و کارت و این جور چیزها گفت.حرفش که تمام شد ریختیم بر سر جعبه ها.از لای کتاب هایی که روی میز گذاشته بود یکی را کشیدم بیرون.ده در سی سانتی بود.شاید بی حساب و کتاب برداشتمش.البته بی حساب و کتاب کلمه ای است که که برای ذهن های شانس زده معنا دارد وگرنه بی حساب و کتاب، نیستی است که آن هم نیست.در دنیایی که امشب خواب می بینی و فردا اتفاق می افتد،هیچ چیز شانسی و بی حساب کتاب نیست.آن کتاب ها گوشه ای از آن خرده رویدادهایی اند که قرار بود یک نوجوان خام را برسانند به امروز.به یک آدم معمولی که ممکن بود از این هم‌معمولی تر شود.ولی آن اتفاق های کوچک، مامور بودند که بفهمانند که ظرفیت انسانی ات بیشتر از خیال های کودکانه ات است. هنوز هم آن جور که باید ارزش لحظه هایی را که می آیند تا تربیتم کنند نمی فهمم.خلاصه که روی کتاب نوشته بود: "نزدیکتر بیا احمد" تا رسیدم خانه شروع کردم به خواندنش.به خیالم ماجرای یک احمد دهه شصت هفتادی را می خوانم. ولی داستان، سفر پرماجرای یک انسان به اوج آسمانش بود.روایتش به حال و هوای نوجوانی من می خورد. نشستم تا آخرش را خواندم. آخر داستان، مسافر نور، رسیده بود به جایی که بزرگترین وجود، با صدا و زبان یک انسان دیگر همدمش می شد.برایم تازگی داشت.چقدر آن احساس تازگی کنجکاوی ام را زنده می کرد.معراج پیامبر و اشاره ای داستانی به عبور از جبرییل وملاقات ایشان با پرودگار.نویسنده آخرین پرده را پیامبر در سدره المنتهی با خداوند در پس زمینه صدای امیرمومنان به تصویر کشیده بود. اولین آشنایی احساسی من با امیرالمومنین آنجا بود.از اول داستان با زلالی مسافر همراه شده بودم.پویایی و حرکت دو عنصری بود که نوجوانی ام طلبش می کرد.و مقام هایی که احمد داستان صلوات الله علیه می گذراند چه خوب نیاز جنبش و حرکت نوجوانی ام را جواب می داد.مهر مسافر نور،به دلم نشست.روبرو شدن پیامبر صلی الله علیه و آله با بزرگترین معبود،و آن پس زمینه ای که نویسنده از صدای امیرمومنان در عرش آورده بود،کششی عجیب در من شکل داد.دلم می خواست از پرده ی کلمه ها رد شوم وبروم کنار مسافر.مثل خیلی از حس های تازه نوجوانی،هر بار که سراغم می آمد دوست داشتم بیشتر داشته باشمش.اولین اشک های نوجوانی ام همانجا ریخت.انگار از نو روبرو می شدم با فطرتی خداخواه. بعد از آن خدای مخصوص خودم را داشتم که هر بار با علی علیه السلام بیشتر می شناختمش.آن ابهت و عدالت خواهی پدرانه که جرقه عدالت طلبی می شود به دل آدم ها ، دل من را هم به حرکت واداشت.هر بار شعری از شجاعتش می خواندم آن نقطه نور داشت بزرگتر می شد.یک روز بعد از خواندن ماجرای نبرد تن به تن امیرمومنان و آن قهرمان عرب،عمر ابن عبدود حسرتی به دلم چنگ زد .حسرتی که هر بار تکرارش می کنم.که اگر می گذاشتند بیشتر بماند و بیشتر بگوید حال امروز دنیا بهتر از این بود.که دنیا وقتی دلش می گیرد از بی عدالتی، سرش را روی شانه کی می گذارد؟ حسرت داستان هر ساله ای است که تکرار می شود.برای من و هر دلداده ای که خدا را از علی شناخت.حسرتی باز به دلم چنگ‌می زند که به دنیا نهیب بزنم: برای آن عظمت علی،بینهایت کوچک بودی... https://eitaa.com/fatheGhalam
اگر تجربه معنوی دارید اینجا با من به اشتراک بزارید 👇https://harfeto.timefriend.net/16806842698033
📸 احیا در حافظیۀ شیراز عکس: احمدرضا مداح پ.ن: از ایستادن بر مقبره و شکستن سنگ آرامگاه چه خبر؟ مسئله این است👇 کدام آیین، انسانیت می آورد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدح الگوی بی نقص از زبان آیت الله جوادی آملی شهادت امیرمومنان تسلیت باد.
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شیخ حسین انصاریان "اگر خانمی بخاطر لجبازی بی حجاب شود این لجبازی با خدا و قرآن است نه با نیروها." 🔹در شب ۲۱ رسانه های دشمن تلاش کردند از بیانات حاج اقای انصاریان سوءاستفاده کنند.این ویدئو بخشی از بیانات ایشان در شب ۲۳ است. "لجبازی بی حجاب با بنده خدا نیست با خداست!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی از هوادارای انقلاب توفیق انس با خدا و هواداری از دین را بعد اهل بیت مدیون این عبد پاک و مخلص خدا هستند. جای خالی شان هرگز پر نمی شود💔 خدا در آخرت ما را با ایشان و سایر اولیاء هم نشین کنه شادی روحشون صلوات دلم برای شان تنگ شده💔
دم صبح کسالت داشتم ؛می دانستم تا ظهر ادامه دارد.شاید در حد چند ثانیه وسوسه ای از دلم گذشت: "راهپیمایی با این حال وروز؟بچه ها با باباشان میرن دیگه.من استراحت کنم بهتره" سرم را گذاشتم، خوابیدم. توی مسیر راهپیمایی از حالم غافل نبودم. برای اینکه به سرفه نیفتم زیرپوستی شعار می دادم، تا اینکه چشمم خورد به این مادربزرگ.کمرش کمی خمیده بود.آهسته راه می رفت و لای قدم هایش تکیه می داد به خانم جوانی که کنارش بود. (ظاهرا از نزدیکانشان بود). از همان چندثانیه تردید هم خجالت کشیدم. امثال من بسیار کوچکتر از این مردم مومن ایم.انقلاب بدهکار امثال من پرمدعا نیست.پشتشیبانش خدا و مردمی اند که پشت شان به خداست. https://eitaa.com/fatheGhalam
فتح قلم🖋
دم صبح کسالت داشتم ؛می دانستم تا ظهر ادامه دارد.شاید در حد چند ثانیه وسوسه ای از دلم گذشت: "راهپیمای
❇️عاقبت بخیری مهم تر است. در روزگاری که بعضی روزهایش دلت می گیرد از انتشار خبر گفتار و کردار انقلابی های سرشناسی که یکدفعه سر پیری یا در میانسالی دنده عقب زده اند و خوراک دشمن را فراهم‌ کرده اند، منش و کنش این پدر مادرهای پیر انقلابی برای ما جوان ترها درس عقاید است. باید به خدا پناه برد و دعا کرد که تا روزهای آخر مهمانی دنیا ، مثل این مادربزرگ پدربزرگ که هیچ شهرتی هم ندارند پای آرمان های انقلاب بمانیم ؛وگرنه چه بدبختی از این بالاتر که یک عمر شهره شهر انقلابی ها باشی و سنگ انقلاب را به سینه بزنی ولی سر پیری روضه خوان مرده های جهنمی وشیون کن بالاسنگ قبر ضدانقلاب شوی! https://eitaa.com/fatheGhalam