| فضائل مولـٰا
(مرد یهودی روی آب راه میرفت)
شیخ برسی از عیون اخبار الرضا روایت کرده است:
یک روز امام علی علیه السلام از کنار یک یهودی گذشتند و آن یهودی با اسبش (بدون این که اسبش وارد آب شود یا خیس شود) از رود عبور میکرد،
پس در همان لحظه امام علی علیه السلام را صدا زد و عرض کرد:
ای آقا! اگر این چیزی که نزد من است نزد شما بود، چکار میکردید؟
امام علی علیه السلام در جوابش فرمودند:
در جایت بایست، سپس روی آب ایستاد و آن یهودی میخ کوب شد، امام علی علیه السلام نزد او رفت،
آن گاه یهودی به امام علی علیه السلام گفت: ای جوان! چه چیزی گفتی که آب برایت مانند سنگ شد؟
امام علی علیه السلام در جوابش فرمودند: تو چه چیزی گفتی که از آب عبور کردی؟
✨آن یهودی در جواب حضرت گفت:
من اسم وصی پیامبر اسلام علی علیه السلام را بر زبان آوردم و از آب عبور کردم،
🌸پس امام علی علیه السلام فرمودند: من همان وصی محمد صلی الله علیه و اله هستم،
آن گاه آن یهودی گفت: حق است و اسلام آورد.
----------
مدینة المعاجز ج۱
| فضائل مولـٰا
قشيرى از علماى شافعى در كتاب خود «احسن الكبائر» نقل كرده است:
اميرالمؤمنين عليه السلام بالاى بام خانه خرما تناول مى كرد و در آن زمان سنّ آن حضرت بيست و هفت سال بود،
و سلمان (رحمة الله علیه) در حياط آن خانه لباس خود را مى دوخت،
على عليه السلام دانه خرمائى به طرف او رها كرد،
سلمان (رحمة الله علیه) گفت:
اى على بامن شوخى مى كنى در حاليكه من پيرمردم و تو جوان كم سنّ و سال هستى؟
على عليه السلام فرمود:
يا سلمان؛ حسبت نفسك كبيراً ورأيتنى صغيراً! أنسيت «دشت أرژن» ومن خلّصك هناك من الأسد؟
اى سلمان ؛
مرا از نظر سنّ و سال كوچك و خودت را خيلى بزرگ خيال كرده اى؟
آيا قصّه دشت ارژن را فراموش كرده اى؟
درآن بيابان كه گرفتار شير درنده شدى
چه كسى تو را نجات داد؟
...
سلمان (رحمة الله علیه) با شنيدن اين كلمات از اميرالمؤمنين عليه السلام به وحشت افتاد و عرض كرد:
از كيفيّت آن جريان برايم بگو.
على عليه السلام فرمود:
تو در وسط آب ايستاده بودى و از شيرى كه در آنجا بود مى ترسيدى،
دستها را به دعا بلند كردى و از خداوند نجات خود را طلبيدى،
خداوند هم دعايت را اجابت فرمود،
و مرا كه در آن صحرا عبور مى كردم بفرياد تو رساند.
من همان اسب سوارى هستم كه زره او بر روى شانه و شمشيرش به دستش بود. شمشير كشيدم و ضربه اى بر آن شيروارد كردم كه او را دو نيم كرد و تو خلاص شدى.
سلمان (رحمه الله علیه) عرض كرد:
نشانه ديگرى كه در آنجا بود برايم بگو.
✨اميرالمؤمنين عليه السلام دست خود را دراز كرد و از آستين يك شاخه گل تازه بيرون آورد و فرمود: اين همان هديه تو است كه به آن اسب سوار دادى.
سلمان (رحمة الله علیه) با ديدن آن بيشتر دچار حيرت و سرگردانى شد و ناگهان صدائى شنيد كه:
خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شرفياب شو و قصّه ات را براى آن حضرت بازگو.
..
