هر چند وقت یک بار تلاش می کردم از لای در چیزی ببینم و چیزی بفهمم اما هر بار که لای در فر را کمی باز می کردم صدای جیغ زن ها و پودر سفید آب بود که به هوا می رفت کمی که گذشت از پشت در ایستادن و نگهبانی دادن خسته شدم کلید را در قفل چرخاند م توی جیبم گذاشتم و رفتم سراغ بچه های کوچه مادرم که میخواست از کنجکاوی در امان باشد بدون هیچ اعتراضی فقط سفارش کرد همان دور و بر باشم هر گروه از بچه های توی کوچه به یک بازی مشغول بودن لیلی بازی هفت سنگ بالا بلندی و گوشواره طلا کمی آن طرف تر یک جوی بزرگ بود که به آن آب تندو می گفتیم و شرط بندی میکردیم که چه کسی میتواند از روی آب تندو بپرد احمد میگفت فقط خدا میتونه بپره. صفر سیاه میگفت به جز خدا شاه هم میتونه بپره جعفر دماغ میگفت جعفر دماغ جای شاه میپره حالا دیگر نوبت پریدن بودعلی گاوی جعفر دماغ صفر سیاه وبهمن چول همگی پریدند هرکس که می پرید یک پول سیاه میانداختند آن دسته آب آن طرف تر می خواستم یواشکی تمرین کنم که به خدا نزدیک من یا به شاه نمیخواستم پسرها متوجه تمرین ک**** بشوند رفتم عقب و آمدم جلو و ایستادم ترس جرات را از من می گرفت و دوباره بر میگشتم زری خدیجه و �یژه و مهناز هم اضافه شده بودن خدیجه و منیژه تماشاچی بودند و ما را تشویق میکردند بعضی وقت ها هوووومی کشیدند و بعضی وقتها هورااا
توی همین صدا ها و بازی ها صدای پسرها میآمد که میگفتن پسرا شیرن مثل شمشیرن دخترا موشن مثل خرگوشن هیچ چیز نمی توانست بیشتر از این به من زور و قدرت بدهد با سرعت شروع کردم به دویدن آب تند او به آن بزرگی برایم کوچک شده بود اما هرچه نزدیکتر میشدم بزرگ و بزرگ تر می شد تا های کودکانه ام قدرت پریدن نداشت اما برای اینکه به سفر سیاه و جعفر دماغ که دختر ها را مسخره می کردند ثابت کنم میتونم به جای پریدن به پرواز در آمدم در همان حال صدای جل نگه به گوشم رسید که مرا به یاد مادرم و نه بند انداز و در قفل شده انداخت سراسیمه برگشتم وقتی به در خانه رسیدم مادرم و همسایهها و ننه بند انداز هنوز بودند به در اتاق که رسیدم محضه دلخوشی جیب هایم را گشتم خیلی دلم میخواست کلید توی جیبم باشد اما جیبم خالی بود صدای مادرم را میشنیدم که با عصبانیت فریاد میزد مسیح کجایی اگه دستم بهت برسه در رو باز کن کجا رفته بودی یک ساعت همه رو کاشتی اینجا مردم کار و زندگی دارند نمیتوانستم بگویم چه شده و کلید کجاست بازیهای شاهانه کار دستم داده بود تنها چیزی که می توانستم به مادرم بگویم این بود که بروم کلید را بیاورم شتابان برگشتم سراغ کلید را از آب تند او گرفتم دلم میخواست بلند بلند گریه کنم اما پسر ها هنوز داشتند بازی می کردند نمی خواستم جلوی آنها کم بیاورم من با بغضی که فرو میخوردم سعی می کردم خودم را آرام نشان دهم دوباره برگشتم پشت در علاوه بر مادرم صدای همسایهها هم درآمده بود نه بند انداز هم سخت نیازمند دست به آب شده بود تنها چیزی که می توانست به من کمک کند این بود که شروع کنم به بلند بلند گریه کردن با گریه و زاری گفتم کلید را گم کردم
