شیروانیِ قرمزِ او
ز احوالات 1403/4/27
روزی که بد شروع شد و قشنگ ادامه پیدا کرد
_نازی میای پیشم؟
+یکساعت دیگه اونجام
مسخره بازی هامون >>> صدای خنده های نازی>>>
فیلم دیدنمون>>
کلا نازی >>>
احتمالا دو ساعت دیگه یه متن قشنگ بنویسمممم:)
شیروانیِ قرمزِ او
شب است و امشب هیچ:) شبتون اکنده از ارامش!
سپاس خدایی که نازی را در طالع ما قرار داد💚🌚
شبتون اکنده از لبخند :)
شیروانیِ قرمزِ او
سلام پرنیا رو میپذیرید؟ ظهرتون بخیر 💚
شکر ایزدی که لبخند را آفرید💚🌿
صبح مایل به ظهرتون بخیر :)
شیروانیِ قرمزِ او
من همیشه میتونستم چیزای مختلفی باشم:) مثلا میتونستم یه قاتل زنجیره ای باشم که بعد ازکشتن ادما با د
نامه ای از درون کلبه ی چوبی قلبم
هیزم های روشن را میبینی؟
نباید بذاری خاموش بشوند انها مقدس بودند و هستند
دم از عاشق شدن و دوست داشتن نزن، آدم ها عادت کرده اند لاف بزنند که دوستت دارند، میدانی؟ چندی بعد یکی از هیزم های قلبت رو می ربایند و فرار میکنند:)
وقتی هم آنها را گیر بیاوری، یا هيزم را سوزانده اند یا به دیگری هدیه دادند! تجربه اش کردی ای نه؟
همه تجربه اش کردند، قطعا توام از این مورد را یا تجربه کردی یا خواهی کرد
سخت نگیر میدانی که میگذرد
اما وقتی آمدند و هیزم هایت رو برداشتند
تعداد مروارید هایی که از قلبت میچکد را بشمار :)
با آنها گردنبندی درست کن و آن را مدام نگاه کن
خودت را خورد نکن، اما عبرت بگیر جانم:)
فدای سرت اگر دست بُرد زدن به تمام ثروت قلبت
دکور خانه ی قلب را عوض کن :)
رنگ دیوار هایش را، گل های جدید برایش بگذار...
آرام باش فقط خودت را در این هیاهو گم نکن
اما در مورد من :
دلم دارد می ترکد. هیچوقت این طوری نشده بودم. اینقدر تلخ و بیهوده. یک چیزی را از من گرفته اند. نمیدانم چه کسی و کجا و چرا؟
اما بلاخره خوب میشوم، بلاخره ارام میشوم :)
و کودکی شیطان بمان، که تنها حسرتش، بازی بیشتر در شهربازی باشد:) اینگونه دنیا زیبا تر است
عشق من کودک بمان، دنیا بزرگت میکند
بره باشی یا نباشی، گرگ گرگت میکند
عشق من کودک بمان، دنیا مداد رنگی است
بهترین نقاش باشی، باز رنگت میکند
عشق من کودک بمان، دنیا دلت را میزند
سخت بیرحم است، میدانم که سنگت میزند ..
#بایگانی_های_قلبم
نویسنده :پرنیا طهماسبی
شیروانیِ قرمزِ او
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه به خاطر سایهی بام کوچکش به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو
آیدای خودم؛ آیدای احمد...!
اما با همه ی این ها با همه ی خاطره هایی که هر بار پس از رفتنت در ذهن من باقی می ماند؛ با همه این خاطره هایی که هر بار از هنگام رفتنت تا بار دیگر که بازآیی در ذهن من تکرار می شود، و با همه ی عطر جنون انگیزی که پس از رفتنت تا ساعات دراز، خاطره ی تو را در این کلبه ی درویشانه زنده نگه می دارد،_ باز، همین که پا از کنار من کنار گذاشتی، آن ناباوری عظیم همیشگی چون کوهی بر سرم فرود می آید و وادارم می کند که باها و بارها، با تعجب از خودم بپرسم:
«_آیدا؟ آیدای من؟ این جا بود؟ کنار من بود؟
#لیلی_و_مجنونِ_معاصر
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم می بخشد
روشنم می دارد ..!
_نیما یوشیج