هرگز شکوهِ آن لحظه را فراموش نمیکنم.
لحظهٔ ورودش به خانه پس از نزول اولین آیات قرآن را
با همین چشمهای خودم نور چهرهاش را دیدم
نوری الهی
نور نبوت
با قدمهایی سنگین خودش را از حرا به خانه رسانده بود.
بار سنگین رسالت عرقی سرد بر پیشانیاش نشانده بود.
میلرزید.
من محو نورش شده بودم.
این بار جبرئیل دست پر به سراغش آمده بود.
بازوی محمد(ص) را گرفته بود و تکان داده بود.
به او گفته بود بخوان!
محمد(ص) گفته بود نمیتوانم بخوانم!
گفته بود بخوان!
و محمد(ص) اولین آیات قرآن را بر زبان آورده بود.
هیچکس نمیتواند سنگینی باری را که خدا روی قلب او گذاشته بود، درک کند.
خدا صبر کرده بود تا قلب محمد(ص) به نهایتِ خشوع برسد.
در چهل سالگی، پس از آن همه عزلت و عبادت، قلب او را خاشعترین قلبها یافت و قرآن را به قلبش نازل کرد.
قرآنی را که اگر به کوه نازل کنی، فرو میریزد. این قرآن را خدا بر قلب محمد(ص) نازل کرد.
با چنین بار سنگینی محمد(ص) پا به خانه گذاشت.
ـ خدیجه!
ـ جانم!
ـ لا اله الا الله!
تمام تنم را لرزاند همین یک جمله!
همین جملهای که سالها منتظر شنیدنش از زبان محمد(ص) بودم.
با تمام وجود تکرار کردم:
ـ لا اله الا الله!
ـ خدیجه!
ـ جانم!
ـ در راه که میآمدم، همهٔ سنگها و درختها برایم سجده میکردند و میگفتند: السلام علیک یا رسول الله!
ـ السلام علیک یا رسول الله!
به خدا سالهاست که منتظر چنین روزی هستم.
شهادت را بر زبان آوردم و شدم «کنیزِ رسولِ خدا»!
دومین نقطهٔ عطف زندگیام: زندگی با محمد(ص) پس از نبوت!
از حالا پای محمد(ص) ایستادن بیشتر جَنَم میخواهد.
از حالا باید وفاداریام را یک جور دیگر ثابت کنم.
یا رسول الله! شهادت میدهم خدا یکی است!
شهادت میدهم تو رسول خدایی!
و عهد میبندم تا آخرین نفس پای تو و رسالتت بمانم و هرچه دارم فدای رسالتِ عظیمت کنم.
فدای نماز خواندنت شوم.
تکبیر بگو تا به تو اقتدا کنم که دلم مدتهاست برای چنین روزی لحظهشماری میکند.
محمد(ص) به نماز میایستد.
پشت سرش سمت چپ میایستم.
و سمت راستش علی ایستاده است.
علی که سالهاست با ما زندگی میکند و محمد(ص) با دستهای خودش بزرگش کرده است.
علی که آینهٔ محمد(ص) است.
علی که چشم و گوش محمد(ص) است.
وقتی وحی بر محمد(ص) نازل شده بود، علی صدای نالهای شنیده بود.
محمد(ص) گفت این صدای نالهٔ شیطان بود به خاطر ناامیدی از رونق بازارش پس از نبوت من.
محمد(ص) به او گفت: علی! هرچه من میبینم، تو هم میبینی و هرچه من میشنوم، تو هم میشنوی!
من و علی تا مدتها تنها یاوران محمد(ص) بودیم.
کنار کعبه نماز میخواندیم.
همه میدیدند ولی هیچکس به جمع ما نمیپیوست.
آن روزها، «روزهای تنهایی» بود.
انگار در آن شهر غریبه شده بودیم.
انگار هیچ کس ما را نمیشناخت.
من از وقتی حرف زنانِ شهر را پشت گوش انداختم و با محمد(ص) ازدواج کردم، تنها شدم.
همهٔ آنها بعد از ملامتهایی که کردند، مرا تنها گذاشتند.