سلمان خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم آمد و قصّه خود را چنين آغاز كرد:
اى رسول خدا ؛
من اوصاف شما را در انجيل خواندم و محبّت شما در دلم جاى گرفت،
همه اديان غير از دين شما را رها كردم و آن را از پدرم مخفى كردم تا سرانجام متوجّه شد و نقشه كشتن مرا كشيد ولى دلسوزى او نسبت به مادرم مانع مى شد و دائماً چاره اى در قتل من مى انديشيد، و مرا به كارهاى سخت و دشوار وادار مى كرد،
تا اينكه فرار كردم،
به سرزمينى به نام «ارژن» برخورد كردم ودر آنجا خواستم ساعتى استراحت كنم، خوابم برد و محتلم شدم.
وقتى از خواب بيدار شدم كنار چشمه اى كه در همان نزديكى بود رفتم، لباسهاى خود را بيرون آوردم و داخل آب شدم تا غسل كنم،
ناگهان شيرى ظاهر شد و نزديك آمد تا روى لباسهاى من قرارگرفت،
وقتى او را ديدم به وحشت افتادم،
ناله و زارى كردم و از خداوند نجات خود را از چنگال او درخواست نمودم
كه اسب سوارى پديدار شد و شير را با شمشير خود ضربه اى زد و دو نيم كرد.
من از آب بيرون آمدم و خود را بر ركاب اسبش انداختم و آن را بوسيدم،
و چون فصل بهار بود و صحرا پر از گلها و سبزيها بود شاخه گلى گرفتم و به او هديه كردم و چون گلها را گرفت از چشمان من ناپديد گشت و بعد از آن از او اثرى نديدم،
از اين جريان بيشتر از سيصد سال مى گذرد و من اين قصّه را براى هيچكس نگفته ام،
امروز پسر عموى شما علىّ بن ابى طالب عليه السلام به من آن قضيّه را گفت.
..
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
اى سلمان ؛
هنگامى كه مرا به آسمان بردند،
به سدرة المنتهى كه رسيدم جبرئيل از من جدا شد و فاصله گرفت،
من تا كنارعرش پروردگارم بالا رفتم و در حاليكه با خداوند گفتگو مى كردم ناگهان شيرى را مشاهده كردم در كنارم ايستاده است،
نگاه كردم ديدم على بن ابى طالب عليه السلام است.✨
وقتى به زمين برگشتم على عليه السلام بر من وارد شد، و پس از عرض سلام، به من بخاطر الطاف و عناياتى كه خداوند در اين سير ملكوتى نموده تبريك گفت
سپس از تمام گفتگوهاى من با پروردگارم خبر داد.✨
اعلم يا سلمان، أنّه ما ابتلي أحد من الأنبياء والأولياء منذ عهد آدم إلى الآن ببلاء إلّا كان عليّ هو الّذي نجّاه من ذلك.
بدان اى سلمان ؛
هر كدام از انبياء و اولياء از زمان حضرت آدم عليه السلام تاكنون كه گرفتار شده است على عليه السلام او را از گرفتارى نجات داده است. [۱]
----------
[۱]: محدّث نورى رحمه الله اين حديث را در كتاب «نفس الرحمان: ۲۷» با كمى اختلاف روايت كرده است.
هدایت شده از 🇮🇷•| محبان مهدے|•🇵🇸
امام علی علیهالسلام:
«کَفی بالرجُلِ غَفلَهً أن یُضَیِّعَ عُمُرَهُ فیما لا یُنجِیهِ»
در غفلت آدمی همین بس که عمر خود را در راه چیزهایی که او را نجات نمیدهد هدر کند.
.
