eitaa logo
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
24 فایل
•{﷽}• خواب‌دید‌م‌کہ‌شدم‌زائربین‌الحرمین گفتم‌بہ‌خودم‌هرچہ‌صلاح‌است... حسین‌آرزوی‌حرمت‌کرده‌مࢪادیوانہ أنت‌َمَولاوأنَا…! هرچہ‌صلاح‌است‌حسین♥ . مداحیام🌿: @irmahAir_1_2_8 شروطمون: @fhosein_1_2_8 . پایان!ان شاءالله شهادت✨ . کپی؟حلال ولی از روزمرگی نه🥲
مشاهده در ایتا
دانلود
بعدازتو؛این‌دنیا یک‌دنیاکاردارد تادوبارھ دنیاشود.. :)💔
هر درد اگر هست شما درمانی:)! زندگی کردنمون به عشق شماست آقا...
اگه‌ قاطی‌ بشی؛رفیق‌ بشی ، دوست‌ بشی با‌ امام‌زمان‌ خودمونی‌ بشی؛بی‌ ریشه‌پیشه‌ بشی،بی‌ خورده‌ شیشه‌ بشی، پشتِ‌ رود خونه‌ی‌ چه کنم‌چه‌ کنمِ‌ زندگی؛رشته‌یِ‌ دلت‌ دستِ‌ آقا‌باشه،آقاخودش‌عبورت‌میده
بعضی قاب عکسا از دلتنگی میگن:)))
33.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مُجال - بنی امیه (منوتو) بنی امیّه سیاستمدار بی خطری که با یزید بیاید کنار می خواهد فریب کار و ندانم بکار و سازش کار از این قبیل سیاستمدار می خواهد
میگفت : وقتی‌به‌کسی‌خوبی‌میکنی ، برای‌خدا‌بهش‌خوبی‌کن . ! برای‌خدا‌دلشو‌شاد‌کن ؛ تا‌اگه‌یه‌روزی‌در‌حقت‌بدی‌کرد ، یه‌روزی‌یادش‌رفت ، یه‌روزی‌جبرانش‌نکرد ! دیگه‌فکرت‌ناراحت‌نشه ، دیگه‌غصه‌نخوری . .
چقد نام ط زیباست ابا عبدالله 🤍🦋
دردفراق‌رابه‌کدامین‌مطب‌برم؟ رفع‌غم‌حبیب‌که‌کارِطبیب‌نیست...
اَصلـاًدُرُست‌نۅڪَرِتـٰآن‌بۍگُنـٰآه‌نیست اَمـٰآحُسِین‌...حـٰآل‌ِدِلَم‌رۅبِہ‌راه‌نیست••! ‾ ⎞✨♥️⎝‌↫
20.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقـدر‌نام‌تو‌زیباست‌اباعبدالله ((:
فاقد‌کپشن🥲❤️‍🩹
_بِـدانید‌که‌شَهادَٺ، مَرگ‌نیست‌،رسالَت‌اَست! رفتن‌نیست جـاودانه‌مـاندَن‌است... جـٰان‌دادَن‌نیست‌؛ بلکه‌جـان‌یافتَن است...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌙 عباس خنده ای کرد و گفت:😄 _دعا کن که حالا حالا زن نگیرن برات که حالت گرفته میشه مثل من😏 با تعجب به عباس نگاه کردم،😳 یعنی این بشر .... وای که کم کم داشت میرفت رو مخم، انقدر از وجود من ناراضیه که اینو میگه ..🙁 حالا خوبه میدونه که من دارم میشنوم😒 محمد که قیافه منو دید خندید و گفت: _خب دیگه عباس جان توصیه می کنم فعلا همینجا بشینی، عروس خانم نگاهای خطرناک میکنه بهت😁 عباس سرشو چرخوند و یه دفعه غیرمنتظرانه چشم تو چشم شدم باهاش، رنگ نگاهش عوض شد با حالتی جدی نگاهشو ازم گرفت .. منم آروم نگاهمو به انگشتام دوختم ..😔 سریع از جاش بلند شد و محمد و مخاطب قرار داد: _بهتره برم بیرون یه کم هوا بخورم و بدون توجه به من رفت سمت حیاط .. محمد برگشت منو که بی حرکت نشسته بودم و به رفتن عباس نگاه می کردم نگاه کرد و گفت: _تو نمی خوای بری؟!😕 نگاهش کردم، شاید بهتر بود برم اینجوری هم کسی شک نمیکرد هم این که میتونستم حرفمو بهش بزنم و بگم چرا این کارو کردم😒 بلند شدم و چادر سفید گلدارمو رو سرم مرتب کردم، نگاهم به ملیحه خانم افتاد که با لبخندی زیبا منو نگاه می کرد،😊 به طرف حیاط رفتم .. دمپایی مو پام کردم و از پله ها رفتم پایین، عباس لب حوض نشسته بود دقیقا همونجایی که شب خواستگاری نشسته بود، آرنجشو به پاهاش تکیه داده بود و سرشو بین دستاش گرفته بود، نفس عمیقی کشیدم که حجم زیادی از هوای یاس اطراف وارد ریه هام شد، آروم به سمتش قدم برداشتم و همونجایی نشستم که اونشب بودم با همون فاصله،😔 انگار متوجه اومدنم شد که سرشو بلند کرد و نگاه گذرایی بهم انداخت، دهنمو باز کردم که توضیحاتمو بگم که یک دفعه با صدای نسبتا بلندی گفت: _من چی بگم به شما؟!😐 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
دو پارت نوش روانتان
هدایت شده از منتظران نور🖤
⁶نفر‌بهمون میدید تگ میزارم‌ خبر کن @ROGA1902