آقای کاکایی طی تماس با محمد #صباغیان جزییات را مطرح کردند و طی دو هفته همسر ایشان با حضور در گروه تحقیقاتی #فتح_الفتوح برخی مطالب را جمع آوری کردند. آخر کار هدیه ای آوردند ؛ زیرانداز از مکه.
عازم حج شدیم و #برگشتیم.
نزدیک اربعین
حاجی رفت و #برنگشت.
و این روزها همان زیرانداز بر سر مزارر حاجی نقش می گیرد در ندبه های فراق.
... و امروز مستند " #بازگشت"پخش می شود.
حاجی!
آنقدر نماندی تا ثمره اعتمادت را ببینی. یکسال گذشت.
خیرت قبول، باقیات و الصالحات برایت.
شادی روح شهدای تفحص صلوات.🌷
#پیام
#صباغیان اعتقاد داشت در مسجد و پایگاه بسیج هرکاری رو باید انجام داد
نباید خجالت بکشیم برای انجام کار برای خدا یا برای شهدا.
برای همین هم توی مراسمات اگر کسی برای کمک نمی آمد، صفر تا صدش رو خودش انجام میداد هرچند شاید بعدش غرغر میکرد سر ما که چرا نبودید ولی کار رو به بهانه نبودن نیرو زمین نمی گذاشت.
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال۹۷
🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
#من_میترا_نیستم
قسمت 4️⃣1️⃣
فصل چهارم
بابای بچه ها یک دختر عمه به نام «بی بی جان» داشت که در منطقه کارمندی شرکت نفت، بٍرٍیم، زندگی می کرد. ما سالی یک بار در ایام عید به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در آن ایام یک بار به خانه ما می آمدند و تا سال بعد و عید بعد، رفت و آمدی نداشتیم. اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها کفش هایشان را درآوردند، اما بی بی جان به بچه ها گفت:لازم نیست کفش هایتان را دربیاورید. بچه ها هم با تعجب، دوباره کفش هایشان را پا کردند و همه با کفش وارد خانه شدیم. اولین باری هم که قرار بود آنها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودربایستی، یک دست میز و صندلی فلزی برایم خرید. تا مدت ها هم آن میز و صندلی را داشتیم.
در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمیکرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. یک روز به جعفر گفتم: اگر یک میلیون هم به من بدهند، چادرم را درنمی آورم. اگر می بینی قیافه من کسر شان داره من خانه دختر عمه ات نمی آیم. جعفر بعد از این حرف، دیگر به چادر من ایراد نگرفت.
چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به من داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود و خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه 6 فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد (قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی در ایستگاه 6 ردیف 234 که سه تا اتاق داشت. ما در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه داشتم. چه عشقی می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هایم را می دیدم. خودم خواهر و برادر نداشتم. وقتی می دیدم که چهار تا دخترهایم باهم عروسک بازی میکنند، لذت می بردم و به آنها حسودی ام می شد و حسرت میخوردم که ای کاش من هم خواهری داشتم.
ادامه دارد...
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
#وصیت_شهید
💠خدايا!
اگر مےدانستم بامرگ من يک دختر در دامان حجاب میرود
حاضر بودم هزاران بار بميرم تاهزاران دختر در دامان حجاب بروند
#شهید_برونسی
#هفته_حجاب
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
✍ #وصیت_شهید_حججی_بہ_بانوان
🌸 از همه ے خواهران عزیزم و از همه ے زنان امت رسول اللہ مےخواهم روز بہ روز حجاب خود را تقویت ڪنید ،
🌺 مبادا تار مویـے از شما نظر نامحرمے را بہ خود جلب ڪند ؛ مبادا رنگ و لعابـے بر صورتتان باعث جلب توجہ شود ؛ مبادا چادر را ڪنار بگذارید ...
🌸 همیشه الگوے خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید ؛
🌺 همیشہ این بیت شعر را بہ یاد بیاورید ، آن زمانے ڪہ حضرت رقیہ سلام اللہ خطاب بہ پدرش فرمودند :
👈 « غصہ ے حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوختـہ اما بہ سرم هست هنوز ... »👉
📜 فرازی از وصیتنامہ شهید بی سر مدافع حرم شهید محسن حججی
#سالروزولادتش
#روزحجاب_وعفاف
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
@dararezooyeshahadat
╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای #کمیل به یاد شهدا
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
.
. #حجاب
#امام_حسین
#شهدا
#صباغیان
دیروز دو بار خاطره مجروحیت حاجی را برای حجاب توی کانال گذاشتیم ولی فقط عکس ارسال و متن پاک شد!!! نیت کردیم دیگر ننويسيم حاجی نمی خواهد.