حدیث نوشته
@mohebanmahdi
| فضائل مولـٰا
(سنگی که با گفتن نام مبارک امام علی علیه السلام به طلا تبدیل شد)
شیخ برسی با استناد از عمار بن یاسر روایت کرده است:
روزی نزد مولایم امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام مشرف شدم،
در حالی که غمگین و ناراحت بودم،
حضرت علی علیه السلام به من فرمودند: ای عمار! چرا تو را نگران و غمگین میبینم؟
عرض کرد: مولای من! قرض زیادی دارم و طلب کاران طلب شان را از من میخواهند و چیزی ندارم به آنها بدهم،
آن گاه ایشان به سنگی اشاره کردند و فرمودند:
برو آن سنگ را بردار و قرضت را بده، عرض کرد: مولای من! این سنگ است، چطور ممکن است؟
✨ایشان فرمودند: اسمم را به حق بخوان، آن سنگ طلا خواهد شد،
عمار میگوید: اسم مبارک شان را به حق خواندم و آن سنگ، طلا شد،
آن گاه به من فرمودند: حاجت خود را از آن بردار و قرضت را بده،
عرض کرد: چطور از آن بردارم؟
به من فرمودند: ای ضعیف! خدا را به حق اسمم بخوان، آن گاه آن سنگ نرم میشود،
به درستی که خدا به حق اسم من آهن را برای داوود نرم کرد،
✨پس به حق اسم مبارک شان از خدا خواستم و آن سنگ نرم شد و حاجتم را برداشتم،
سپس به من فرمودند: ای عمار! به حق اسمم از خدا بخواه تا باقی مانده آن به سنگ تبدیل شود،
من نیز به حق اسم مبارک شان از خدا خواستم و دوباره آن طلا به سنگ تبدیل شد.
---------
|مدینة المعاجز ج۱
| فضائل مولـٰا
در كتاب «اختصاص» منسوب به شيخ مفيد قدس سره و كتاب «بصائر الدرجات» آمده است:
ابان بن تغلب گويد:
در محضر باسعادت امام صادق عليه السلام شرف حضور داشتم كه شخصى از علماى يمن وارد شد،
امام صادق عليه السلام فرمود:
اى يمنى! آيا در ميان شما علما و دانشمندانى هستند؟ گفت: آرى.
حضرت فرمود: دانش علماى شما تا كجا مى رسد؟
گفت: در يك شب مسافت يك ماه راه را [۱] طى مى كند، و از پرنده فال مى گيرد واز آثار و علايم پى زنى مى كند.
حضرت فرمود: پس عالم و دانشمند مدينه از عالم شما داناترست.
گفت: دانش عالم شما به كجا منتهى مى شود؟
حضرت فرمود:
إنّه يسير في ]كلّ[ صباح واحد مسيرة سنة كالشمس إذا اُمرت، إنّها اليوم غير مأمورة، ولكن إذا اُمرت تقطع إثني عشر شمساً، وإثني عشر قمراً، وإثني عشر مشرقاً، وإثني عشر مغرباً، وإثني عشر برّاً، وإثني عشربحراً، وإثني عشر عالماً.او هر بامداد مسافت يك سال راه را طى مى كند، مانند خورشيد اگر مأموريّت پيداكند، همانا امروز بيش از آن مأموريّت ندارد، اگر مأموريّت پيدا كند، مسافت دوازده خورشيد، دوازده ماه، دوازده مشرق، دوازده مغرب، دوازده خشكى، دوازده دريا و دوازده جهان را طى مى كند. راوى گويد: چيزى در دست يمنى نماند و ندانست چه بگويد، به همين جهت، امام صادق عليه السلام سخن خود را ادامه ندادند. ---------- [۱]: در «بصائر» و «بحار الأنوار» آمده: در يك شب مسافت دو ماه راه. | الإختصاص: ۳۱۲ (با اندكى تفاوت)، بصائر الدرجات: ۴۰۱ ح ۱۴، بحار الأنوار: ۳۴۲/۵۷ ح ۳۲ و ۲۲۷/۵۸ ح ۹.
در كتاب «البصائر» مينويسد:
علىّ بن جعفر گويد:
از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه فرمود:
لو اُذن لنا لأخبرنا بفضلنا.
اگر به ما اجازه داده شود مردم را از فضايل خودمان آگاه مى نماييم.
گفتم: آيا علم و دانش شما نيز شامل آن فضايل است؟
فرمود: العلم أيسر من ذلك؛
علم كمترين فضايل ماست.
----------
| القطره ج۲
| فضائل مولـٰا
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در چهار سالگی، هنگام بازی با کودکان،
حضرت خضر علیه السلام را در کوچه میبینند.
ایشان به حضرت خضر علیهما السلام
سلام میکنند.
