پاشو تا نبینی رو نیزه سرم رو″
زیرِ سم اسبا تنِ دخترم رو ..
پاشو تا کسی چشم به خیمه ندوزه″
پاشو تا تو آتیش رقیه نسوزه ..
این آبها که ریخت ، فدای سرت که ریخت ..
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت ..
گفته خدا دو بال برایت بیاورند ..
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت ..
اثبات شد به من که تو سقای عالمی ..
بر خاک قطره قطره ی چشم ترت که ریخت ..
طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند ..
شرمنده اند ، بازوی آب آورت که ریخت ..
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را ..
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت ..
وقت نزول این بدن نا مرتّبت ..
مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت ..
معلوم شد عمود شتابش زیاد بود ..
بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت ..
اما هنوز دست تو را بوسه می زنم ..
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت ..
پسر بوتراب بین تراب ..
نوه ی بوتراب را گم کرد ..
جلد قرآن خویش پیدا کرد ..
برگه های کتاب را گم کرد..💔💔