بیزارم از آن «دوستت دارم» که طوطیوار
در انتهای هر تماسی میشود تکرار
بیزارتر از «تا همیشه با تو خواهم ماند»
این پیشگوییِ غلط، این وعدهٔ بیمار
شاید اگر عشق از زبانِ خود سخن میگفت
اینقدر از دلدادگیهایش نمیزد جار
شاید فقط در چشمهایت خیره میماند و
پر میشدی از عشقِ غیر قابل انکار
تو پای او میماندی و او پای تو میماند
بیهیچ قول و وعدهای بیمنت و اصرار
مرد عمل میخواست این عشق و زمامش را
دادند دست عدهای حرّاف لاکردار
ای حس معصومانه و بی سر زبان ای عشق
دوز و کلکهای بشر را پای خود مگذار
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
الساذج يطلب من المرأة أن تحبه، الذكي يجعلها تحبه.
مرد ساده از زن میخواهد که دوستش داشته باشد.
مرد زیرک کاری میکند که زن دوستش داشته باشد.
#نزار_قباني
@folanipoem
بابا هر وقت بحث گرفتاریای دنیا میشد این آیه رو میخوند:
وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
قبل از عذاب بزرگتر (در آخرت) حتما مقداری از عذاب نزدیکتر (در دنیا) را به آنها میچشانیم شاید برگردند.
سوره سجده، آیه ۲۱
@folanipoem
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ (علیه السلام)
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جوابِ هرچه نمیدانمِ جدلها بود
به روی فرشِ امامت معلمی میکرد
و تختِ سستِ خلافت اسیرِ دعوا بود
به نامِ «آلِ محمد» غریبه وارث شد
کسی ندید مگر آلِ او همین جا بود؟!
دوباره قصهٔ خاری به چشم و بغضِ گلو
هنوز پاسخ ِنهج البلاغه حاشا بود
زمان زمانهٔ ایهام واستعاره و رمز
که حرفِ حق سرش از دارِ جور بالا بود
چقدر نامهٔ کوفی از این و آن که بیا
نمک به زخمِ عمیقی که همچنان وا بود
هنوز خاطرهٔ کربلا جگرسوز و
مرامِ عهد شکستن هنوز برپا بود
به چشم اگرچه که دورش شلوغ بود اما
به جز تنور که میداند او چه تنها بود؟!
اگرچه مزدِ رسالت به رسمِ دین با او
مودت است ولی رسم، رسمِ دنیا بود
عجیب نیست بر آن خانه آتش افکندند
که این مدینهنشین از تبارِ زهرا بود
بگو به آنکه به زعمش دهانِ حق را بست
کتابِ جعفریِ شیعه همچنان باز است
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
وقتی دلت میگیرد از دنیا و آدمها
وقتی شبیخون میزنند از هر طرف غمها
وقتی چنان کاریست زخمِ لاعلاجت که
همپای دردت اشک میریزند مرهمها
درددلت وقتی که یک راز مگو باشد
حس میکنی نامحرمند انگار محرمها
شب تا به روی صورتت چادر میاندازد
میجوشد از چشم عزادار تو زمزمها
از بس که میسوزی و گر میگیرد آهِ تو
آتش تمنا میکنند از آن جهنمها
وقتی دلت تنگ است اما رو میاندازی
هر شب به تنهاییِ خود از شر همدمها
وقتی دلت یک عشق میخواهد که اینجا نیست
عشقی که تعریفی ندارد بین معجمها
یعنی که دلتنگ کسی هستی که مدتهاست
از شوق دیدار تو گفته خیر مقدمها
دلتنگ عشق اولت، آن عشقِ دیرینه
عشق خدایت، محرمت، سلطانِ مرهمها
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
مرا در عشق، هر پیغمبری آمد ملامت کرد
دلم ـ فرعون من ـ گستاختر شد، استقامت کرد
فُرادا ایستادم بلکه تنها با خدا باشم
نمازم را نگاهی سامری مسلک امامت کرد
سفر کردم که شاید بشکنم بهت نمازم را
دلم در نیلِ چشمی غرق شد، قصد اقامت کرد
به خود رو کردم و گفتم: تمامت میکنم دنیا
صدایی خسته در من ناله زد: دنیا تمامت کرد!
عصا برداشت در قلبم شکاف انداخت پیغمبر
چه دریایی به راه انداخت از سنگی، قیامت کرد
دلم در های و هوی موجهایش دست و پا میزد
ولی افسوس خیلی دیر ابراز ندامت کرد
شدم آیینهٔ عبرت شکسته بر لب ساحل
برای هرکه در این ورطه آهنگ شهامت کرد
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
روز الست بود، خدا گفت مؤمنان!