حضرت خضر ع شگفت زده میشوند
و با خطاب کردن آن حضرت به "کودک"
از ایشان میپرسند که چطور توانسته اند او را ببینند، در حالی که از دیده ها پوشیده هستند
امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت خضر ع میفرمایند:
مرا کودک مخوان!
چرا که اسرارِ جهان را میدانم و راهنمای حضرت آدم ع و همه پیامبران هستم.
حضرت خضر علیه السلام میگویند:
چشمانت را ببند تا از نظرت پنهان شوم،
سپس مرا پیدا کن.
حضرت میفرمایند که
۹ فلک و طبقه های زمین از نظرِ من پوشیده نیست!
حضرت خضر ع به مشرق و مغرب میروند
و آن حضرت همان لحظه
در برابرِ حضرت خضر ع حاضر میشوند!
این عمل چند بار تکرار میشود
و هربار اقا امیرالمؤمنین ع
در برابر حضرت خضر ع حاضر میشوند.
دفعه بعد نوبت حضرت خضر ع است
تا چشمانش را ببندد
و حضرت از نظرش پنهان شوند.
🌸اما حضرت خضر حتی با کمک حضرت الیاس علیهما السلام و طی کردن دریا نیز نمیتوانند حضرت را بيابند!
✨تا اینکه در بهشت و در کنارِ حوض کوثر،
دستی از حوض بیرون میاید
و به حضرت خضر ع آب میدهند
در آن هنگام،
حضرت خضر ع صاحب دست را میشناسند
و حضرت آقا امیرالمؤمنین ع
بر ایشان آشکار میشوند و میفرمایند:
پس از این،
شاه کؤنین(صاحب دنیا و اخرت) را
کودک مخوان!✨
(مضمون حدیث ذکر شده است)
🌸https://eitaa.com/fazael_mowla
| فضائل مولـٰا
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در چهار سالگی، هنگام بازی با کودکان، حضرت خضر علیه السلام را در کوچه م
بعضی احادیث فضیلت بسیار زیبا هستند
به همین دلیل چند بار در کانال ارسال میشوند🌱
طلبهای که به لوسترهای حرم امیرالمومنین(ع) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده:
یکى از طلبههاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیرقابل تحملى بود.
روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین (ع) عرضه مىدارد:
شما این لوسترهاى قیمتى و قندیلهاى بىبدیل را به چه سبب در حرم خود گذاردهاید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟!
شب امیرالمؤمنین (ع) را در خواب مىبیند که آن حضرت به او مىفرماید:
اگر مىخواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى مىخواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون حلقه به در زدى و صاحبخانه در را باز کرد به او بگو:
به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از این خواب، دوباره به حرم مطهر مشرف مىشود و عرضه مىدارد:
زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مىدهید؟!
بار دیگر حضرت را خواب مىبیند که مىفرماید:
سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع مىتوانى استقامتورزى اقامت کن، اگر نمىتوانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى:
به آسمان رود و کار آفتاب کند.
| فضائل مولـٰا
طلبهای که به لوسترهای حرم امیرالمومنین(ع) اعتراض داشت فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده: یک
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتابها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مىرساند و اهل خیر هم با او مساعدت مىکنند تا خود را به هندوستان مىرساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مىگیرد.
مردم از اینکه طلبهاى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب مىکنند.
وقتى به در خانه آن راجه مىرسد در مىزند، چون در را باز مىکنند، مىبیند شخصى از پلههاى عمارت به زیر آمد، طلبه وقتى با او روبرو مىشود، مىگوید:
به آسمان رود و کار آفتاب کند.
فوراً راجه پیشخدمتهایش را صدا مىزند و مىگوید:
این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگىاش وى را به حمام ببرید و او را با لباسهاى فاخر و گران قیمت بپوشانید.
مراسم به صورتى نیکو انجام مىگیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مىشود.
| فضائل مولـٰا
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتابها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مىرساند و اهل خیر هم
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف، چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند. از شخصى که کنار دستش بود، پرسید:
چه خبر است؟
گفت:
مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.
پیش خود گفت: وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است.
هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد.
همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست.
او نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مىشود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم و همه مىدانید که اولاد من منحصر به دو دختر است؛ یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مىبندم و شما اى عالمان دین، هماکنون صیغه عقد را جارى کنید.
چون صیغه جارى شد طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟
| فضائل مولـٰا
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف، چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت د
راجه گفت:
من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (ع) شعرى بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم.
به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم.
مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود.
به شعراى ایران مراجعه کردم. مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمىزد. پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (ع) قرار نگرفته است.
لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایىام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او درآورم.
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید. دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است.
طلبه گفت:
مصراع اول چه بود؟
راجه گفت:
من گفته بودم:
به ذره، گر نظر لطف، بوتراب کند
طلبه گفت:
مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (ع) است.
راجه سجده شکر کرد و خواند:
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند/ به آسمان رود و کار آفتاب کند.
وقتى نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندى را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق، در حق عبد، چه خواهد کرد؟
امام سجادعلیه السلام فرمودند:
از دروغ،كوچک و بزرگش،جدّىوشوخيش
بپرهيزيـــــد،
زيرا انسان هرگاه در چيز كوچك دروغ بگويد،
به گفتن دروغ بزرگ نيز جرئت پيدا مى كند.
تحف العقول، ص 278
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بقیةالله(عج)
اللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً و قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
| فضائل مولـٰا
(مستجاب شدن دعای سلمان فارسی رحمه الله علیه)
در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام آمده است:
یک روز جماعتی از یهود، سلمان فارسی رحمه الله علیه را اذیت و آزار کردند و سلمان آنها را تحمل کرد،
آنها ساحر بودند، پس به سلمان فارسی گفتند:
از خدا بخواه تا تو را از دست ما آزاد کند و ما را به هلاکت برساند؛ البته اگر از راست گویان هستی و خدا دعایت را مستجاب میکند.
بحق محمد و آل محمد علیهم السلام سلمان رحمه الله علیه به آنها گفت:
من دوست ندارم خدای تبارک و تعالی شما را به هلاکت برساند، شاید کسانی بین شما باشند که هدایت شوند، پس از خدا میخواهم هر کس را که دوست دارد به هلاکت برساند.
آنها به سلمان گفتند: ای سلمان! بگو: بار الها! برای هر کسی که میشناسی تا حد مرگ عذاب برسان، به درستی که دعایت مستجاب نمی شود،
یکباره دیوار خانه سلمان باز شد و پیامبر صلی الله علیه و اله را دیدند که به سوی آنها میآمد،
پس پیامبر صلی الله علیه و اله به مسلمان فرمودند: ای سلمان! آنها را نفرین کن، بدرستی بین آنها هیچ کس ایمان نمی آورد
سلمان نیز به یهود فرمود: از من چه میخواهید تا شما را نفرین کنم؟ آنها در جوابش گفتند:
از خدا بخواه شلاق ما را به افعی دو سر تبدیل کند و ما را ببلعد،
سلمان نیز آنها را نفرین کرد،
پس هیچ شلاقی نماند مگر این که به افعی دو سر تبدیل شد، همان طور که خواسته بودند،
آن گاه افعی اول سر شخص و افعی دوم دست راست شخص را که در آن شلاق بود بلعید و همه استخوانهای آنها را خرد کردند،
آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و اله در حالی که در مسجد با جماعتی از مسلمانان نشسته بودند به آنها فرمودند:
خداوند متعال برادرتان را بر یهود پیروز گرداند، پس بلند شوید و برویم و آن افعیهایی را که خداوند سلمان را به وسیلۀ آنها پیروز گرداند ببینیم،
پیامبر صلی الله علیه و اله برخاستند در حالی که جماعتی از انصار و مهاجرین همراه ایشان بودند و از خوشحالی در جای خود نمی توانستند بمانند و سرود پیروزی میخواندند، وقتی یهودیان داستان افعیها را شنیدند، ترسیدند.
..