برگشتن بچه ها و مردهای خانه نزدیک شده بود بالاخره مادرم راضی شد همسایه ها را خبر کنم اول از همه شوهر صغرا خانم که منقلی و شیرکش محل و دست و پا چلفتی بود آمد جلو و دسته را تکان داد مثل اینکه دست جادویی داشته باشد تعجب کرد که چرا در واقع نمی شود بی حال و مشنگ گفت احتمالا این در قفله همه زدن زیر خنده و گفتند کشف کردی روسا دمت گرم آقا خلیلی درست فهمیدی در قفل کلیدش هم گم شده با شنیدن این حرف با عصبانیت صغرا خانم را صدا زد و پرسید اینجا اومدی چه کار می خواست همانجا دادگاه تشکیل بده خدیجه و منیژه که مادرشان داخل اتاق بود شتابان به خانه رفتند و پدرشان را آوردند شوهر سکینه خانم زور بازوی خوبی داشت اما قفل خانه های شرکت نفتی با زور بازو هم باز نمیشد آقا که در محله بود و فقط از تکانهای سبیل پرپشت می شد فهمید حرف میزند و اگر زیر لب چیزی می گفت شنیده نمیشد به حرف آمده بود و میگفت حالا همه تون رفتین این تو چه کار چرا در را روی خودتون قفل کردیم وقتی میگن زن ها یه تخته کم دارند دروغ نمیگم از پسر بچه های کوچه گرفته تا مرد های بزرگ هر کس یک چیزی توی این قفل فرو میکرد تا زبانهای آن را عقب بکشد و کارگشا شود بابای جعفر دماغ با چاقو بابای علی کتل با پیچ گوشتی و بابای سفر سیاه با چنگال اما تا آقا نیامد تلاش هیچکس کارساز نبود بالاخره به هر ضرب و زوری بود در برابر چشمان بیش از ۵۰ تماشاچی در باز شد و زنهای همسایه که وقتی ننه بند انداز می آمد رو می گرفتند و مراقب بودند کسی آنها را سفیداب زده و خوشگل نبیند در منظر همه همسایه ها نمایان شدند
از آن روز به بعد زنهای همسایه از در خانهی ما که رد می شدند بیشتر رو می گرفتند و پای ننه بند انداز از خانه ماه بریده شد بعد از آن دیگه هر وقت ننه بند انداز را توی کوچه دیدم تو باغچه قایم میشدم باغچه حیاط مان پر از گل و گیاه بود هر کس به سلیقه خودش در باغچه حیاط خانه اش درخت و میوه و گل و گیاه می کاشت تا شاید تیغ گرمای ۵۰ درجه را قابل تحمل کند و سایه بانی در حیاط برای تن و اثر آن خوردن و خوابیدن شبانه فراهم کند آقا شیره این باغ را کشیده بود از درخت انگور و انجیر و خرما و سیب و گلابی گرفته تا گلهای رنگارنگ در این باغ کاشته بود هر لحظه در باغچه حیاط مان گلی در حال شکفتن بود و عطری سرمست کننده در فضای خانه کوچک مان میپیچید خورشید که به وسط آسمان میرسید گلهای ناز می شکفتن و گلهای آفتابگردان به او لبخند می زدند با رفتن من خورشید گلهای شب بو و وبه شب تمام حیات و خانه را معطر می کردند همیشه لباس های کهنه من بر تن مترسک هایی بود که نگهبان گلها و میوهها بودن باورم شده بود این مترسک ها خود من هستند که شبانه روز در باغچه مراقبم تا کسی گل ها را نشیند یک روز بهاری که زیر سایه بان درخت انگور دور سفره صبحانه نشسته بود این آقا بر خلاف همیشه که میگفت دختر گلچین گل ها هم نفس و جن و زندگی دارند صدا زد مسی خانوم برو یه دسته گل خوش است عطر و بو به چین و بیار احمد و علی آمدن کمک کند اما آقا دعواشون کرد و گفت شما بلد نیست این باغچه را خراب میکنیم چنان سرگرم گل چیدن شده بودم که وقتی دسته گلم را کامل کردم دیدم همه رفته اند و فهمیدم که گل نخود سیاه بوده و دور سفره جز شبنم های سیاه پالایشگاه که همیشه مهمان ما بودند کسی نیست
