6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_ولایت_تا_شهادت
#بصیرت_افزایی
#حجاب
#سبک_زندگی
#تربیت
👌🎥 موشن گرافیک| چگونه فرزندانمان را به پوشش مناسب تشویق کنیم؟
@gadamgadamtabandegi
قدم قدم تا بندگی
#با_ولایت_تا_شهادت #بصیرت_افزایی #رمان #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم #به_قلم_فاطمه_ولی نژاد ♻️و ص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدم قدم تا بندگی
#با_ولایت_تا_شهادت
#بصیرت_افزایی
#رمان
#تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
#به_قلم_فاطمه_ولی نژاد
فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز صاحب الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به امام حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهل بیت (علیهمالسلام) هستیم و از حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد، با خیانت همین خائنین موصل و تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد هیهات من الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
ادامه دارد.....
@gadamgadamtabandegi
♻️ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺲ
ﺯﻣﺎﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ یک ﺍﺗﻔﺎﻕ
ﺧﻮﺏ ﺑﺮﺍیت ﻣﯿﻔﺘﻪ
ﻭ ﺗﻮﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ﮐﻪ آﻥ
ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻮﺏ
یک ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ
ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺯﻧﺪگیتاﻥ ﭘﺮﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯﺍﯾﻦ
ﺍﺗﻔﺎﻗھﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻭﻫﺪﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺁسماﻥ ...
@gadamgadamtabandegi
قدم قدم تا بندگی
یه اسکرین بگیرید و پیام امام زمان رو بخونید...
دوستانی که تو این چالش شرکت نکردند میتوانند شرکت کنند 😍
منتظر اسکرین هاتون هستیم☺️
@Fagat_khoda313
قدم قدم تا بندگی
یه اسکرین بگیرید و پیام امام زمان رو بخونید...
♻️این هم اسکرین صبا جانم☺️👇👇
قدم قدم تا بندگی
#امتحانات_الهی جلسه_چهل و یکم ⭕️گفتیم آقا اگر یه کسی دلش نادرست بود چی ؟ نمیگیره کی ولیّ خداست ؟
#امتحانات_الهی
#جلسه_ چهل_و_دوم
🔮یکنفر اومد به پیامبر گرامی اسلام شما اگر پیغمبری این ۱۲ سوال منو جواب بده
🔺 بمن گفتن که ایشون اگر پیغمبر باشه هر دوازده تارو جواب میده
💟آقا فرمود چشم هرموقع خدا فرمود من بهت جواب میدم فعلا برو صدات میزنم
سه روز بعد رسول خدا صداش زد فرمود بیا جواب سوالاتتو بدم
https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669