eitaa logo
دختران فیروزه نشان
520 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
83 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام 🤗 صبحتون بخیر فیروزه نشان های عزیز🤩✌️ امروز رو متفاوت تر شروع کن😉 با توکل به خدا😇 @firoozeneshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌸⇦ [✨] ویژه دانلود😎 @FiroozeneShan
‌‌[💎🖇] رفاقت‌بـامهدی‌"عج"خیلی‌سخت‌نیستا توی‌اتاقتون‌یه‌پشتی‌بزارید آقا‌رودعوت‌کـنید‌بیان‌ یه‌خلوت‌نیمه‌شب‌کافیه آقا‌خیلی‌وقته‌چشم‌انتظاره‌مونه @Firoozeneshan 💎
📣📣📣📣 پخش مستند عابدان کهنز😍😍 از شبکه مستند چهارشنبه(فردا)ساعت۲۰ مستندی فوق العاده که هرکس نبینه ضرر میکنه😉 روایت کار فرهنگی 😍😍😍😍 @firoozeneshan
💎 🦋 ✨ با سخنرانی سرکارخانوم 🦋 با اجرای 🎤 و اما برنامه متفاوت این هفته🤩 نمایش طنز کوتاه 🎉 📚 (یادتون نره کتاب های قشنگتون و برا امانت بیارین) 👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋 🍬 پنج شنبه ۳۰ مهر ماه 🍬 ⏰ ساعت : ۱۸:۳۰ ‼️با رعایت پروتکل های بهداشتی😷‼️ 🏢 آدرس: کاشان ..میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان 📍 💠 @firoozeneshan 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-آخر تو الان بايد دو تا بچه داشته باشي؛ اما هنوز اجازه ندادي يه خواستگاري برات بريم.من هم اشتباه كردم قبول كردم درست تموم بشه، سربازي بري، سركار بري، مگه زن مي گرفتي اينا انجام نمي شد؟ الان سعيد و مسعود بيست سالشونه و من نمي خوام بذارم مثل تو عمرشون تلف بشه. مي گويم: -مديوني اگر قانع شده باشي. پدر مي خندد. علي بشقاب را جلوتر مي كشد و ابرويي بالا مي اندازد: -حالا بذاريد اين غذا از گلوم پايين بره. مادر بشقاب علي را بر مي دارد. قاشق و چنگال علي در هوا مي ماند و چشمش رد بشقاب مي رود. -اصلا به من چه براي تو خرس گنده غذا بپزم. برو به زنت بگو. پدر هم به خنده مي افتد. امروز حالت چهره ي پدر و كارها و حرف هاي مادر با هميشه فرق كرده است. علي نگاهي دور مي چرخاند و مي گويد: زن مي گيرم.به جان خودم زن مي گيرم.فقط الان بذاريد غذامو بخورم. مادر بشقاب رو برنداشتيد بخورم. بعد يه خاكي به سرم مي ريزم. پدر قاشق علي را در هوا مي گيرد. مي گويد : -ديگه چيه؟الان دقيقا مشكل چيه ؟ پدر قاشق را همين طوري در هوا نگه مي دارد و مي گويد: -بگو كسي مد نظرت هست يا نه؟ -مي گم، به جان خودم مي گم. بذاريداين غذا رو بخورم. لال شم اگه نگم. لبخند شيطنت آميزي مي زند و چشمكي كه فكر مي كند مادر را خام كرده. -الان من بايد چي كار كنم تا شما راضي بشي؟ باور كنيد هيچ موردي توي ذهنم... نيست. -مديوني اگه يه كم خجالت بكشي! علي چشم غره مي رود. محل نمي دهم: -كلا كسي مد نظرت نيست يا اسم ببريم شايد؟ خيز بر مي دارد سمتم. جيغي ميزنم و فرار مي كنم. پدر دستش را مي گيرد: -پسرجان! الان دقيقا ما چه جوري شما رو به دختراي مردم معرفي كنيم؟ از آن عقب مي گويم: -بگيد يه وقت خداي نكرده فكر نكنيد پسرم مثل توپ صد و بيست مي مونه.فقط بايد خيز سه ثانيه بلد باشيد. اگر پدرتون در دسترس نباشه حتما فاتحه تون خونده ست. -خواهرت رو بايد با خودمون ببريم. علي بلند مي شود: -من كه زن نمي خوام، اما اگر زور و اجباره، خودتون يكي رو پيدا كنيد. فقط من كليشرط و شروط دارم ديگه. دستش را تكان مي دهد به معناي خداحافظي. قبل از اين كه وارد اتاقش بشود مادرمي گويد: -پس شما هم وسايل مورد نيازت رو جمع كن. چادر مسافرتي هم توي انبار هست. علي تكيه به ديوار مي دهد و صدايش را كش دار مي كند و مي گويد: -مامان من، مامان خوب من، عزيز دلم. مادر بر مي كردد سمتش و مي گويد: -اصلا كوتاه آمدن در كار نيست. ديگه خيلي داري بي هدف زندگي مي كني. همه چيز كه درس و كار نيست. آدم نصفه نيمه اي الان تو.