وقتی اسلام آمد، دیگر بدتر.
دشمنیها دو چندان شد.
همه با کینه و حسد به من نگاه میکردند. ولی من که محمد(ص) و از آن مهمتر خدای محمد(ص) را داشتم، هیچ کم نداشتم.
ما سه نفر خودمان یک امت بودیم.
مثل ابراهیم.
«إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكين »
ابراهیمِ یکتاپرست به تنهایی یک امت بود.
ما که سه نفر بودیم
و تا مدتها سه نفر بودیم...
بعدها چقدر افرادی بودند که آرزو میکردند کاش چهارمین نفر بودند.
آن روز فکرش را نمیکردند که این امتِ سه نفره روزی جهان را بگیرد.
#انسیه_سادات_هاشمی
از کتاب: #ماجرای_عشق_من
بگذار پیش از آنکه راه افتاده باشم
تاوان بیمهریم را پس داده باشم
من راهیام، میبخشیام؟ یا اینکه باید
در انتظار انتقام جاده باشم؟
من با جهان عاشقی بیگانه بودم
فرصت ندادی اندکی آماده باشم
من که همیشه از دلم پرهیز کردم
حالا چگونه ناگهان دلداده باشم؟
بیهوده در عشق این همه اندیشه کردم
این بار کافی بود قدری ساده باشم
در قلب من انداختی مهری و رفتی
تا از نگاه تو یتیمی زاده باشم
عشقت حلالم بود و از خیرش گذشتم
دین داشتم می خواستم آزاده باشم
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
آنها کمانشان به هوس میزند تو را
من بیسلاحیام که نفس میزند تو را
مشکوکی ای پیادهٔ لشکر بگو چرا
شاه از میان ِ این همه کس میزند تو را؟!
زندانیِ خودم شدهای؛ بعد از این شکار
هر شاهِ عاشقی به عبث میزند تو را
تا شاخ و برگ عشقِ تو گستردهتر شود
دستان عقل، فصل هرس میزند تو را
با دست التماس تو را پیش میکشم
پای غرورِ مسخره پس میزند تو را
حالا تو رفتهای و هوای تو مانده است
دارد دلم به زور نفس میزند تو را
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
دیشب خواب دیدم توی هواپیمام و داریم سقوط میکنیم
از اینکه قرار بود بمیرم خوشحال بودم و با هیجان داد میزدم داریم سقوط میکنیم شهادتین بگید🤓
بعد خودم شروع کردم بلند بلند شهادتین گفتن که بقیه هم بگن
ولی متاسفانه هواپیما لحظه آخر تونست توی یه فرودگاه غریبه فرود موفق داشته باشه😂
سکانس بعدی توی یه هواپیمای دیگه از خواب بیدار شدم و دیدم همه خوابیم و صندلیا به حالت خوابیدهس
پایینو نگاه کردم بیت المقدسو دیدم
گفتم آخ جون بیت المقدس
که یهو فهمیدم اسرائیلیا اسیرمون کردن 🤣
بعد که اونجا (سرزمین اشغالی!) پیادهمون کردن، قدم به قدم پر سرباز بود که به هر بهونهای اذیتمون میکردن
یه عدهمون حجابشونو برداشتن که تابلو نشه ایرانیان
من با همین چادر روسری داشتم #مقاومت میکردم که یهو خانم ظهیری (معلم احکام دبیرستانمون) اومد گفت موهات پیداس بکن تو 🤣
دیگه تصمیم گرفتم هیچوقت نخوابم 😂😂😂
نگاهم میکنی دزدانه و یکباره میدزدی
نگاهت را همین که میخورد چشمم به چشمانت
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نزار_قبانی
أخاف أن أحبك جداً فأفقدك ثم أتألم وأخاف أيضاً أن لا أحبك فتضيع فرصة الحب فأندم أخبرني كيف أحبك بلا ألم و كيف لا أحبك بلا ندم؟
میترسم عاشقت شوم، بعد از دستت بدهم و درد بکشم
از طرفی هم میترسم عاشقت نشوم
و فرصت عشق را از دست بدهم و پشیمان شوم
بگو چطور بدون درد عاشقت شوم
و بدون پشیمانی عاشقت نشوم
ترجمه: #انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
من یک زن شاعر از همین ایرانم
میشویم و میپزم، غزل میخوانم
اکنون که همین دو بیت را میگویم
مشغول به طبخ کشک بادمجانم
نعناع و پیاز داغم آماده شده
دوغی که کنار شعر من باده شده
حالا همه چیزمان مهیا جهت ِ
یک وعده غذای ظاهرا ساده شده
یک قافیه را اگر که بگذارم دوخت
در مصرع بعد هم بگویم نفروخت
درگیر همین قافیه ها بودم که
یک بوی عجیب گفت بادمجان سوخت!
