eitaa logo
شیروانیِ قرمزِ او
3.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
324 ویدیو
4 فایل
اینجا؟ یه حال خوب و لبخند سرخ! 🍒🥹 من پرنیام کارم داشتی : @parniama پاتوق دخترهای خفن و موفق ایتا همینجاست❤️‍🔥 تبلیغات؟ @tablighatghermez کانال دوم؟ @parnialife
مشاهده در ایتا
دانلود
شیروانیِ قرمزِ او
دیدار اول* به تاریخ 1345۵ آهنگ به خاطر ویگن فضای کافه رو پر کرده بود گارسن مثل همیشه 8 تا استکان
دیدار دوم* به تاریخ12اذر 1345 +فرنگیس بیا تلفن باهات کار داره _الان میام مامان، کیه؟ +مهتاب الو.. +سلام خوبی؟ _سلام خوبم، شما چطوری خانم شاعر؟ +مهتاب ریز میخنده*خوبم خوبم زنگ زدم بگم فردا ساعت 6 کافه نادری مشاعره داریم میای؟ _نمیدونم باید از آقا جونم بپرسم:) +الان میگی بهم میای یانه؟ _آقا جونم خوابه:) بهت میگم، زنگ میزنم بهت +باشه خبر از تو تلفن رو قطع میکنه و به کافه نادری فکر میکنه، تازه 18 ساله شده بود و ادبیات قبول شده بود، موهای قهوه ایش را شانه میزد و فکر میکرد.. صدای آقا جون میاد، فرنگیس بابا نمیای پیش ما، الان میام اقا جون، موهاشو می بافه و به اتاق اصلی میره +خوب خوابیدید؟ _خداروشکر اره +آقا جون حالا که بیدارید، مهتاب زنگ زد، فردا میتونم البته اگر شما اجازه بدید ساعت 6 برم کافه نادری؟ آقا جون به مادر نگاه کرد و پس از مکثی گفت: جز مهتاب با کی قرار داری؟ +آقا جون مشاعره اس، چندتا از دوستای مهتاب هستن لطفا _برو اما قبل تاریکی؟ فرنگیس خندید، +خونه ام گونه آقا جون رو بوسید و رفت که به مهتاب زنگ بزنه و خبر اینکه فردا میاد رو بده بعد از تلفنش با مهتاب به اتاق میره و نوار میذاره آهنگ شروع میکنه به خوندن باز... ای الهه ی ناز... باهاش همخونی میکنه و کتاب شعر حافظ رو از قفسه پیدا میکنه شروع میکنه به حفظ کردن بیت های قشنگ، اخه نمیشد جلوی پاشا کم بیاره، البته اینم نمیخواست جلو فرهاد ضایع بشه* +فرنگیس مامان بیا شام _الان میام کتاب حافظ رو میبنده و میره بیرون، بذارید من سفره رو مینذارم آقا جون با صدای که با خشم آمیخته بود نگا به مامان خانم کرد و گفت شاخه شمشادت هنوزم نیومده خونه! ساعت از 10 گذشته مامان خانم سعی کرد، اب رو اتیش بشه، حتما داخل دخمه کار داشتن، میاد الان* هم من هم مامان خانم میدونستیم ، آقا دخمه نیست و دنبال لعل و لعبه اما نمیشد به آقا جون گفت خون راه می افتاد :) شام رو که داشتیم میخوردیم، آقا جون از کار های امروزش گفت و مامان خانم هم تعریف کرد که پاتختی برای سرور خانم چی برده آقا جون گفت :مگه دخترش 2 سال کوچیک تر از فرنگیس نبود؟ دختر بزرگ تر تو خونه نداشت که یه بچه رو فرستادن خونه شوهر؟ مامان خانم نگاهی به من کرد:چه بگم آقا هشمت؟ دختره مایه ابروریزی شده بود تو در و همسایه، با پسره دیده بودنش و ابرو ریزی شده بود، دیگه براط اینکه دهن همسایه ها بسته بشه، نشوندنشون سر سفره ی عقد انگار به آقا جون برق وصل کرد _اگر دختر من بود میدونستم چیکار کنم باهاش +آقا جون حالا که دختر شما منم، منم که کاری نمیکنم میشه تموم کنید این بحث رو؟ مامان خانم چشم غره ای رفت و توی سکوت بقیه غذا رو خوردیم ساعت 11 بود که صدای خونه اومد خواستم برم در رو باز کنم آقا جون به مامان خانم گفت: خوبیت نداره فرنگیس بره در رو باز کنه خودت برو وقتی مامان خانم رفت در رو باز کنه دید آقا پسرش مستِ مستِ، رنگ از رخسارش پرسید نیش بهزاد باز شد* مامان خانم زد تو گوشش، یه ذره هوشیار شد! +اگر آقا جونت بفهمه آشوب میشه، کی ادم میشی پسر؟ بهزاد اومد تو اتاق و از دور به اجبار مامان خانم یه سلام داد و رفت داخل اتاق مامان خانم گفت :از اینجا بیرون نمیای پسره ی الدنگ وقتی خیالم راحت ‌شد، بهزاد اومده البته هر چند مست بود لهاف هامو انداختم و موهام رو باز کردم * و چشم هامو بستم تا بخوابم * اما چرا تصویر فرهاد اومد تو ذهنم؟ :)
اهالیِ کلبه‌یِ چوبیِ قلبم! محان، بخش مهمی از قلب منه و شما عزیزان ندیده‌م! قطعا وداع جان آسان نیست، ولی به همون اندازه سرو سامون دادن بهش لازمه!! پس شاید یه مدتی اینجا پیامی گذاشته نشه، و نباشیم پیش هم ؛). اممما! برمیگردم..قوی‌تر از قبل، و روح میبخشم به این کلبه‌ی چوبی‌ای که بویِ چای میده🙃. و در اخر یادتون نره همواره هستن کسانی که شمارو دوست بدارن🌚 مراقبِ خودتون باشید!^^ دوست‌دارتون؟پرنیا _مامانِ محان_ .
معلومه که زنده ام😂 بله بله ناشناس رو دوباره گذاشتم بیو چنل*
امروز کلا ذوقم با مقدار کمی پرنیا*
جدی جدی جدیییی کتاب شعر فروغ برام خریده؟ وای خدایا وای خدایا :))))
شیروانیِ قرمزِ او
#لیلی_و_مجنونِ_معاصر
از تو حرف می‌زنم چنان نوبرانه می‌شوم؛ که بهار هم دهانش آب می‌افتد …!