حكمت صلوات :
صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود.
صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند براي انسان است.
صلوات : تحفهاي از بهشت است.
صلوات : روح را جلا ميدهد.
صلوات : عطري است كه دهان انسان را خوشبو ميكند.
صلوات : نوري در بهشت است.
صلوات : نور پل صراط است.
صلوات : شفيع انسان است.
صلوات : ذكر الهي است.
صلوات : موجب كمال نماز ميشود.
صلوات : موجب كمال دعا و استجابت آن ميشود.
صلوات : موجب تقرب انسان است.
صلوات : رمز ديدن پيامبر در خواب است.
صلوات : سپري در مقابل آتش جهنم است.
صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است.
صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است.
صلوات : انسان را در سه عالم بيمه ميكند.
صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا است.
صلوات : برترين عمل در روز قيامت است.
صلوات : سنگينترين چيزي است كه در قيامت بر ميزان عرضه ميشود.
صلوات : محبوبترين عمل است.
صلوات : آتش جهنم را خاموش ميكند.
صلوات : فقر و نفاق را از بين ميبرد.
صلوات : زينت نماز است.
صلوات : بهترين داروي معنوي است.
صلوات : گناهان را از بين ميبرد.
🌹 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹
«مَجـٰانیـنُالحَسَــنْ»
حكمت صلوات : صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود. صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند براي ان
ختم صلوات یادتون نره 😉
هر چند تا که صلوات دادین بهم خبر بدین🙏🙏👇
@Zm6558
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرباز های رهبر
موندن تو راه حیدر😍
استوری بسیااااار زیبا😍
پیشنهاد دانلود 👌👌
#استوری
#لشکر_حیدریون✌️🏻
#منتقمان_شهدا🕊
═════•.○♡○.•═════
@ftalangor
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترکش_خنده🤣
فرق خانما🧕 و اقایون🧔 تو خرید اینه که...
اقایون🧔 اولین چیزی که خوششون بیادو میگیرن...😊
ولی خانما🧕 اولین چیزی که خوششون اومدو میذارن کنار☹️میرن کل شهرو میگردن که خیالشون راحت شه بهتر از اون نیس بعد میان میگیرنش😐
#لشکر_حسنیون💚✌️🏻
#منتقمان_شهدا🕊
═════•.○♡○.•═════
@ftalangor
#ترکش_خنده🤣
معلم رو کرد به دانش آموزان و گفت :
شما امید های فردایید شما چراغهای💡💡 آینده اید
یکی از دانش آموزا نگاه کردبه بغل دستیش دید خوابه گفت: آقا اجازه ☝️
یکی از چراغا سوخته‼️😂😂😂
#لشکر_حسنیون💚✌️🏻
#منتقمان_شهدا🕊
═════•.○♡○.•═════
@ftalangor
📚🍃📚🍃📚🍃📚🍃📚🍃📚
🍂برش کتاب
📙کتاب #آن_بیست_سه_نفر
روز اعزام رسیده بود و #قاسم_سلیمانی[فرمانده لشکر ثارالله و فرمانده کنونی سپاه قدس]، که جوانی #جذاب بود☺️
و فرماندهی تیپ ثارالله را به عهده داشت، دستور داده بود همه نیروها روی زمین #فوتبال جمع شوند.☺️
در دستههای پنجاه نفری روی زمین چمن نشستیم. قاسم میان نیروها قدم میزد و یک به یک آنها را #برانداز میکرد.🧐
حاج قاسم و میثم و چند پاسدار دیگر داشتند به سمت ما میآمدند. دلم لرزید.😥 او آمده بود نیروها را #غربال کند. کوچکترها از غربال او فرو میافتادند. نیروهایی را که سن و سالی نداشتند از صف بیرون میکشید و میگفت: «شما تشریف ببرید #پادگان. انشالله #اعزامهای بعدی از شما استفاده میشه!»😭
#معرفی_کتاب
#آن_بیست_سه_نفر
#نویسنده_حمیدیوسف_زاده
#لشکر_حسنیون💚✌️🏻
#منتقمان_شهدا🕊
═════•.○♡○.•═════
@ftalangor
#کلام_شهید❤️
یادمون باشه که هرچی برای خدا کوچیکی و افتادگی کنیم در نظر دیگران بزرگمون می کنه.