هرگز نگران نباش کدبانو جان
اصلا به فدای شعر تو بادمجان
یا مثل تو گشنه میشود یک شاعر
یا مثل ابوطاهر عریان، عریان!
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
یکی از غزلهای قدیمی منتشر نشده:
بی روح و جدی مثل اخبار سیاسی
موسیقی رو به افولِ می ر دو سی
امسال هم سال رکود عشق در من
دوران بیشعری خرفتی آس و پاسی
تا مدتی دور و برم پیدا نشو عشق!
بر این دلِ یخبسته میترسم بماسی
یک داستان تازه اصلا خواندنی نیست
وقتی که تنها تشنهٔ تیر خلاصی
من صد کفن پوساندهام بعد از فراقش
ای دل هنوز از عشق دنبال تقاصی؟
تو هیچ وقت از عاشقی لذت نبردی
از بس ذلیل عقلی از بس ناسپاسی
من سردم است آن فال حافظ را بیاور
دیگر ندارم غیر از این خرقه لباسی
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
چه کرده عشق تو با من فقط بیا و ببین
بیا و گوشهٔ تنهاییام کمی بنشین
همیشه حرف فقط از شکست عاشقهاست
بیا شکستن معشوق را به چشم ببین
ببین که تیشهٔ نامهربانیات فرهاد!
چه کرده یک تنه با کوه هیبت شیرین
بیا نگاه کن و لحظه لحظه شاهد باش
که ذره ذره میافتد غرور من به زمین
نگاه کن چه به روز نمازم آوردی!
ببین که با تو شدم مبتلا به مهر امین
چنان بدون تو شک کرده هستیام به خودش
که هرچه میزنم او را نمیرسد به یقین
صدای پای تو را میشنیدم آن دم صبح
که از حیاط دلم میگریخت پاورچین
چه شد نیامده رفتی نرفته برگشتی
شدی چه زود صمیمی چه زود سرسنگین
از این به بعد عبور و مرور حست را
مکن به روی دل خاکی کسی تمرین
منم علی البدلی در ذخیرههای دلت
که با رفیق خودم کردیام تو جایگزین!
تمام شد برو از کنج خلوتم بیرون
برو برس به شکارت تمیز دانه بچین
نخواستم که بسوزد دلت فقط گفتم
بدانی آن دو سه واژه چه کرده است، همین!
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمود درویش و نزار قبانی
لا أحد یحمل همك غیر ظهرك، اما الباقون فيحبون معرفة قصتك
#نجیب_محفوظ
هیچکس بار غمت را به دوش نمیکشد جز شانهی خودت، دیگران فقط دوست دارند از ماجرایت سر در بیاورند.
@folanipoem
رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ
خدایا باری که طاقتش را نداریم بر دوشمان مگذار
بقره، آیهٔ آخر
هرچه را داشتهام ریختهام دور و برم
مثلا کار زیاد است و شلوغ است سرم
مثلا تنگِ کسی نیست دلم اصلا هم
خستهٔ مشغلهها هستم اگر هم پکرم
چقدر این دو سه هفته نرسیدم به خودم
وضعم آنقدر شلخته است که گویی پسرم
یوسفم رفته و درها همگی بسته شده
من در این قصرِ دراندشت پیاش در به درم
نه که دلتنگی و این مسألهها! میخواهم
تکهٔ پیرهنش مانده برایش ببرم
لاأقل کاش که زخمی زده بودم کاری
تا اگر تازگیام رفت بماند اثرم
چقدر کار کشید از دل شیرازی من
«پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم»
باز هم بوی غذایی که دلش سوخت برام
میروم باز سر کوچه فلافل بخرم
باز هم بین غزل مسخرهبازی کردم
تا غرورم مثلا حفظ شود خیر سرم
من که بانویم و پا پیش گذارم زشت است
تو هم آنقدر نیا تا که بیاید خبرم
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
پیامبر(ص) فرمود:
بهترین افراد امتم کسانیاند که وقتی خدا به بلایی گرفتارشان میکند، پاکدامنی میورزند.