بین شما دو عاشق از خود گذشته هست؟
عاشق: که بار عشق ببندد به سوی من
از خود گذشته: تا برود جای دوردست
یک خواهر و برادر از آن جمع آمدند
گفتند ما رضا به رضای تو میدهیم
معصوم بود چهرهٔ آن خواهری که گفت
ما عشق را فقط به بهای تو میدهیم
اما خدا دلش نمیامد، بهانه کرد
گفت این مسیر دور و پر از غصه و غم است
گفتند اگر خداست ته این مسیرِ دور
صد بار اگر ز غصه بمیریم هم کم است
از بینشان کسی به «ألست بربکم»
اینقدر قاطعانه «بلیٰ» را نگفته بود
معلوم بود آن که چنین عاشق است کیست
حتی اگر که نام رضا را نگفته بود
معصومه در کنار رضا پا به پای هم
یک مرد را دوباره زنی یار میشود
این بار هم برای رهاوردهای سخت
نام علی و فاطمه تکرار میشود
پیش رضا زمین خراسان به سجده رفت
برخاست قم به حرمت معصومه قدکشان
آماده شد رقم بزند قصه را زمین
آماده شد که حفظ کند قصه را زمان
این قصه را خدا متفاوت نوشته بود
در ابتدای قصه خداحافظی گذاشت
باید که از مدینه برادر سفر کند
بی خواهری که طاقت دوری از او نداشت
راهی شد از مدینه رضا و قدم قدم
اسرار عشق را به تمام مسیر گفت
پیچیده بود بوی رضا در تمام راه
باد این نوید را به صغیر و کبیر گفت
راهی شدند از همه جا عاشقان او
ایرانِ بعد از او شده ایران دیگری
کامل شده است نیمهای از قصه و هنوز
ایران نشسته در تب مهمان دیگری
یک سال بعد موعد دیدار میرسد
حالا مسیر سرخوش از این عطر آشناست
خواهر میان حلقه سادات موسوی
دیگر سفیر عاشق و بیباک ماجراست
«راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست»
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
جان بر کف است و شک به دلش نیست ذرهای
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»
میآید از میانهی ره بوی کربلا
مقصد دوباره نیمه قصه عوض شده است
معصومه خود سراغ قم از کاروان گرفت
آنجا که بسته بود در آن عهدی از الست
همواره وصل نقطه پایان قصه نیست
قم قم نبود اگر که فراقی چنین نبود
این ماجرا به ظاهر اگر ناتمام ماند
اما تمام قصه از اول جز این نبود
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
تقوای تمام و کمال یعنی
چیزهایی که نمیدانی را یاد بگیری
و به چیزهایی که میدانی عمل کنی
تَمامُ التَّقْوى اَنْ تَتَعَلَّمَ ما جَهِلْتَ وَ تَعْمَلَ بِما عَلِمْتَ.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
تنبيه الخواطر، ج 2، ص 120.
@folanipoem
خود معشوق هم نمیداند جملاتی که نویسنده در کتاب مینویسد خطاب به ادبیات است، نه او.
معشوق فقط یک وسیلهی عاشقانه برای رسیدن به هدفی ادبی است.
#احلام_مستغانمی
@folanipoem
از امام صادق پرسیدن چرا دعامون مستجاب نمیشه؟
فرمود: لأنکم تدعون من لاتعرفون
چون کسی رو صدا میزنید که نمیشناسید.
[بحار الأنوار : 93/368/4 .]
@folanipoem
#هشتمین_خط_پیمانه
ما را برای میهمانی آفریدند
از روزِ اول چارده پیمانه چیدند
پیمانه بر پیمانه شد نورٌ علی نور
پس چارده خط روی جامِ حق کشیدند
قطعاً ننوشیدند از آن نورِ هشتم
آنها که تنها هفت خط از جام دیدند
آن جرعهای که مست کرد ایرانیان را
ساغر به دست از هر طرف سویش دویدند
پیمانهای هم نامِ نامیِ علی را
لاجرعه نوشیدند و تا اعلیٰ رسیدند
در آن حرم مُحرم شدند از هرکه جز او
هوهوکنان از اهلِ دنیا دل بریدند
اوج فنای در رضا یعنی همین که
در این شلوغی عارفان خلوت گزیدند
این دستهای قفل بر دورِ ضریحش
تنها به دنبالِ کلید از شاکلیدند
در گِل نمی مانند پاهای خدایی
از او مریدانش مرادش را مریدند
حصنِ خدا توحید و او از شرطهایش
یک شهر این را از زبانِ او شنیدند
#انسیه_سادات_هاشمی
#ولادت_امام_رضا_علیه_السلام
@folanipoem
مجال لب گشودن تا به او داد
خودش از چشمهای مردم افتاد
همیشه زیر لب میگفت مأمون:
«خودم کردم که لعنت بر خودم باد!»
#انسیه_سادات_هاشمی
#امام_رضا_علیه_السلام #مناظره
@folanipoem
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شاید بیندازد عصای میهمانش را
مهمان میاید در ید بیضایش آورده است
دریاچهای از نورهای بیکرانش را
با هر شگردی ریسمانها را میاندازند
هر عالمی رو می کند اوج توانش را
موسای این قصه ولی ترسی به جانش نیست
او خوب میداند روند داستانش را
لب میگشاید نورباران میشود دربار
میگسترد بر عقل کلها کهکشانش را
سرها فروافتاده و لبها فروبسته
پسمیکشد آرام هرکس ریسمانش را
امروز «یوم الزینة» دربار مأمون است
روزی که عشق از آنِ خود کرد آستانش را
شاهِ زمین خورده پشیمان زیر لب میگفت
لعنت به من! اصلا نمیکردم گمانش را
یا جای او اینجاست دیگر یا که جای من
یا باید از خود بگذرم یا اینکه جانش را...