#شهید_حسین_خرازی😍
#لشکر_حسنیون💚✌️🏻
#منتقمان_شهدا🕊
═════•.○♡○.•═════
@ftalangor
باز شب جمعه آمدو
من دلم برای حرمت،
تنگ شد
نمیدانم چه حکمتی درآن است
که من حرمت را ندیم
البته دیدم آقاجان
اما با یک نگاه دلم سیر نشد
امام حسین مرا به حرمت برسان.
# مدیر نوشت
#لشکر_حسنیون💚✌️🏻
#منتقمان_شهدا🕊
═════•.○♡○.•═════
@ftalangor
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدو_چهل_وپنج
°•○●﷽●○•°
آرنجش رو به پنجره کنارش تکیه داده بود و نگام میکرد با لبخندش دلم ضعف رفت ونتونستم لبخندم و کنترل کنم
پشت سر بابا اینا حرکت کردیم
یخورده که گذشت گفت :خوبی؟
از اینکه دیگه حرفاش و جمع نمیبست خوشحال بودم باعث میشد کم تر ازش خجالت بکشم
گفتم :خوبم شما خوبین ؟
+الحمدالله
نگاهش به جاده بود ولبخند روی لبش یک لحظه هم کنار نمیرفت
باورم نمیشد این آدم همون پسری باشه که بیشتر اوقات با اخم دیده بودمش
+چیشد افتخار دادین؟
_همینجوری،دلم سوخت!
با حرفم بلند بلند خندید!
_هیچ وقت فکر نمیکردم عقدم تو جمکران باشه!
+خب؟
_هیچ وقت فکر نمیکردم با یکی مثل شما ازدواج میکنم!
+الان ناراحتی که داری با یکی مثل من ازدواج میکنی؟
لبخند زدم و خودم و کنترل کردم که جوابش و ندم چون انقدر قیافه اش بامزه شده بود که میترسیدم از تمام احساساتم براش بگم به جاش گفتم:
من هنوز نفهمیدم چرا داریم میریم جمکران؟
+راستش نذر کردم اگه قسمت هم شدیم عقدمون رو اونجا بگیریم!
با حرفش یه نفس عمیق کشیدم
من مالِ محمد شدم!
تلفنم زنگ خورد،به شماره نگاه کردم.
مژگان بودیکی از هم کلاسی هام
قطع کردم، نمیخواستم جواب بدم!
چند بار پشت هم زنگ زد که محمد گفت +چرا جواب نمیدی؟مشکلی پیش اومده؟
_نه چه مشکلی؟فقط نمیخوام الان راجع به درس و دانشگاه حرف بزنم
+اها
دوباره زنگ خورد،کلافه جواب دادم
_بله؟
+سلام
_سلام
+خوبی؟کجایی؟
_مرسی،مسافرتم چطور!؟
(گوشه ی چادرم قسمت بلندگو رو لمس کرد صداش رفت رو بلندگو)
+چرا نمیای دانشگاه ؟رسولی دق کرد حالا سوالاش و از کی بپرسه؟
هل شدم و رفتم از بلند گو بردارم که لمس موبایلم قاطی کرد و چند ثانیه طول کشیدبنا رو بر این گذاشتم که محمد نشنیده با ترس برگشتم سمتش که دیدم داره نگام میکنه
ابروهاش از تعجب بالا رفته بود
بی اختیار گفتم
_ مژگان بیکاری ها!
+وا فاطمه؟خودتی؟
_الان نمیتونم صحبت کنم خداحافظ
تلفن و قطع کردم وچشام و بستم
اخه چرا هی گند میزنم؟چرا همش یه چیزی میشه که محمد نظرش عوض شه؟
ای خدا اخه این چه وضعشه؟
گوشیم و کلا خاموش کردم محمد چیزی نمیگفت این بیشتر حالم و بد میکردنمیخواستم بهم شک کنه!