بیرون دویدم و دویدم احمد و علی و محمد و سلمان لباس های عید شان را پوشیده اند و با آقا کاظم جایی هستند همسایه رو به آقا کرد و گفت مشتی عجله کن بچه ها منتظرن به گرما نخوریم دست گلم داختم توی دامن مادرم و گریه کردم که مرا هم با خودشان ببرند اما این بار مثل همیشه نبود که آقا اول از همه مرا صدا می زد و راه میانداخت و میگفت این دختر توجیبی باباشه دعوام کرد و نهیب مزد وقتی رفتم توی کوچه دیدم ماشین خبر کرده اند و همه پسرها را هم میخواهند ببرم صدای فریادم بالا طرف اما فایده ای نداشت هیچ کس به من توجهی نداشت تند تند بچهها را سوار کردند و بی اعتناء به دست و پا زدن من ماشین دیزلی را راه انداختند و رفتند و من هم اثر لجن دو تا سنگ برداشتم و با همه بغضم به طرف شیشه ای ماشین پرتاب کردم اگرچه دلم میخواد شیشه بشکند اما زورم نرسید مادرم همه گل ها را دسته کرده بود و از راز و رمز گلها و عطر آن ها برایم می گفت اما من هر چند لحظه یکبار یاد بچه ها می افتادم و از مادرم می پرسیدم اینها همه باهم کجا رفتن من هم دلم می خواست لباس عیدی را بپوشم و سوار ماشین شوم از آنجا که خانه ما پر از پسر بود من و فاطمه اجازه نداشتیم دامن بپوشیم و همیشه لباس همان بلوز و شلوار بود مادرم برای اینکه مرا آرام کند اجازه داد بلوز و شلوار عیدم را بپوشم
من هم لباس هایم را به سرعت پوشیدم و برای اینکه برگشتن آنها را زودتر از همه ببینم رفتم و کنار در چمباتمه زدم به راه دوختم با شنیدن صدای هر ماشینی گردن می کشیدم تا برگشتنه آنها را ببینم پاهایم خسته شده بود ولی از ترس کثیف شدن شلوارم جرات نمی کردم روی زمین بشینم پیش خودم فکر میکردم شاید بخواهند گروه گروه بچهها را به میهمانی ببرند و مرا نوبت بعدی میبرند برای همین با عجله به سمت خانه زری دویدم او هم لباس های عید شرافت پیچیده بود خوشحال شدم و پیش خودم گفتم چه خوب همه با هم میرویم ی فاطمه دسته گلی را که چیده و به گوشهای پرتاب کرده بودم به دستم داد مادرم گفت هر وقت ماشین رو دیدی و بچه ها اومدن به جای اون سنگی که دنبالشون انداختی با گل به استقبال شون برو زمان و مکان کشمی آمدم چندینبار تا سر خیابان رفتم و برگشتم مادرم را کلافه کرده بودم بس که از او می پرسیدم پس چرا نرسیدن بالاخره انتظار سر آمد و ماشین و آقا و پدر زری و پدرهای دیگر و بچهها آمدند به قدری خوشحال شده بودم که فراموش کردم دست گلم را با خودم ببرم پیش از آنچه فرصت پیاده شدن به آنها بدهم با عجله تلاش کردم سوار ماشین شوند اما چهره همه بچه ها درهم رفته و چشم ها قرمز و خیس بود ه از همه کوچکتر بود و بیشتر از دو سال نداشت توی بغل آقا بود و از گریه زیاد میزد از سوار شدن به ماشین صرفه نظر کردم و عقب عقب رفتم تا سواره ها پیاده شوند راننده یکی یکی بچهها را بغل میکرد و پایین می گذاشت اما همه بچهها شلوارهای عید شان توی دستشان بود و به جای آن دامن قرمز پوشیده بودند همه همسایه ها با هلهله و گل و شیرینی و سلام و صلوات بچهها را به خانه خاله توران بردن و چند دقیقه بعد صدای ساز و دهل در تمام محله پیچید😅🙈 من که همپای علی گریه میکردم نمیدانستم این شیرینی و ساز و دهل برای چیست بچه ها را ردیف کنار