بعدازتو؛ایندنیا
یکدنیاکاردارد
تادوبارھ
دنیاشود.. :)💔
#آقـٰایقـٰآف
اگه قاطی بشی؛رفیق بشی ،
دوست بشی با امامزمان
خودمونی بشی؛بی ریشهپیشه
بشی،بی خورده شیشه بشی،
پشتِ رود خونهی چه کنمچه
کنمِ زندگی؛رشتهیِ دلت دستِ
آقاباشه،آقاخودشعبورتمیده
#امام_الزمان
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمان ِمرگم بیا اباعبدالله 🙂❤️🩹 .
33.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مُجال - بنی امیه (منوتو)
بنی امیّه سیاستمدار بی خطری
که با یزید بیاید کنار می خواهد
فریب کار و ندانم بکار و سازش کار
از این قبیل سیاستمدار می خواهد
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
میگفت :
وقتیبهکسیخوبیمیکنی ،
برایخدابهشخوبیکن . !
برایخدادلشوشادکن ؛
تااگهیهروزیدرحقتبدیکرد ،
یهروزییادشرفت ،
یهروزیجبرانشنکرد !
دیگهفکرتناراحتنشه ،
دیگهغصهنخوری . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها یارم امام حسین❤️
#کربلا
#امام_حسین
دردفراقرابهکدامینمطببرم؟
رفعغمحبیبکهکارِطبیبنیست...
#حسینجان
اَصلـاًدُرُستنۅڪَرِتـٰآنبۍگُنـٰآهنیست
اَمـٰآحُسِین...حـٰآلِدِلَمرۅبِہراهنیست••!
‾
⎞✨♥️⎝↫ #اربابم_حسین‴
20.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقـدرنامتوزیباستاباعبدالله ((:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلشـــکســـتس حرمه❤️🩹
_بِـدانیدکهشَهادَٺ،
مَرگنیست،رسالَتاَست!
رفتننیست
جـاودانهمـاندَناست...
جـٰاندادَننیست؛
بلکهجـانیافتَن است...
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ی یادی بکنیم از پهباد ها..✌🏻😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیچیده توی شهر ما ،
عطر و بوی ِمحرمت❤️🩹 . .
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼
🌼
#درحوالـےعطــرِیــاس🌙
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی
عباس خنده ای کرد و گفت:😄
_دعا کن که حالا حالا زن نگیرن برات که حالت گرفته میشه مثل من😏
با تعجب به عباس نگاه کردم،😳
یعنی این بشر ....
وای که کم کم داشت میرفت رو مخم، انقدر از وجود من ناراضیه که اینو میگه ..🙁
حالا خوبه میدونه که من دارم میشنوم😒
محمد که قیافه منو دید خندید و گفت:
_خب دیگه عباس جان توصیه می کنم فعلا همینجا بشینی، عروس خانم نگاهای خطرناک میکنه بهت😁
عباس سرشو چرخوند و یه دفعه غیرمنتظرانه چشم تو چشم شدم باهاش، رنگ نگاهش عوض شد
با حالتی جدی نگاهشو ازم گرفت ..
منم آروم نگاهمو به انگشتام دوختم ..😔
سریع از جاش بلند شد و محمد و مخاطب قرار داد:
_بهتره برم بیرون یه کم هوا بخورم
و بدون توجه به من رفت سمت حیاط ..
محمد برگشت منو که بی حرکت نشسته بودم و به رفتن عباس نگاه می کردم نگاه کرد و گفت:
_تو نمی خوای بری؟!😕
نگاهش کردم،
شاید بهتر بود برم اینجوری هم کسی شک نمیکرد
هم این که میتونستم حرفمو بهش بزنم و بگم چرا این کارو کردم😒
بلند شدم و چادر سفید گلدارمو رو سرم مرتب کردم،
نگاهم به ملیحه خانم افتاد که با لبخندی زیبا منو نگاه می کرد،😊 به طرف حیاط رفتم ..
دمپایی مو پام کردم و از پله ها رفتم پایین،
عباس لب حوض نشسته بود دقیقا همونجایی که شب خواستگاری نشسته بود،
آرنجشو به پاهاش تکیه داده بود و سرشو بین دستاش گرفته بود،
نفس عمیقی کشیدم که حجم زیادی از هوای یاس اطراف وارد ریه هام شد،
آروم به سمتش قدم برداشتم و همونجایی نشستم که اونشب بودم با همون فاصله،😔
انگار متوجه اومدنم شد که سرشو بلند کرد و نگاه گذرایی بهم انداخت،
دهنمو باز کردم که توضیحاتمو بگم که یک دفعه با صدای نسبتا بلندی گفت:
_من چی بگم به شما؟!😐
#نویسنده_بانوگلنرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
هدایت شده از منتظران نور🖤
⁶نفربهمون میدید
تگ میزارم
خبر کن
@ROGA1902