برای همین گفتم
_محمد به خدا..
+چیزی نگو!
_چرا نمیزاری حرف بزنم؟بابا به خدا رسولی کسی نی!
+مگه من چیزی گفتم؟
چرا فکر میکنی بهت شک دارم؟
این بیشتر آزارم میده!
_اخه..!
بلند داد زد
+اخه چی؟ همه ی اینا به خاطر اون شب هیئته؟بابا بگم غلط کردم قضاوتت کردم میبخشی؟ من نمیدونم آخه این چه رفتاریه!یه سیب از تو داشپورت در آر بده به من!
به زور جلو خندش و گرفته بودیهو زدزیر خنده خشکم زده بودخیلی ترسیده بودم با خندش آروم شدم
،ولی چیزی نگفتم
به ساعت نگاه کردم
دو ساعت دیگه میتونستم هر چی که تو دلم مونده بود و بهش بگم
هیچ حسی بهتر از این نمیشد
گوشیش زنگ خورد به صفحش نگاه کرد و جواب داد
+الو!
...
+عه!!
...
+چه میدونم چرا گوشیش خاموشه
...
+باشه یه دقیقه صبر کن
گوشی و سمتم دراز کرد.با تعجب نگاش کردم
+بیا محسن کارت داره شمیم حالش بد شده!
گوشی وازش گرفتم
_الوسلام
+سلام فاطمه خانم،شمیم حالش بده
_چطورشده؟
+چه میدونم سرش گیج میره چند بار بالا آورد
_خب بارداره دیگه عادیه شما چرا ترسیدین
+اخه حالش خیلی بده
_خب تو جاده است ،منم حالم بد میشه قرص ضد تهوع میخورم دیگه چه برسه به شمیم جون که..
حالا یه متوکلوپرامید بدین بهش!
اگه ندارین بزنین کنار من بهتون دیمن هیدرینات بدم!
+باشه دستتون درد نکنه
تلفن و قطع کردم محمد نگام میکرد
+خانم دکتر زیر دیپلم حرف بزنین مام بفهمیم دیگه
خندیدم و
_شما خودتون کارشناسی ارشد دارین من زیر دیپلم حرف بزنم؟من که خودم تازه دیپلم گرفتم حاجی
+خب حالا چش بود؟
_چیزیش نبودآقا محسن بیخودی نگران شدن
+اها
به جاده زل زده بود
گوشیم و روشن کردم۱۰ تا تماس بی پاسخ و از دست رفته داشتم بدون اینکه بهشون نگاه کنم دوربینش و باز کردم.بردمش سمت صورت محمد که گفت
+چیکار میکنی
_میخوام عکس بگیرم ازتون
+نهههه !نیم رخ؟بیخیال بابا زشت میشم
_میخوام خاطره بمونه
عکس وگرفتم و بالبخند بهش خیره شدم
+ببینم
_نه خیر
+اذیت نکن دیگه بده ببینم
_نمیخوام شما رانندگیتون و بکنین
دیگه چیزی نگفت و به جاده خیره شد
نگام به بیرون پنجره بود که صدای آرومش به گوشم خوردبرگشتم سمتش و دقیق شدم که بفهمم چی میخونه
+بگو به مادرت ،من و دعاکنه
روز قیامتم ،منو سوا کنه
برا یه بار منم پسر،صدا کنه
_چی میخونین؟
خندیدوگفت:ببخشید،یهو اومد به ذهنم،خوندم
_بلند بخونید منم بشنوم شما که صداتون خوبه!مردم و هم که سرکارمیزارین
اولش متوجه منظورم نشد ولی بعد چند لحظه خندید و گفت :آها اون مداحیه منظورته؟
_بله
دوباره خندید وگفت:خدایی چجوری نفهمیدی صدای منه؟
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