eitaa logo
شیروانیِ قرمزِ او
2.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
317 ویدیو
4 فایل
اینجا؟ یه حال خوب و لبخند سرخ! 🍒🥹 من پرنیام کارم داشتی : @parniama پاتوق دخترهای خفن و موفق ایتا همینجاست❤️‍🔥 تبلیغات؟ @tablighatghermez کانال دوم؟ @parnialife
مشاهده در ایتا
دانلود
شیروانیِ قرمزِ او
چه سرد این اب چه زلال این اب:) در بالاسرش درختیش که مهمانش نور است چه مبارک است این نور چه زیباست ای
نفس عمیقی از جنس آرامش در جهانی سبز * نفس‌هایِ تازه را از آنِ ریه‌هایش می‌کرد. همان ریه‌هایی که سال‌ها از تنفسی بی‌درد، دور مانده بود. گویا به‌سانِ دستانِ کودکی بود که زِ دستانِ مادرش جدا شده. اما او، کنون و در همان حال، با لبخند‌هایِ عمیق و دست‌هایی که به سویِ باد گشوده شده بودند به سمتِ پاکی پرواز می‌کرد و برایِ آرامش تمنا. او را می‌شناختم، او همان رویایِ سبزِ کودکی‌ام بود. همان رویایی که چشم‌هایم را می‌بستم و تصورش میکردم، تصورِ بودنی کوته، تصورِ نوازشی کوچك‌ و تصورِ انحنایِ بی‌رمقی که جوانه زده بود. خیره ماندش به دریا تداعی داشت با خاطراتی از جنس کودکی رنگش از ان دیگری بود و با همان رنگ عاریتی برای ساحل بی نوا دلبری میکرد :) حتی رنگش از ان خودش نبود ولی دلبری ها میکرد این وسعت بی پایان* دل ها میبرد برای خودش ولی عیان بود که دل یار، دل ان کس که باید برده میشد، برده نشده بود و وداع با جان راحت نیست حتی برای دریایی که حتی رنگش از ان خودش نیست :) اینگونه بود که دریا دست از التماس حضرت یار برنمیدارد! حال تو بگو ساحل معشوق ابد بودن چگونه است؟ ان حسرت دریا بودن چگونه است؟ نویسنده؟ پریزاد و آی دا:)
عارفی بر سرِ یک پیچش مو کافر شد منِ رند و سه وجب زلف پر از فِر، چه شود!؟
شیروانیِ قرمزِ او
دیدار دوم* به تاریخ12اذر 1345 +فرنگیس بیا تلفن باهات کار داره _الان میام مامان، کیه؟ +مهتاب الو..
دیدار دوم به تاریخ 13 اذر 1345 به ساعت 4 ‌_مامان خانم، من امروز ساعت 6 میرما +اراویرا نمیکنی زیادا که من میدونم با تو _با صدایی که آمیخته شده بود با خشم گفتم چشششم! میرم و موها هام رو شونه میکنم و میبندم حالا لباس چی میتونم بپوشم؟ بین لباسام دنبال یه چیز بی نقصم* کت سرمه ام رو برمیدارم و کلاه میذارم و اون گردنبندی که اقا جون از فرنگ برام آورده بود رو مینذارم و یواشکی سرخاب سفیداب میکنم و فر موهام رو مشخص میکنم کیفم رو میگیرم دستم ساعت 5 و نیم بود +مامان خانم جانممم من دارم میرم باشه؟ صدایی نمیاد +سکوت الان علامت رضاست اروم کفش هامو میپوشمو و در رو با دقت جوری که صدا مامان خانم درنیاد میبندم! دیر شده بود پس یه تاکسی میگیرم .. +سلام دوستان _بههه فرنگیس خانمم خوش اومدی بفرمایید پی فرهاد جا هست! توی ذهنم گفتم حالا چرا پیش اون باید جا خالی باشه اه میرم و کنار فرهاد میشینم بچه ها امروز چی بخوریم؟_ پاشا گفت :چای سبز؟ فرنگیس سرخ شد:نه نه چای معمولی بهتره پاشا گفت :چیشده خانم کوچولو فرنگیس چشم غره رفت:اولن که فرنگیس خانم هستم دوم، دلم چای سبر نمیخواد فرهاد گفت :امروز بیاید سفارش های مختلف بدیم* موافقید؟ از خجالت سرشو انداخت پایین* _اره اره خوبه:) چندی بعد گارسن سفارش هارو اورد این برای شما و شما.. مهتاب:لطف کردید جناب خب خب بچه ها شروع کنیم؟ قبلش یه خبری بدم؟ کتاب شعر بهار مورد تایید بوده و قراره چاپ بشه برق چشم های مهتاب کاملا محو شد، بهار و مهتاب رقیب بودن و در نهایت کتاب یکی‌شون چاپ میشه سعی کرد نشون نده +تبریک میگم بهاررر بهار گفت :راستش نگفتم بهتون که شاید مهتاب ناراحت بشه، جلسه ی قبل نیومد چون رئیس نشریه گفته بود برم پیشش مهتاب سرخ شده بود :نه بابا چرا ناراحت بشم حتما قشنگ تر بوده شعراش از دور سعی کردم مهتاب رو اروم کنم! پاشا نمیخواستم مهتاب بهم بریزه گفت ‌:فرهاد جان شروع کنیم؟ :پاشا گفت اولیش رو خودم میگم مرغ شب با سایهٔ مهتاب اگر سرخوش بود من خوشم با سایهٔ زلف خیال‌انگیز او مهتاب لبخند زد، اخه اولین شعری که پاشا. وقتی گفت دوستش داره بعش گفت :) میدونستم امروز نوبت مهتاب و پاشاعه که جلسه ی مشاعره رو پیش ببرند:)
شماها خبر ندارید اما من یه هفته اس بین ساعت 4 تا 5 صبح از خواب میپرم!
شیروانیِ قرمزِ او
و قسم به طلوع خورشید، ما همچنان زنده ایم و در تلاش زندگی کردن :) صبحتون اکنده از زندگی 💚🌿
صبح است و باز ، به امید ِخبری از آمدنت ، بیدار شده ام . صبح شما بخیر باشه اهالی ِمحان 🌝🌼