eitaa logo
دختران فیروزه نشان
540 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
83 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
✅جشنواره سراسری حمایت از حجاب و عفاف ⁉️ آیا هدیه عید غدیر را تهیه کرده اید؟؟؟ با تعویض با پارچه چادری بهترین هدیه را برای خانواده خود اختصاص دهید !!! 💢اولویت با کسانی است که زودتر اقدام کنند. 🔸چادر مشکی قواره ای ونیم متر 🔸قواره متری ۳۰ هزار تومن به هزینه اضافه می‌شود پارچه حریر اسود (رنگ‌ثابت‌ضدچروک)185000تومان پارچه کریستال(نانو مهاراجه)195000تومان 💢درصورتی که چادر کهنه ندارید به هزینه ها ۱۵ هزار تومن اضافه میشه تلفن جهت هماهنگی : ۰۹۰۲۴۶۴۸۳۱۵ نمونه کار جهت مشاهده موجود هست فقط صبح ها از ساعت ۸ الی ۱۲ آدرس: میدان امام حسین خیابان امیر کبیر روبروی اداره برق کوچه شهید صدقی سمت راست، بعد سمت چپ کوچه معرفت هفتم انتهای کوچه @hamianekhanevade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 🇮🇷 دوره سلسله نشست ها و دور همی های ❤️ 💎 شادیانه ی به مناسبت عید ✅سخنران: سرکار خانم نصیری ✅ مولودی خانی: خانم مطهری تبار همراه با پخش کلیپ💻 مسابقه های قشنگ با جوایز نفیس🤩❣ و برنامه های جذاب 🍕🎂🎭🎼🤹‍♂🥁🎉🎊🎈🎁 🗺مکان: میدان پانزده خرداد ابتدای خیابان طالقانی دانشگاه فرهنگیان 🗓زمان: پنج شنبه 16 مرداد ماه ⏰ساعت 18 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ برای سهیم شدن در ثواب اطعام غدیر فقط کافیه پنج شنبه از چیزایی که تو خونه دارین بیارین🙃🎉 مثل چایی☕️قند و شکر و حبوبات و.....🥩🍗🍞🍯 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ یادتون نره😱😷 کانال رسمی @hamianekhanevade ╔════🌸🍃════╗     💠تنها کانال اختصاصی دختران فیروزه نشان 💙اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند eitaa.com/firoozeneshan ╚════🍃🌸════╝
🤩🎉 خب حالا بریم سراغ مسابقه های پنج شنبه🍬 💎مسابقه اول: معرفی حضرت علی در یک یا دو دقیقه 🗒اما‼️به زبان انگلیسی🤓برامون جملتون رو می خونید🎤 💎مسابقه دوم: نوشتن جواب سوال زیر 📝 ♡ نام های امام علی (ع) را نزد دیگران ذکر کنید مادرش: پدرش: اعراب: هندیان: رومیان: ایرانیان: ارامنه: یهودیان: مسیحیان: شیعیان: ♡ 💎مسابقه سوم: اومممم...تو جشن میگیم 😉 🦋 جواب ها رو آماده کنید تا پنج شنبه 🤩 😉🌈 💠 @firoozeneshan 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍و می پرسم من گفتم فوت شده ؟ نه ولی مشخص بود از کجا خب گفتی "همیشه می گفت" برای آدم زنده که فعل قدیمی و ماضی به کار نمی برن ! _چه باهوشی ! آره وقتی من بچه تر بودم و تهران بودیم ، مامانم مرد خدا رحمتش کنه _مرسی ببخشید حالا نمی خواستم ناراحتت کنم شامتو بخور _یه سوال فرشته جون جانم ؟ _شما چجوری به من اعتماد کردین که حتی یه شب تو خونتون راهم بدین ؟ مامان و بابای من زیاد از این کارا می کنن البته تا وقتی که شهاب سنگ نازل نشده !شهاب سنگ ؟ قبل از اینکه جواب بدهد صدای زنگ گوشی بلند شده و بحث نیمه کاره می ماند عکس بابا افتاده و علامت چند میس کال چطور یادم رفته بود تماس بگیرم ؟ ببخشیدی می گویم و تماس را برقرار می کنم تا دل بی قرار بابا آرام بگیرد بعد از چند تشر و اتهام بی فکری خوردن و این چیزها بلاخره خیالش را راحت می کنم که خوابگاهم هنوز دور نشده ، دلم تنگ اخم همیشگی اش شده قطع که می کنم فرشته می گوید : یا خیلی شجاعی یا بی کله _چطور مگه ؟ اخه به چه امیدی وقتی می دونی خوابگاه نیست بلند شدی اومدی تهران _خب ... مجبور بودم دیگه چرا به پدرت دروغ گفتی دختر خوب؟ _بازم مجبور بودم ! یعنی تو اگه مجبور باشی هرکاری می کنی؟برمی خورد به شخصیتم .من هنوز انقدر با او صمیمی نشده یا آشنا نیستم که اینطور راحت استنطاقم کند ! سکوت می کنم و خودش ادامه می دهد : البته می دونم به من ربطی نداره اما ولش کن چی بگم والا صلاح مملکت خویش و این داستانا ... پررو پررو و از خدا خواسته ، بحث را عوض می کنم : _آدرس دانشگاهم رو بلد نیستم میتونی راهنماییم کنی؟ حتمابرای ارشد می خوای بخونی ؟ نیشخندمی زنم و جواب می دهم : _نه ! درسته که به سنم نمی خوره ولی کارشناسی قبول شدم تازه مگه چند سالته ؟ _بیست و دو پس چرا انقدر دیر اقدام کردی ؟ ببخشیدا من عادتمه زیاد کنجکاوی کنم _چون لج کرده بودم یه سه چهار سالی ، تازه رو مد برعکس افتادم . با خودت لج کرده بودی ؟ _بیخیال تو چی می خونی ؟ چند سالته میخوام منم کنجکاوی کنم که راحت تر باشیم می خندد و جواب می دهد : من 23 سالمه تازه چند ماهه که از شر درس و امتحان خلاص شدم ولی خب ارشد شرکت کردم ان شاالله تا خدا چی بخواد پوفی می کشم و فکر می کنم که نسبت به او چقدر عقب مانده ام _حدس می زدم از من بزرگتر باشی اما نه یه سال ! انقدر پیر شدم پناه جون؟ _نه ولی با حجاب و صورت ساده خب بیشتر بهت می خوره ولی من تصورم برعکسه _یعنی چی؟ یعنی آرایش غلیظ خودش چین و شکن میاره و اتفاقا شکسته تر بنظر می رسی تیکه میندازی یا میخوای تلافی کنی؟چقدر یهو موضع می گیریا خواهرجان خب دارم نظرمو میگم _اره خیلیا بهم گفتن که اهل موضع گیریم !خوبیت نداره دوزشو کمتر کن ، برمی گردم ببخشید می رود و به این فکر می کنم که آخرین بار دقیقا عین این حرف را از زبان چه کسی و کجا شنیدم بهزاد ! وقتی خسته و مانده از اداره پست بر می گشتم و وسط کوچه جلوی راهم را گرفت . هرچند که دل خوشی از او نداشتم اما نمی توانستم منکر خوب و خوش تیپ بودنش هم بشوم ! از این که بی دست و پا بود و تمام قرارهای بی محلش را برای سر و ته کوچه می چید ، به شدت متنفر بودم ! آن روز هم همین کار را کرده بود و بعد از کلی من من و جان کندن بلاخره گفت ببخشید که مزاحم شدم پناه خانوم ، فقط می خواستم ببینم که درست شنیدم زیادی سر به زیر بود برعکس من ! با بی حوصلگی گفتم : 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 💠 @firoozenshan 💎 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
❤اَللهُ یَعلَمُ ما فِے قُلوبِکُم...❤: 💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍با عصبانیت گفتم :یعنی من الان باید عالم به علم غیب باشم که بدونم چی شنیدی ؟خب آخه از خاله شنیدم که دانشگاه قبول شدین هرچند خیلی نگران حرف مردم نبودم بخاطر توی کوچه همکلام شدن اما گرمم بود و هیچ دوست نداشتم بیخودی علاف بشوم آن هم در چند قدمی خانه با لج گفتم : _چه عجب خاله جانتون یه بارم موفقیت های ما رو جار زد ! خاله افسانه همیشه خوبی میگه _بیخیال تو رو خدا این روزا انگار در و دیوارم شهادت میدن به خوبی این زن بابای ما من اصلا به این چیزا کار ندارم _آفرین ! خدا خیرت بده پس دیگه نیا از من تاییدیه ی حرفای خالت رو بگیر در عوض تبریک گفتن ! +بخدا خوشحال شدم من ولی آخه اینهمه دانشگاه تو مشهد هست چرا تهران ؟ ابروهای تازه کوتاه شده ام ناخواسته و به تعجب بالا رفت و جواب دادم _یعنی چی دقیقا ؟ یعنی خیلی خوبه که بعد از چند سال قصد ادامه تحصیل کردین ولی چرا یه شهر دیگه و به سختی ؟ _فقط همینم مونده بود که این وسط پاسخگوی عموم مردم باشم واسه تصمیمات شخصیم ! من که ... با دست اشاره کردم که چیزی نگوید و خودم ادامه دادم: _ببین آقا بهزاد خوب گوش کن ببین چی میگم ، حالا دوبار خالت میون داری کرده و بیخودی دوتا از تو به من گفته و سه تا از من به تو ، هوا ورت نداره که خبریه ها ، من تا بوده جز شر از افسانه بهم چیزی نرسیده پس اصلا تو تصورمم نمیگنجه که قاطی خانوادش بشم ، مخصوصا عروس خواهرش که احتمالا نیتی پشتش داره و اتفاقا می خوام بدجور بزنم تو ذوقش ! سرخ شده بود ، اولین بار نبود که آماج تیرهای در رفته از زبان تندم می شد و از همین صبور بودنش متعجب بودم. سرش را بلند کرد و کلافه نگاهم کرد.گفت : _شالتون افتاده نیشخندی زدم و شال سبزم را تا وسط سرم بالا کشیدم موهای تازه پیرایش شده ام هنوز بوی خوش تافت می داد نمی خواستم بیخودی اعصابم را خورد حرف های صد من یه غاز این و آن بکنم راهم را کشیدم که بروم ولی جوری اسمم را صدا کرد که دلم سوخت +پناه خانوم ! بخدا من اونجوری که شما فکر می کنید نیستم .اصلا به خالم کار ندارم .مگه خودم کور بودم تو این سالها ندیدمتون که یکی دیگه بیاد با چهار کلوم خوب و بد بکشه شما رو جلوی چشمم ؟ شما خیلی زود از کوره در میری و موضع می گیری _وقتی میخوای ادای ادمای خوب و دلباخته رو دربیاری اما گند می زنی نتیجش میشه همین یه لطفی کن دست از سر کچل من بردار بهزاد خان ! وگرنه پای بابامو می کشم وسط پسر خوبی بود اما شاید همین که از طرف افسانه معرفی شده و زیاد دور و ورم می پلکید باعث شده بود تهاجمی با او برخورد کنم . چه بهتر که همین حالا پر بزنم سرم را تکان می دهم تا از خاطرات چند روز پیشم دور بشوم آمده ام اینجا تا از نو بسازم نه اینکه در گیر و دار گذشته وا بروم می ترسم که اینجا هم چیزی گریبان گیرم شود از فضای زیادی مذهبی این خانه هم حالا کم واهمه ندارم اگر قرار باشد آواره ای در قفسه دوباره باشم ... پس سرم را روی زمین می گذارم و نمی فهمم که کی و در چه فکری تقریبا بی هوش می شوم . صبح اولین روز تهران بودن را آن هم بعد از چند سال دوست دارم تازه می فهمم این آزادی واقعیست و خواب نبوده باید زودتر بروم سراغ کارهای دانشگاه تا وقت بیشتری برای خودم داشته باشم ضمن اینکه هنوز استرس ماندن یا نماندن در خانه ی حاج رضا را هم دارم همان شال و مانتویی که دیروز تنم بود را می پوشم و جلوی آینه ی نیم قدی اتاق طبق عادت آرایش کامل می کنم . موهای بلوطی رنگم را یک طرفه روی صورتم می ریزم از چشم های مشکی و پوست کمی برنزه شده ام خوشم می آید ،چقدر گشتم تا این کرم را پیدا کنم برای کمی تغییر کردن . اعتماد به نفسم را بیشتر می کند به چهره ی زیبا شده ی خودم لبخند می زنم . 👈نویسنده:الهام تیموری ‌💠 @firoozeneshan 💎 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختران فیروزه نشان
#در_قرنطینه😢 #تابستان📍 #قسمت_سوم📌 خب یه ایده دیگه برا سرگرمی 🙃میتونین یه بولت ژورنال رنگی رنگی درست
