3_453884580403872619.mp3
زمان:
حجم:
1.82M
#دعای عهد
#فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر صبح
@gadamgadamtabandegi
قدم قدم تا بندگی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 #زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد #دعای_عهد # سی_و_سوم 👇👇👇👇👇👇👇 🌹 اَللّهُمَّ اِنّی اُجَدِّ
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد
#دعای_عهد
#قسمت_و_سوم
👇👇👇👇👇👇👇👇
🌹اَللّهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَةِ یَوْمی هذا؛🌹
🔹 خدایا من تجدید بیعت میکنم با او در صبح امروزم. 🔹
🌹 وَ ما عِشْتُ مِنْ اَیّامی؛🌹
و تمام ایام زندگانی ام.
🌸 علاقه به امام در این دعا تازه به تازه است؛ زیرا میگوید: در این روز و در همه روزها.
🌸گاهی کسی میگوید: «دوستت دارم» و دیگر خبری از او نمی شود؛ ولی گاهی یک کسی هر روز زنگ میزند که: «آقا دوستت دارم».
🌸 این دعا میگوید: مهدی جان، امروز و هر روز، بیعتم را تجدید میکنم.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌹 عَهْداً و عقداً و بیعةً. 🌹
ای امام زمان ما با تو عهد میبندیم؛ بالاتر از عهد، با تو گره میخوریم؛ بالاتر از گره، با تو بیعت میکنیم که هر چه که تو گفتی ما همان طور باشیم.
🍀گویی عهد، حداقل است و عقد، حد متوسط و بیعت، حد کامل ارتباط با امام است.
🍀علاقه دراین دعا رو به رشد است؛ زیرا ابتدا میگوید: من با تو عهد میبندم؛ بالاتر از آن با تو گره میخورم و بالاتر از آن با تو بیعت میکنم.
🍀 دو نفر ممکن است با هم عهد ببندند و وعده داشته باشند؛ اما به هم گره نخورند. «عقد» یعنی گره. ممکن است عهد باشد، عقد هم باشد؛ اما تسلیم نباشد. میگوید: «وَ بَیعَةً»، یعنی تسلیم است.
🍀 «عهداً» تعهد با حضرت مهدی، «عقداً» عقد با امام زمان، «وَ بَیْعَةً» بیعت با او است.
#زندگی_مهدوی
#در_سایه_دعای_عهد
#ادامه_دارد....
@gadamgadamtabandegi
می گویند اگر تظاهر کنی
به چیزی حتی اگربا قلبت نباشد بلاخره یک روز قلبت هم گرفتارش میشود👇
💖آقاجان قلبم راگرفتار انتظارت کن
خستهام از این همه تظاهر
#اللهم_اجعلنامن_المنتظرین
@gadamgadamtabandegi
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#رزق_معنوی
#با_شهدا
بیایید با هم ازخیابان شهدا آرام آرام گذر کنیم
👇👇👇👇👇👇👇👇
@gadamgadamtabandegi
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌷🍃اولین ڪوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه ڪردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
@gadamgadamtabandegi
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌷🍃دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه ڪردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از ڪوچه گذشتم...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@gadamgadamtabandegi
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محڪم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
@gadamgadamtabandegi
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌷🍃به چهارمین ڪوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن ڪردن مردم!
#مطالعه ڪردی؟!
برای #بصیرت خودت چه ڪردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
@gadamgadamtabandegi
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشڪ و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نڪردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
@gadamgadamtabandegi
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌷🍃ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
ڪم آوردم...
گذشتم...
@gadamgadamtabandegi