سقراطها قربانیِ حکم حسودانند
پروا مکن مأمون! بیاور شوکرانش را
یک روز میخندد به ناکامیِ تو هرکس
خورده است با قصد تبرک زعفرانش را
#انسیه_سادات_هاشمی
#یا_غریب_الغرباء
@folanipoem
برعکسِ همه، همیشه هستید آقا
در اوج بلندی، دمِ دستید آقا
مهمان شدهایم وقت و بیوقت اما
یک بار دلی را نشکستید آقا
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
از سوز دعاهای سحرگاه بخوان
شوری بده یک روضهٔ کوتاه بخوان
نه! چارهٔ حالم فقط انگار آنجاست
راهی شدهام «آمدم ای شاه» بخوان
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
به ایران آمدی تا آل حسرت را عبا باشی
برای این یتیمان سایهساری باصفا باشی
اگر از من بپرسند از شب دیدار خواهم گفت
که یک شب تا سحر را زیر ایوان طلا باشی
تو را تنها به وقت گریه و حاجت نمیخوانم
تو والاتر از آنی که فقط دارالشفا باشی
شبیه کیستی ای آشنا من با تو فهمیدم
چگونه میشود در اوج غربت آشنا باشی
شبیه نوحی آیا؟ نه! که روی کشتی رحمت
تمام خلق جا دارند اگر تو ناخدا باشی
تو ابراهیمی آیا؟ نه! که بتها خود برای تو
چنان در سجده میافتند گویی که خدا باشی
تو را موسی نمیخوانم بعید است از نگاهت که
برای خلق آب از سنگ محتاج عصا باشی
تو را گرچه مسیحا دم ولی عیسی نمیخوانم
که مردن نیست اصلا در هوایی که شما باشی
چه بیخود زحمت تشبیه را اصلا به خود دادم
به تو بیش از هر اوصافی میاید که رضا باشی
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
اون دیواری که زیرش گنج اون دو تا بچه یتیم بود وخضر درستش کرد، زیرش یه لوح طلا بود که روش نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
عجیبه که کسی به مرگ باور داشته باشه و خوش باشه
عجیبه که کسی به سرنوشت باور داشته باشه و غصه بخوره
عجیبه که کسی به فانی بودن دنیا و بیثباتی آدماش باور داشته باشه و دلش به دنیا خوش باشه
لا اله الا الله!
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله
كنز الفوائد : ج 1 ص 380
@folanipoem
قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
بگو اگر هم ایمان دارید
پس ایمانتان دارد به بد چیزی فرمانتان میدهد.
بقره، ۹۳
@folanipoem
روی دل بستن خود کاش کمی کار کنی
مثل یک عاشق دلباخته رفتار کنی
من اگر طاقچه بالا نگذارم زشت است
تو نباید که أقلا کمی اصرار کنی؟
عشق جنگ است و به دنبال غنیمت باید
مثل یک لشکر قحطی زده پیکار کنی
اینقدر خسته نگو راه نخواهد آمد
راه را باید از آن سمت، تو هموار کنی
نه چنان سختعنان باش که عاشق نشوی
نه چنان رام که خود را بزنی خوار کنی
عشق مُسری است فقط خیره شو تا او را نیز
به گرفتاری خود زود گرفتار کنی
واژه از دور چنان زور ندارد، باید
چشم در چشم به احساس خود اقرار کنی
امشب آنقدر به چشمان تو زل خواهم زد
تا مرا خواسته ناخواسته بیمار کنی
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
من سرم گرمِ کتاب و درس و بحث و فلسفهست
مستِ عقل است این حواس ای عشق هوشیارش نکن
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem
درس یا شعر؟ مسأله این است
درس خوب است شعر شیرین است
هر دو داروی دردها هستند
درس آمپول و شعر مورفین است
موقع دردِ لاعلاج اما
درس خسته است شعر غمگین است
شعر از زیر بار میآید
وانگهی بار درس سنگین است
در شب امتحان خطوطِ کتاب
ناگهان دشتی از مضامین است
زیست، تاریخ و احتمال پر از
استعاره، کنایه، تضمین است
چه غزلها که میرود از دست
چون بغلدستیات خبرچین است
حیف استادها نمیفهمند
شعر یک جور حلِ تمرین است
درس را میشود مجدد خواند
شعر آن شعلهٔ نخستین است
درس را میشود تقلب کرد
شعر اما نهفته در سینه است
ذرهبینی است عینک خرخوان
عینک شاعران جهانبین است
فوق لیسانس برق بیکار است
شاعر خوش سلیقه تأمین است
شاعران بین خلق محبوبند
خونِ شاعر همیشه رنگین است
ولی از بچه درس خوانِ کلاس
دلِ کل کلاس چرکین است
من قضاوت نمیکنم تو بگو
درس یا شعر؟ مسأله این است!
#انسیه_سادات_هاشمی
@folanipoem