eitaa logo
دختران فیروزه نشان
520 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
83 فایل
╔═💠🌸💠═════════╗ #گروه‌فرهنگی‌دختران‌فیروزه‌نشان‌‌ شهرستان‌کاشان #تمدن_ساز✌🏻 #عرصه_دار_میدان_فرهنگی☝️ @Maryam_kafizadeh: مدیر کانال @kademshohda:ادمین کانال ╚═════════💠🌸💠═╝
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای هفتم صحیفه سجادیه ✅هر روز میخوانیم به تبعیت از امر رهبر عزیزمان @firoozeneshan
{•💎🔗•} -〖مثل‌دیوانہ‌عاشق‌ ڪھ‌بہ‌معشوق‌ࢪسد ڪࢪبلا . . بین‌دوگنبد . . چھ‌دویدن‌داࢪد . . ؛!•'`〗_🌿 ‌❥•💎.ʝσiŋ↯↷ @Firoozeneshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-آخر تو الان بايد دو تا بچه داشته باشي؛ اما هنوز اجازه ندادي يه خواستگاري برات بريم.من هم اشتباه كردم قبول كردم درست تموم بشه، سربازي بري، سركار بري، مگه زن مي گرفتي اينا انجام نمي شد؟ الان سعيد و مسعود بيست سالشونه و من نمي خوام بذارم مثل تو عمرشون تلف بشه. مي گويم: -مديوني اگر قانع شده باشي. پدر مي خندد. علي بشقاب را جلوتر مي كشد و ابرويي بالا مي اندازد: -حالا بذاريد اين غذا از گلوم پايين بره. مادر بشقاب علي را بر مي دارد. قاشق و چنگال علي در هوا مي ماند و چشمش رد بشقاب مي رود. -اصلا به من چه براي تو خرس گنده غذا بپزم. برو به زنت بگو. پدر هم به خنده مي افتد. امروز حالت چهره ي پدر و كارها و حرف هاي مادر با هميشه فرق كرده است. علي نگاهي دور مي چرخاند و مي گويد: زن مي گيرم.به جان خودم زن مي گيرم.فقط الان بذاريد غذامو بخورم. مادر بشقاب رو برنداشتيد بخورم. بعد يه خاكي به سرم مي ريزم. پدر قاشق علي را در هوا مي گيرد. مي گويد : -ديگه چيه؟الان دقيقا مشكل چيه ؟ پدر قاشق را همين طوري در هوا نگه مي دارد و مي گويد: -بگو كسي مد نظرت هست يا نه؟ -مي گم، به جان خودم مي گم. بذاريداين غذا رو بخورم. لال شم اگه نگم. لبخند شيطنت آميزي مي زند و چشمكي كه فكر مي كند مادر را خام كرده. -الان من بايد چي كار كنم تا شما راضي بشي؟ باور كنيد هيچ موردي توي ذهنم... نيست. -مديوني اگه يه كم خجالت بكشي! علي چشم غره مي رود. محل نمي دهم: -كلا كسي مد نظرت نيست يا اسم ببريم شايد؟ خيز بر مي دارد سمتم. جيغي ميزنم و فرار مي كنم. پدر دستش را مي گيرد: -پسرجان! الان دقيقا ما چه جوري شما رو به دختراي مردم معرفي كنيم؟ از آن عقب مي گويم: -بگيد يه وقت خداي نكرده فكر نكنيد پسرم مثل توپ صد و بيست مي مونه.فقط بايد خيز سه ثانيه بلد باشيد. اگر پدرتون در دسترس نباشه حتما فاتحه تون خونده ست. -خواهرت رو بايد با خودمون ببريم. علي بلند مي شود: -من كه زن نمي خوام، اما اگر زور و اجباره، خودتون يكي رو پيدا كنيد. فقط من كليشرط و شروط دارم ديگه. دستش را تكان مي دهد به معناي خداحافظي. قبل از اين كه وارد اتاقش بشود مادرمي گويد: -پس شما هم وسايل مورد نيازت رو جمع كن. چادر مسافرتي هم توي انبار هست. علي تكيه به ديوار مي دهد و صدايش را كش دار مي كند و مي گويد: -مامان من، مامان خوب من، عزيز دلم. مادر بر مي كردد سمتش و مي گويد: -اصلا كوتاه آمدن در كار نيست. ديگه خيلي داري بي هدف زندگي مي كني. همه چيز كه درس و كار نيست. آدم نصفه نيمه اي الان تو. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭
علي حرف دارد اما نمي زند، حالا سرش را به ديوار تكيه مي دهد. دلم برايش مي سوزد. آرام مي گويد: -جدا كسي مد نظرم نيست،اما اگر هم مي خواهيدكسي را انتخاب كنيد... هوووف....خيلي دقت كنيد. تمام زندگي و افكار و اهدافم را نتركاند. من حوصله ي دعوا و درگيري و توقع و اين مسخره بازي ها رو ندارم. دلم مي خواهد همراهش بروم و بپرسم قصه دفترت حقيقت دارد يا تنها يك داستان است؟اصلا ربطي به خودت دارد يا نه؟ مي رود داخل اتاق و در را مي بندد. توي ذهنم مرور مي كنم كه چه كسي روحيه اش با علي جور است و مي توانند يك زندگي شيرين با هم داشته باشند؟ مادرافكارم را پاره مي كند و مي گويد: - ليلا! دختر آقاي سرمدي هست، همون كه چند بار خونه آقاي عظيمي ديديمش. -به نظر من دختر نوبريه مامان. متفاوت از همه ي دخترايي كه دور و برمون اند، فقط اگه علي لياقتش رو داشته باشه. بيچاره حيف نشه. ابرو در هم مي كشد و با غيظ نگاهم مي كند. مي خندم. -آي آي مامان خانم! طرف بچه تو نگير. اما ريحانه، همراه خوبي براي علي مي شود. همراهي هاي پدر، تمام سعي اش بود تا فاصله ها از بين برود. امروز هم اصرار دارد من براي خريد همراهش بروم. علي هم مي آيد. خوشحال مي شوم كه تنها نيستم. پدر نمي رود براي خريد. مي پيچد به سمتي ديگر و كنار پاركي مي ايستد. با تعجب مي پرسم: -چيزي شده؟چرا اين جا؟ -هوا خيلي خوبه، كمي قدم بزنيم. چند كلمه هم حرف دارم. علي مقابل من و پدر نشسته است. آمده ايم كه چه كنيم ؟لحظه هاي گنگ را دوست ندارم. سكوت زود مي شكند: -خواهري! شايد من نبايد دخالت كنم، اما... نفسش را به سختي بيرون مي دهد. پدر از سكوت پارك دست نمي كشد.علي هر چه قدر نگاهش مي كند فايده ندارد. ادامه مي دهد: -من در نبود تو چيزهايي ديدم كه شايد اين كه تا حالا نگفتم اشتباه بوده. هر چند الان ديره، اما لازمه كه بدوني... دوباره مكث مي كند. پدر نمي گذارد علي ادامه دهد. -ليلا جان، سخت ترين كار تو عالم رفع اتهامه. مخصوصا اگر حرفي كه درباره ات مي زنند صد در صد غلط باشه. بايد خيلي تلاش كني تا رفع اتهام كني. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭
سلاااااام🤩🤩🤩 🌿| از راه رسید 🐾🐾🐾 چیزی نمونده تا پایان رسیدن جشنواره 😥😥😱😱😱😱 امتیااااز چی نداااری؟؟؟😬😬😬 حالا غصه نخور از الان به بعد تلاششش کن😻😻😻😻 در قسمت جای خالی چه شماره ای قرار میگیرد ؟؟؟؟؟🤨🤨🤨🤨🤨 مهلت پاسخگویی: تا فردا شب 😎😎 ارسال پاسخ به آیدی : @Roozamodir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح شد🌱 خیر است...