هم خوابانده بودند و برای شان ساز و نقاره زدن کاغذ ها و بادکنک های رنگی تمام خانه را پر کرده بود خانه پر از مهمان بود و دقیقه به دقیقه شلوغ تر می شد �ن همه مهمانها سینی سینی شربت پخش می کردند هنوز با صدای بلند گریه می کردم و مادرم که نمی دانست مرا ساکت کند یا علی راه باتشکر به من گفت علی درد داره تو چرا گریه می کنی گفتم منم دامن قرمز می خوام🤣 با هر ضرب و زوری بود توانستم یک دامن سرخابی بپوشم و کنار علی و احمد بشینم جشن ختنه سوران ۷ شبانه روز ادامه داشت و تا آن زمان پسرها دامن های قرمز شان را به تن داشتند و بعد از آن من تا مدتها فکر می کردم این دامنه ها دامن جشن و سرور است و با این خاطر هر وقت جایی مراسمی بود انتظار داشتم همه دامن قرمز بپوشند توی آن ۷ روز از گوشت و جگر گوسفندی که قربانی شده بود پسرها را تقویت میکردند ولی آنها نمی توانستم مثل گذشته بازی و شیطنت کنم دامن های قرمز تنگ مانع است جست و خیز شان می شد و آنها را خانه نشین کرده بود به هر تقدیر پاداش این خانه نشینی در بخش پایانی جشن و سرور مسلمانی و مردانگی این بود که در یک عصر بهاری که هوای آبادان هنوز دم بهاری داشت آقا بچه ها را داخل میدان بزرگ جلوی محله جمع کرد تا معرکه ناصر پهلوان را تماشا کند او هم بساط پهلوانی اش را پهن کرد تمام بچهها از و درشت و کوچک و بزرگ دور تا دورش می نشستند و شش دانگ حواسشان را جمع می کردند تا تردستی های او شروع شود زنجیر پاره کند و ماشین از روی سینه او رد شود همه آرزو داشتند مثل ناصر پهلوان باشند
«مَجـٰانیـنُالحَسَــنْ»
و این تلخ ترین خبر تاریخ پس از #شهادت حاج قاسم استـ💔😭 #اربعین به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉 htt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدی چی شد، ازمون گرفتن روضه ها رو😭
دیدی چی شد ازمون گرفتن کربلا رو😞😞
دیدی چی شد چه خاکی بع سرم شد😱
#اربعین
#کربلا
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
چقدر زیباست که صبح و طلوع معجزه وارش، با نام #برترین ها شروع شود
به نام محبت
به نام عشق
به نام بهترین واژه ها
به نام خدا💚
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و موضع الرساله و مختلف الملائکه و رحمه الله و برکاته💚
سلام رفقا
صبح زیباتون پر از نور😍
ذکر روز سه شنبه💝...↓
یٰا اَرحَمَ ارٰاحِمین
صد مرتبه💌
#ذکر
#فراموش نشه ْ
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا ترین😍خنده های جهان☺️تقدیم نگاهتون😘
#خندوانه
#شهدایی
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
امام محمدباقر:
حریص به دنیا، همانند کرم ابریشم است که هر چه بیشتر دور خود میتَنَد، خارج شدن از پیله بر او سختتر میشود، تا آنکه از غصه میمیرد
#حدیث_روز
#امام_محمد_باقر
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
میگفت:
هرجا ضربه خوردیم و ضررکردیم
از بی معرفتیمون
نسبت بھ "خدا " بوده...!
#خیلیراستمیگفت...
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨واکنش جالب اکانت توییتری فرمانده کل سپاه ۳۰ دقیقه قبل از حمله حزب الله به نیروهای اسرائیل
🔹در این ویدیو اسرائیل تهدید میشود.