شب این پیام آمد👇👇👇
#پیام
چهل روز مونده بود به محرم،
کربلا بودم
نزدیک اذان مغرب رو به روی گنبد امام حسین وایسادم، دستمو آوردم بالا.
اون روزا همه آرزوم این بود که همون #نگاه_ارباب به حر و رسول ترک و علی گندابی و... نصیب منم بشه.
#نیت_کردم مثل اونا به احترام ارباب از یکی از #گناهام_بگذرم
گفتم دو ماه محرم و صفر به عشق شما #چادر_سرم_میکنم، کمکم کنید که بتونم.
اون موقع سخترین کار همین بود واسم، منی که عادت کرده بودم به بی حجابی، منی که مارک و نوع و رنگ لباسام و ست کردنشون از هرچیزی واسم مهم تر بود ...
محرم شروع شد به عشق ارباب چادر سرم کردم، به نیت دو ماه، نمیگم اولش راحت بود ولی عشقی که توو وجودم بود تمام سختیارو شیرین میکرد واسم...
یک ماه از روزای عشق بازی من و چادرم و امام حسین گذشت، اینبار واسه اربعین قسمتم شد زیارتشون،خوشحال از عهدی که بسته بودم، میرفتم که به ارباب بگم چهل روز گذشت و من تونستم سر قولم بمونم وقتی رسیدم رو به روی گنبد
بهشون گفتم این چادر هدیه شما بود به من
همه روزا و ماه های زندگیم متعلق به شماس نه فقط محرم و صفر...
بهم لیاقت همراهی بدید .... .
.
توو همون ایام بود که شهیدی با منسب خادمی مهمون ارباب شد #خادم_الحسین #شهید_حاج_محمد_صباغیان
و بعد ها دستگیر و راه نمای من تا شاید پرواز را از او یاد بگیرم و روزی با شهادت احسن الحال شوم...
شهیدی که تا قبل از آن برای امر به معروف و نهی از منکر جانباز این مهم شده بود...و حالا کنار ارباب پدرانه راه را نشانم میدهد و از تمام غفلت هایم بیدارم میکند...
در خواب دیدم که وصیتی با صدای حاجی گوش میدهم و مینویسم،تمام وصیت از چادر گفتن و در آخر این جمله رو تاکید کردن : #یادت_نره_چادر_امانته....
از خواب پریدم و متعجب از اینکه من که چادر سرم میکنم چرا همچین خوابی دیدم
و فهمیدم او برایم خیر کثیر میخواهد و کمال بندگی...
.
نمیدونم چقد موفق بودم توو این زمینه
نمیدونم چقد تونستم اعمالم رو برسونم به حرمت و جایگاه چادرم... ولی تمام دعام اینه که شرمنده این امانت حضرت زهرا نشم...
روز حجاب و عفاف مبارک
#چادر_انتخاب_من_است
.
.
سیاهی اش...
بلند ی اش،
گرمایش
آرامش محض است❣
مشکی بودنش
آبی ترین
آسمان من است.💙 همین که دارمش..
لذت داردونعمت بزرگیست..⛱ زینتم را میگویم چادر
#چادر_من
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
احسنت بر این خادم که صبر کرد لطف ارباب حرف اول باشد نه نوکری او.
🔴 تشرف و بیعت این خواهر بزرگوار را بر پیروی راه حسین بن علی علیه السلام تبریک می گوییم و دعای خیرمان را بدرقه راهش می کنیم با تقدیم شاخه های گل از جنس صلوات.🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💐
@fatholfotooh
rec_۱۸۰۷۱۳_۱۹۴۰۵۲.amr
1.35M
صحبت های حاج حسین #یکتا در مراسم #رونمایی #کتاب #مربعهای_قرمز
خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از دوران کودکی تا پایان دفاع مقدس
جمعه ۲۲ تیرماه
ماهی یکبار بچه های مدرسه جبل عامل را جمع می کرد می رفتند و زباله های شهر رو جمع آوری میکردند. می گفت: با این کار، هم شهر تمیز میشه هم غرور بچه ها میریزه.
شهید مصطفی #چمران
🍃🍃🍃🍃🍃
ما چه می کنیم تا غرورمان بریزد⁉️
چه کاری که هم نفع شخصی داشته باشد هم منفعت جمعی⁉️
غرور داریم⁉️
خودبینی⁉️
تکبر⁉️
یه فکری به حال خودمان کنیم⬅️ #اهل_عمل_باشیم
امشب شب اول ماه ذی القعده تا شب عید #قربان، چهل روز