#ایده_فیروزه_ایی💎 مدل بستن روسری خوشگل برای زیر چادر🤩 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌🎈|↬@firoozeneshan

ایها الناس بدانید گدای حسنم... 🌱|↬@firoozeneshan

🔻چرا ما دائما در معرض تکبر قرار داریم؟ ➕ راه حل 🎈|↬@firoozeneshan

#فوری 🔹اجتماع بزرگ سربازان دهه نودی امام زمان (عج ) در کاشان ▫️با حضور حاج ابوذر روحی همراه با اجرای برنامه های متنوع 🔹پنج شنبه ۲۶خرداد ماه ساعت ۲۱ ورزشگاه ۱۵ هزار نفری امیر کبیر کاشان #فیروزه_نشان_ها @firoozeneshan

#استوری📲 می رسد روزی که می سازیم صَحنَت راحَسَن؏ بعد از آن درباره اش هر روز صحبت می کنیم... 🌱|↬@firoozeneshan

چه بسیار انسان‌هایی که سخنی (نابجا) هلاکشان کرد. امیرالمومنین (علیه السلام) غررالحکم 🎈|↬@firoozeneshan

خدای بی علی رب خیالی است... ۳۵روز تا عید غدیر 🌿|↬@firoozeneshan

#سفر_پرماجرا(قسمت دوم) 👶چونان جنینی در رحم مادر، که دنیا احاطه اش کـرده و او بی خبر است... ملکوت؛ تمام جان تو را فرا گرفته است؛ و تو نمی دانی... 😎|↬@firoozeneshan

"بسم رب کریم"

باور داشته باش که میتونے❤️ 🎈|↬@firoozeneshan

#طنز پیشاپیش از گوشی و اینترنت و تختم تشکر میکنم برای تابستون فوق العاده ای که قراره برام بسازن. 🌿|↬@firoozeneshan

ای آمدنت مَبدأ تاريخ تَغَزُل تأخيرِ تو بر هم زده تنظيمِ جهان را... #سه_شنبه_های_مهدوی 💎|↬@firoozeneshan

عاشق‌شوتابیشترلذت‌ببری! بیشترین‌عشق‌روکجامیشه‌پیداکرد؟ 🌱|↬@firoozeneshan

"بسم رب نور"

زندگے طرح امیدیست کھ لبخند دارد:-) 🌿|↬@firoozeneshan

ملک و جن و انس میدانند که امیری غیر حیدر نیست ۳۳روز تا عید غدیر

زیارت‌با‌چشمان‌بستھ.. 🌱|↬@firoozeneshan

#کتاب_نوجوان کتاب "سیزده، پنجاه و هفت" به خاطرات طیبه تفرشی که در وقایع انقلاب 1357، دانش‌آموزی 13 ساله بوده اختصاص دارد.  مریم زیبا بود. چشمان درشت، مژه‌های بلند و صورتی ظریف داشت.سال اول دبیرستان می‌خواند و دوست مشترک من و پروانه بود. گاهی می‌آمد دنبالم تا با خواهرم پروانه برویم تظاهرات. بعضی روزها با برادرش ناصر می‌آمد، و جلوی دانشگاه می‌رفتیم. دختر بزرگ خانواده بود و گاهی که از خودشان حرف می‌زد، می‌گفت پدرم این‌طوری، پدرم آن‌طوری. حدس می‌زدم پدرش را زیاد دوست دارد و برای همین همیشه از او تعریف می‌کند. تُن صدایش، او را خواستنی‌تر می‌کرد. هر کس صدایش را می‌شنید، به طرف او می‌چرخید و به صورتش خیره می‌شد. مثل سیاستمدارها، محکم و با اعتماد به نفس حرف می‌زد. اطلاعات عمومی خوبی داشت و با کلمات بازی می‌کرد. هر وقت حرف می‌زد، به یاد دوبلورهای فیلم‌ها می‌افتادم. چند روز پیش آمد دنبالمان. سوار تاکسی شدیم تا برویم جلوی دانشگاه. دیدم راننده از توی آینه به صورت مریم خیره شده است. توی گوشش گفتم: _ تو حرف نزن. خودم به راننده می‌گم کجا پیاده‌مون کنه..." 📚|↬@firoozeneshan

"بسم رب کریم"

•زندگی قرار نیست آسون تر شه تویی که باید قویتر بشے #انگیزشے 🌿|↬@firoozeneshan

#سفر_پرماجرا (قسمت چهارم) 💥نوزادی که ریه ی سالم ندارد؛ لحظه ی تولد، احساس خفگی می کند! خاطره ی ملاقات تو با فرشته ی مرگ نیز... بسته به میزانِ سلامتِ روح توست. 🎈|↬@firoozeneshan