این نشان دهنده هماهنگی بین سپاه و حزب الله است
#سپاه
#حزب_الله
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
4_6028545748843366210.attheme
110.8K
#تم
برگ های خوشگل 😍
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
⚫️⚪️🔘
🔶3⃣1⃣نکته از زندگي ✨امام باقر علیه السلام✨
1⃣ #ولادت اول رجب سال۵۷ هـ ق .در مدينه متولد شد✨
#شهادت هفتم ذيحجه ۱۱۴ هـ ق هشام بن عبدالملك ملعون زهر🐎 بر زين مركب امام✨ ريختند ✨امام باقر بعد از آنكه سوار شد زهر در بدن مباركش نفوذ كرد✨ امام باقر مسموم و به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع دفن شد.🥀
سن: ۵۷سال
مدت امامت: ۲۰سال
2⃣فاطمه دختر امام حسن ✨ صديقه آل حسن (ع) مادر آن حضرت و پدرش امام سجاد(ع)✨ بود.
3⃣نام :محمد. کينه: ابوجعفر. القاب: شاکر ، هادي و باقر (ع)
4⃣فضايل ✨امام باقرع :
الف: کثير الذکر و صاحب کرامات 📿
ب- ياري رسان به زيردستان . 💰
ج- بسيار متواضع.☺️
د- حليم و مؤدب.
هـ- اهل کار و تلاش.
و- گریان از خوف خدا .😭
ز- عالمي که برترين عالمان در محضرش حقير مي نمودند.
ح- امام باقر ع ✨شبيه پيامبر (ص) بود ✨
ط-حضور در کربلا و سخنراني ✨امام باقر(ع) در سه سالگي در مجلس يزيد در شام و مقايسه يزيد و اهلش با فرعون و موسي و نجات جان امام سجاد (ع) ✨.
ی -تبعید و زندانی شدن امام باقر (ع) ✨در شام توسط هشام بن عبدالملک
ک - تيراندازي شگفت انگیز امام در شام در دربار هشام و تعجب همگان 🏹
ل- مناظره کوم کردن او👤5⃣ روش هاي مبارزه: الف – تقيه .
ب- ترسيم وظايف حاکم اسلام .
ج- مبارزه رودررو .
د- نهي از همکاري با حکومت طاغوت.
هـ - مبارزه علمي و فکري.
6⃣اصحاب امام⬇️
زرارة بن اعین – ابوحمزه ثمالي محمد بن مسلم –
محمد بن طيار،
جابر بن يزيد جعفي.
بريد بن معاويه عجلي
7⃣اوضاع علمي عصر✨ امام باقر (ع)
الف_ عدم آگاهي مردم از مسائل شرعي خود حتي نماز و حج در نيمه دوم قرن اول هجري به خاطر اوضاع سياسي🌪
ب_ تدوين فقه و حديث و تفسير اهل سنت بر مبناي بدعت و تحريف📚
ج_فعاليت فرهنگي يهود و نصاراي مسلمان نما🧕
د_ نهضت ترجمه و ورود تفکرات فلسفه یونانی 📖
8⃣اقدامات علمي
الف- پایه گذار جنبش علمي شيعي در فقه حديث تفسير📒
ب- تحريف زدايي (تحريفات ناشي از کارهاي علمي اهل سنت)📝
ج- مبارزه با بدعت ها〽️⚠️
د- مبارزه با خوارج و غاليان
💢💯
هـ - پاسخ به سوالات و شبهات ⁉️‼️
و - ايجاد وجه اشتراک بين فرق و مذاهب اسلامي توسط سخنان ✨امام باقر علیه السلام
🚌مسافرت علماء بلاد اسلامي به مدينه براي کسب فيض از✨ امام باقر (ع)
تربیت شاگرد
محمد بن مسلم ۳۰ هزار روايت از✨ امام باقرع نقل کرده جابر جعفي ۷۰ هزار روايت شاگردان حضرت ۴۶۲ نفر بودند.
9⃣فرزندان امام✨:
۵ پسر و ۲ دختر
جعفر_عبدالله – عبيدالله – ابراهيم – علي – زينب – ام سلمه
⬇️⬇️⬇️
#منبرک
#شهادت_امام_باقرعلیه_السلام
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor
پروفایل شهادت 🏴🏴🏴🏴👆👆👆👆
به کانال بیت الحسین بپیوندید😘❤️😉
https://eitaa.com/ftalangor