پرسیدند: کدام بلا؟
فرمود: عشق
عَن رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله:
خيارُ اُمَّتِي الَّذينَ يَعِفّونَ إذا آتاهُمُ اللّه مِنَ البَلاءِ شَيئا. قالوا: وأيُّ البَلاءِ؟ قالَ: العِشقُ.
كنز العمّال: 3/373/7001
با دوریاش میسوزی و میسازی آری
عشق است و میترسی که باتقوا نباشی
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
track 1 - Hazrat Khadije .mp3
40.63M
🔸️ کتاب صوتی ماجرای عشق من
( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها )
🔹️ { قسمت اول }
با صدای نجم الدین شریعتی
به قلم انسیه سادات هاشمی
#مناسبت
#کتاب_صوتی
💠 @samtekhoda3
track 2 - Hazrat Khadije .mp3
39.73M
🔸️ کتاب صوتی ماجرای عشق من
( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها )
🔹️ { قسمت دوم }
با صدای نجم الدین شریعتی
به قلم انسیه سادات هاشمی
#مناسبت
#کتاب_صوتی
💠 @samtekhoda3
بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ وَدَعَوْتَنِى إِلَيْكَ، وَلَوْلا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ
تو را با خودت شناختم
خودت راهت را نشانم دادی
خودت مرا فرا خواندی
اگر خودت نبودی
هیچوقت نمیفهمیدم کیستی
#دعای_ابوحمزه
الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِى وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِى
سپاس خدایی را که تا صدایش زدم پاسخم را داد
با اینکه وقتی او صدایم زد، دیر جنبیدم
#دعای_ابوحمزه
وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى تَحَبَّبَ إِلَىَّ وَهُوَ غَنِيٌّ عَنِّي
وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى يَحْلُمُ عَنِّى حَتَّىٰ كَأَ نِّى لَاذَنْبَ لِى
سپاس خدایی را که به من عشق ورزید با اینکه نیازی به من نداشت
سپاس خدایی را که طوری بردبارانه با من رفتار میکند
که انگار هیچ گناهی ندارم
#دعای_ابوحمزه
اللّٰهُمَّ أَنْتَ الْقائِلُ وَقَوْلُكَ حَقٌّ وَوَعْدُكَ صِدْقٌ: ﴿وَ اسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾ إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِكُمْ رَحِيماً وَلَيْسَ مِنْ صِفاتِكَ يَا سَيِّدِى أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤالِ وَتَمْنَعَ الْعَطِيَّةَ
خدایا تو حرفی زدهای
و حرفت حق و قولت راست است
تو گفتهای: از فضل خدا طلب کنید که خدا با شما مهربان است
و مولای من! تو کسی نیستی که بگویی طلب کنید و ندهی!
#دعای_ابوحمزه
مَعْرِفَتِى يَا مَوْلاىَ دَلِيلِى عَلَيْكَ، وَحُبِّى لَكَ شَفِيعِى إِلَيْكَ، وَأَنَا واثِقٌ مِنْ دَلِيلِى بِدَلالَتِكَ، وَساكِنٌ مِنْ شَفِيعِى إِلىٰ شَفاعَتِكَ؛
مولای من!
معرفتی که به تو دارم راهنمای من به سوی توست
و عشقی که به تو دارم شفاعتگر من نزد توست
من به راهنمایم اطمینان دارم
و از شفاعتگرم آسودهخاطرم
#دعای_ابوحمزه