eitaa logo
قدم قدم تا بندگی
585 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا این کانال در جهت لبیک به فرمان#جهاد_تبیین مقام معظم#رهبری تشکیل شده است. مباحث کانا( سیاسی،مذهبی،فرهنگی) لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیز تا شما چهار پارت را گوش کنید آن شاالله به مرور در روز های أتی ادامه مبحث ارائه می شود
چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم.. همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم... https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
💢 در زندگی مشترک محـبت تجارت نیست... ❌چرتکه نیندازید که من چه کردم تو چه کردی. 😍بی شمار بهم محبت کنید. اگر خوبیتان وابسته به رفتار دیگری باشد این دیگر خوبی نیست؛ ❗️بلکه معامله است! https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓آیا این جمله درست است؟ عیسی به دین خود، موسی به دین خود! ✅احتمالا شما هم شنیدین که بعضیا کار اشتباه خودشون رو با جمله «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» توجیه می‌کنن. 🔰قبل از اینکه باهاشون موافقت کنین این حدیث از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله رو بخونین. https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
📛دیروز روز فدا شدن بود ❌امروز روز فدایت شوم ! 📛دیروز با هم به دشمن می زدیم ❌امروز برای هم می زنیم ! 📛دیروز برای دین روی مین می رفتیم ❌امروز برای کابین روی دین می رویم😔 📛دیروز در اوج گمنامی پاتک می زدیم ❌امروز برای شهرت و مقام«ج .ف. ت. ک» ! 📛دیروز جزیره ی مجنون را دیوانه کردیم ...اما ❌امروز مجنون جزیره ایم... ⭕️آنجا برای شهادت سبقت می گرفتیم 🚫اینجا برای ریاست !😔 ⭕️آنجا همه چیز صلواتی بود... 🚫اینجا همه چیز قروقاطی... ! ⭕️آنجا با خدا دست می دادیم 🚫اینجا خدا را از دست می دهیم... ⭕️آنجا همه چیز را با خدا میخواستیم 🚫اینجا همه چیز را با خدعه ! خمپاره های شصت هم غیرتمان را ننشاندند ...اما...نشست های پست چطور !       ♨️دیروز روز تفنگ بود و جنگ ♨️امروز روز فهم است و فرهنگ ! https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669
يَآ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ انفطار/۶ 💢ای انسان! چه چیزی تو را نسبت به پروردگار بزرگت مغرور كرده است؟! ♻️تو آفریده شدی که خدا بهت افتخار کنه، می دونی خدا چطوری بهت افتخار میکنه؟!👇👇👇👇👇 وقتی توی سخت ترین شرایط هم تلاش می کنی شاد باشی و شادی بیافرینی وقتی توی بدترین شرایط هم وجدانت نمیذاره یه کارهایی رو بکنی که اگه بکنی همرنگ جماعت میشی وقتی بدی میکنن ولی تو رد میشی و کاراشونو تکرار نمیکنی... خدا تو رو واسه شرایط سخت آفریده، توی خوبی ها و گل و بلبل ها که همه خوبن... @gadamgadamtabandegi
نژاد بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست. عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر مقام حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. در تاریکی هنگام سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم جهاد اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ‌‌... https://eitaa.com/joinchat/100728839C53d3f8b669