😢 🍬 ⭐️ خب ایده بعدی برای سرگرمی تزیین اتاقتوته😍وقتی با خلاقیت خودمون دکوراسیون اتاق و تغییر بدیم خیلی حس خوبی داره🍬 میشه تو از تو اینترنت قشنگ ترین ایده رو گرفت و اتاق و تزیین کرد 📱❣ منم توی پستای بعدی براتون چندتا ایده میزاریم،زود باشین دست به کار بشین🙃 💎 ‼️ 💠 @firoozeneshan 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍نمی دانم چرا اما معذبم که زهرا خانوم با این ریخت و قیافه ببینتم می ترسم مثل افسانه ایراد بگیرد یا عذرم را بخواهدقبل از بیرون رفتن از اتاق، کمی شالم را جلوتر می کشم ، زهرا خانوم نشسته و چیزی می دوزد ، با دیدنم لبخند می زند و می گوید : +کجا میری مادر ؟ _میرم دانشگاه +بسلامتی ،بلدی عزیزم ؟ _بله از فرشته جون آدرس گرفتم و به آژانس زنگ زدم +خدا به همراهت تشکر می کنم و راه می افتم نگاه مهربان اما نافذش توی ذهنم ثبت می شود و به روی خودم نمی آورم ته دلم امیدوارم که پی گیری های حاج رضا به هیچ برسد و همینجا در معیت فرشته بمانم خیلی دوست داشتنی است و مرا مدام به یاد لاله می اندازد و خوبی هایش از نگاه های خیره ی راننده ی آژانس متوجه می شوم که خوب و موجه به نظر می آیم ! هرچند حوصله ی ترافیک های طولانی مدت تهران را ندارم اما خب باز هم به وضعیت تکراریی که تابحال داشته ام می چربد بعد از پرداخت کرایه ی نجومی پیاده و با بسم الله وارد حیاط بزرگ و سرسبز دانشگاه می شوم . چقدر خوشحالم. انگار در دنیای جدیدی را به رویم باز کرده اند و همه ی عالم و آدم خوش آمدگوی من شده اند ! با نیشی که تا بناگوش باز شده راهی سالن طبقه اول می شوم بجای نگاه کردن به تابلوی اعلانات و در و دیوار روی آدم ها زوم کرده ام و برایم جالب است که دخترها و پسرها توی چنین محیطی چه رفتاری و برخوردی دارند آزادی در روابطشان کاملا مشهود است اولین بار نیست که دانشگاه می آیم ،چندباری با لاله رفته بودم دانشگاه اش اما خب تهران چیز دیگری ست ! از سنگینی نگاهی که رویم افتاده سر بر می گردانم و پسری را می بینم که به دیوار تکیه داده و در حالی که توی گوشش هندزفری گذاشته جوری به من نگاه می کند و پلک نمی زند که انگار چه دیده ! ناخودآگاه در پاسخ لبخندش تبسم می کنم چرایش را خودم هم نمی دانم اما خب او که مثل علاف های کوچه و خیابان نیست، دانشجوی مملکت قضیه اش فرق می کند ! چند قدمی به سمتم می آید و فاصله ی بینمان را طی می کندموهای بالا زده اش عجیب جلب توجه می کند مخصوصا چند تاری که روی صورتش ریخته پیراهن چهارخانه ی قرمز رنگی پوشیده و آستین هایش را تا آرنج تا زده ، شلوار جین آبی و کفش های کالج سورمه ای خوش تیپ است و خوش خنده ! می گوید : ورودی ترم یکی شما یا از اون خروجی هایی که من ندیده بودمشون سرم را کمی کج می کنم و با پررویی می پرسم : _یعنی همه ی ورود خروج ها زیر نظر شماست ؟ می خندد نخیر بنده دانشجوی ادبیات فارسی ام نه آمارگیر، سرکار خانوم ! منتها کلاس های این راهرو و بچه های این طبقه رو همه رو از دم می شناسم چون تقریبا هم ورودی و هم رشته ایم مگر اینکه یکی این وسط انتقالی ای چیزی گرفته باشه که من بی خبر مونده باشم ازشک پس با اینکه منکر میشی ولی آمارگیری وقتی می خندد شانه هایش به سمت جلو خم می شود خوشم اومد _از سر و زبونت ، معلومه از این دست و پادارای شهرستانی هستی _ببخشید مگه شهرستانی ها تفکیک میشن؟اینجا آره _چطور ؟ برای توضیحات بیشتر شما رو به کافه ی پشت دانشگاه دعوت می کنیم دستش را بالا می آورد و ادامه می دهد البته پس از آشنایی اولیه _اگه تمایلی به آشنایی نبود چطور ؟ _پس لزومی هم به توضیحات نیست اولا ثانیا شما که از دور داد و فریاد می زنی مایلی دیگه چرا متوجه حرفش نمی شوم و او ادامه می دهدکیانم ، ورودی دو ساله پیش البته پس از دوران کوفتی سربازی وارد شدما و شما ؟ تردیدی نمی بینم برای گفتن یک اسم و مشخصات ساده ! 👈نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 💠 @firoozeneshan💎 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 ✍پناه چه اسم قشنگی ! ورودیه ؟ _همین الان و دوباره طنین خنده اش در راهرو می پیچد حدس می زدم _چی رو ؟ +اینکه تازه واردی که اینجوری به در و پیکر سالن زل زدی و برای اولین کلاسا خودتو رسوندی !خب پناه جدید الورود حالا کلاس چی داری امروز ؟ لابد عمومی _اوهوم ، معارف _اوه ! اصولا این درسا مخصوص همین اوقاتم هست یعنی ترم اول و کلاس اول و ذوق مرگ شدن دانشجوها و این چیزا _یعنی نباید می اومدم ؟ +نمی اومدی که با من آشنا نمی شدی .از فیضش بی بهره می موندی خانوم ! لبخند می زنم و به این فکر می کنم که واقعا دانشگاه هم خوب جایی است +نگفتی چند سالته ؟ _از خانوما که این سوالو همانطور که هندزفری اش را جمع می کند و توی جیب شلوارش می چپاند می پرد وسط حرفم : اوکی بابا ، کلا بلد نیستی خوب بیو بدی ! این مقاومتا قدیمی شده _شما که خودت اینهمه منو نکوهش کردی چرا اومدی سرکلاس عمومیا بشینی؟ +هه !مچ گیری ؟ من کارم گیر یه بنده خدایی بود که اومدم بیخیال کلاستون پر شدا راست می گوید ! هرچند فضای فعلی را خیلی دور از کلاس بندی های مدرسه و دوران پر استرسش می بینم ! اما بازهم اضطرابی هست به شماره ی کنار درها نگاه می کنم و به سمت 205 راه می افتم . +خدا وکیلی من شلغمم ؟ خجالت زده برمی گردم و نگاهش می کنم .چشمانش خیلی تیز و ریز است _شرمنده حواسم نبود +دشمنت ، امیدوارم تو این دانشگاه خوش بگذره بهت پناه جان . _مرسی +اگه خواستی بیشتر با ما باشی و رفیقای خوب مثل خودت داشته باشی یه پاتوق داریم همین کوچه پشتی ، یه کافه ی جمع و جور و باحال که با بر و بچ زیاد جمع میشیم واسه دورهمی بیا ببینمت اونجا نمی دانم این یک دعوت دوستانه است یا نه ؟ ما که هنوز و چندان با هم آشنا نشدیم ! شاید هم باید بحساب یک تعارف معمولی گذاشت ... _حتما ، ممنون موبایلش زنگ می خورد ، گوشی را نزدیک گوشش می کند چشمکی حواله می دهد و می گوید : +می بینمت و دستش را به نشانه ی خداحافظی کنار پیشانی اش می زند و برعکس حرکت می کند حتی صبر نکرد تا خداحافظی کنیم ! بهرحال خوشحالم که به این زودی قرار است از تنهایی در بیایم ! با اعتماد به نفسی که همیشه به دردم خورده بلاخره وارد کلاس می شوم و روی یکی از صندلی های کنار پنجره می نشینم نگاه هایی روی چهره ام جابجا می شود حتما همه مثل خودم کنجکاو دیدن همکلاسی هایشان هستند و طبیعی است که زیر نظر باشیم ! با دیدن پسرها مطمئن می شوم که تقریبا از همه شان بزرگترم شاید همه ی ده نفری که حضور دارند زیر بیست سال باشند بیشتر صحبت ها حول رتبه و از کجا آمدن و چند واحد برداشتن است بعضی ها زود باهم مچ شده اند و بعضی ساکت اند و بی تفاوت با آمدن استاد جو صمیمی کلاس کمی خشک می شود هنوز نیامده و بعد از معرفی نسبتا کوتاه می رود سر اصل مطلب ! صدای پیس پیسی از پشت سر توجهم را جلب می کند رو بر می گردانم ، دختری با لبخند سه متری و پچ پچ کنان می پرسد : +خودکار اضافه داری؟ متعجب به دفتر و کتاب روی میزش نگاه می کنم ، می گوید: +هول شدم جامدادیمو جا گذاشتم انگار کمی بلند گفته ، چون دوتا از پسرها پقی می زنند زیر خنده . 👈نویسنده:الهام تیموری 💠 @firoozenshan 💎 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: بچه‌ها! اگه آدم بشید، گریه کنید، توسل کنید، مراقبت کنید؛ می‌رسیم به نقطه ظهور🌟 می‌رسیم به نقطه امام زمان علیه‌السلام❣چون آقا لَنگِ آدما نیست که بیان، آقا یه جا وایساده میگه بیا! ما باید بِکِشونیم خودمونو برسونیم به اون بالای قلّه🏔 💠 @firoozeneshan 💎