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و اله نزدیک آن خانه رسیدند،
افعیها از خانه به کوچههای مدینه آمدند، در حالی که مدینه کوچک بود و جای آن همه افعیها را نداشت،
پس به اذن خدای تبارک و تعالی آن کوچه وسعت یافت و تمام افعیها در آن، جا میگرفتند و حرکت کردند تا به مرکز شهر رسیدند،
آن گاه با یک صدا گفتند:
﴿السلام علیک یا محمد یا سید الاولین و الآخرین السلام علیک یا على یا سید الوصیین السلام على ذریتك الطیبین الطاهرین الذین جعلو على الخلایق قوامین و نحن سیاط هو لاء المنافقین قلبنا الله أناعی بدعاء هذا المومن سلمان﴾
سلام بر تو ای محمد صلی الله علیه و اله،
سرور اولین و آخرین و سلام بر تو ای علی علیه السلام ای سرور اوصیا
و سلام بر ذریه طیبین و طاهرین و کسانی که قانون گذار آفریدهها و ما شلاقهای این منافقان هستیم که خداوند ما را با دعای این مؤمن مسلمان به افعی تبدیل کرد،
سپس پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند:
خدا را شکر میگویم که از امتم مستجاب الدعوه داریم که شلاقها را به وسیله دعایش به اذن خدا افعی کرد،
آن گاه افعیها عرض کردند:
یا رسول الله! دعا کن که ما از افعیهای جهنم باشیم تا آنها را عذاب بدهیم؛ مانند این بار که در دنیا از آنها انتقام گرفتیم،
پیامبر صلی الله علیه و اله به آنها فرمودند:
همانا شما به جهنم سفلی خواهید رفت؛ ولی اول باید تمام اجزای این منافقان را از شکمهای تان بیرون بیندازید تا این قوم، آنها را ببینند و برایشان عبرت شود و مؤمنان ایمان بیاورند و یقین پیدا کنند و بگویند که اینها به وسیله دعای دوست پیامبر (سلمان رحمه الله علیه) به این روز دچار شدند،
همانا سلمان رحمه الله علیه از مؤمنان است،
سپس افعیها اجزای آن منافقان را از شکم خود خارج کردند و خانواده آنها آمدند و آنها را دفن کردند
و به خاطر این معجزه، عده زیادی از کافران و منافقان ایمان آوردند و عده دیگری از منافقان و کافران گفتند: این سحر آشکار است،
پس پیامبر صلی الله علیه و اله نزد سلمان رفتند و فرمودند:
ای بنده خدا! تو از برادران مؤمن ما و از دوستان داخل قلبهای فرشتگان مقرب درگاه خداوند باری تعالی هستی،
دوستی تو در نزد آنها در ملکوت آسمانها و حجاب و عرش خدا و کرسی و غیره است و مثال پاداش تو مانند خورشید است که میدرخشد و هیچ ابری آن را در برنگرفته است که تو از افاضل مدح شده آنها هستی و کسانی که ایمان میآورند.
---------
| مدینة المعاجز ج۱
| فضائل مولـٰا
(چهار انار بهشتی که آن را از ستون مسجد خارج کرد)
صاحب ثاقب مناقب از عمر بن شمر از جابر بن انصاری روایت کرده است:
روزی حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام در مسجد نزد پدرشان آمدند و از پدر گرامی شان یک انار خواستند.
امام علی علیه السلام نیز بلند شدند و نزدیک ستون مسجد رفتند و شروع کردند به دعا کردن،
دعایی که ما از آن چیزی نفهمیدیم،
✨یکباره از ستون مسجد، یک شاخه درخت انار خارج شد که از آن شاخه، چهار انار آویزان بود،
آن گاه آنها را از شاخه کندند و بین امام حسن و امام حسین علیهما السلام تقسیم کردند.
به ایشان گفتیم: یا ابالحسن علیه السلام! آیا میتوانید دوباره این کار را انجام دهید؟ فرمودند: بله!
آیا من همان کسی نیستم که بهشت و جهنم را میان امّت پیامبر صلی الله علیه و اله تقسیم میکنم؟
----------
| مدینة الماجز، ص۵۱، معجزه ۱۱۸
| فضائل مولـٰا
رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله)فرمودند:
به درستی که خدای تعالی فرشتگان را
از نور وَجه علی(صلواتاللهعلیه) آفرید.✨️
📚مناقب صفحه ۲۳۶