eitaa logo
🇮🇷یادشهداباذکرصلوات🇮🇷
64 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
 وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاًبَلْ أَحْياءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‌ ✨ارتباط با ادمین کانال: @shohada_zene_hastnd ✨کپی باذکرصلوات✨
مشاهده در ایتا
دانلود
که اسلام و شهادت را به میلیاردر بودن ترجیح داد🕊🥀 🌷شهید مهدی (ادواردو) آنیلی🌷 ✍️روایت زندگی شهید شیعه ای که در کلیسا دفن شده است.🥀 ادواردو میلیاردر ایتالیایی چگونه شیعه شد؟👇👇 🔻شهید ادواردو آنیلی تنها وارث میلیاردر مشهور جوآنی آنیلی بود که بعد از مسلمان و شیعه شدن بخاطر اعتقادات مذهبی اش از ثروت چشم پوشی کرد. 🔻کسانی که در راه خدا جهاد کرده و برای حل مشکلات وارد میدان شده و جان خود را فدا می‌کنند، نشان از بزرگی و شخصیت انسانی آن‌ها است که می‌توان درس بزرگی را برای آیندگان رقم بوسیله آن‌ها زد. 🔻شهید ادواردو آنیلی Edoardo Agnelli فرزند جیووانی آنیلی سرمایه‌دار و صاحب اسبق مجموعه فیات و مارلا کاراچولو، یکی از شهیدانی است که با پذیرفتن دین اسلام و ایمان به حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم، راه حق را برگزید و با بهترین درجه ممکن یعنی شهادت در اسلام، دعوت حق را لبیک گفت. 🔻ادواردو آنیِلی ۹ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد و در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ در فوسانو به شهادت رسید. وی پس از نام خود را به تغییر داد. 🔻او بعد از دانشگاه به هند سفر کرد تا در زمینه‌های مورد علاقه اش، یعنی عرفان و ادیان شرقی بیشتر تحقیق کند و در آنجا با ساتیا سای بابا ملاقات می‌کند. پس از آن به ایران رفت و در آنجا با امام خمینی(ره) آشنا شد. 🇮🇷🕊🇮🇷🕊
🌷🕊شهیدمهدی اجل لوئیان🕊🌷 :محمدتقی 📅: ۱۳۶۱/۱۰/۶ 📅:۱۳۴۱ :دارخویین :دیده بان ✍️ دلش در تصاحب غوغای عجیبی بین شادی وصل و فراق یاران سفر کرده گره خورده بود. در اش✍️ نوشته بود: 🥀” وقتی در شهر راه می روم از خودم، از در و دیوار شهر تنفر دارم که چرا من زنده ام و همسنگرانم همه شهید.” دلش در تب لبیکی دوباره تاول زده بود. سنگینی روزها طاقتش را طاق کرده بود و بی تابی های مادر زخم دلش را ریش تر. بود و دلبستگی اش به او و او بود و دلبستگی اش به . همه را رها کرد و راهی شد. دلش اما در غم بود که او هم راضی شد. آن هنگام که ضد انقلاب برای نابودی انقلاب قد علم کرد و آن گاه که تب جنگ، را در برگرفت، از یک سو کوه های شاهد حضورش بودند که چون کوهی سربلند و استوار عشق را زمزمه می کرد و از سوی دیگر کویر داغ و دشت های گواه حضورش که چون جویباری زلال و آرام در ذهن تاریخ جاری می شد و به زمان طراوت می بخشید. مسئولیتش دیده بانی بود و تخصصش در و . فراق میان و دوستانش زیاد به طول نینجامید. دهم شهریور ماه سال ۶۱ اصابت خمپاره ای به سینه اش بهانه ای برای وصل او و یارانش شد و در سند را با خون خویش امضا نمود و به عرش اعلا پیوست. 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷شهیدحمیدرضا‌مدنی‌ قمصری🌷 «۶» ✍️:همسرشهید 🕊🥀 همه دوستان و همرزمانش روزهای آخر به ملاقات حمید می آمدند. انگار می دانست که می خواهد برود، همه را دید ولی بعد از ظهر حالش خراب شد و دیگر اجازه ملاقات به کسی ندادند و او را به اتاق ایزوله بردند، حدود ساعت ۸ بود که من کنار تختش رفتم. شروع کرد به حرف زدن … آخر شب که شد بعد از کلی حرف زدن گفت که چراغ را خاموش کن ولی من دوست نداشتم چراغ را خاموش کنم می خواستم بیشتر نگاهش کنم ولی حمید اصرار کرد و من چراغ را خاموش کردم سرم را کنار تخت گذاشتم و کمی چشمهایم را بستم . کمی که گذشت : “من کجا هستم؟!” گفتم: حمید جان! تو در بیمارستانی. دوباره پرسید و سه بار این جمله را تکرار کرد و هر بار هم می گفت نه اینجا بیمارستان نیست. بعد ساکت شد من فکر کردم خوابش برد، تا اینکه ساعت حدود یک نیمه شب بود که پرستار آمد و به من گفت از اتاق بیرون برو و من تعجب کردم ولی از اتاق خارج شدم و دیدم همه دکتر ها به اتاق حمید می آیند. خیلی ترسدیم تا اینکه دکترها آمدند و به من گفتند: “حمید شده”. دیگر نمی دانستم چه باید بکنم حالم خیلی بد بود گیج و مبهوت شده بودم. از دکتر خواستم اجازه دهد من یکبار دیگر او را ببینم. رفتم و یک دل سیر نگاهش کردم و بعد به عموی حمید زنگ زدم و خبر را دادم . تا اذان صبح همه فهمیدند و به بیمارستان آمدند. ولی چون بود نتوانستیم مراسم خاکسپاری را انجام دهیم و روز ؛ درست ۲۵ مهر ماه سال ۷۱ حمید از کنار ما رفت و روزگار را برای ما سخت تر کرد. شب اولی که حمید شهید شد را هیچ وقت فراموش نمی کنم آن زمان ۵ سال بیشترنداشت. اولین شبی بود که حمید دیگر کنار ما نبود مهدی از من پرسید:امشب بابا کجاست؟ گفتم: بابا رفت بیش فرشته ها. دوباره پرسید مامان اگه بابا حالش بدبشه و درد بکشه کی بهش دارو می ده؟ من هم گفتم: فرشته ها مراقب بابا هستند و بابا دیگه درد نداره و حالش خوب شده، حالا هم خوابیده. وقتی این رو به مهدی گفتم آرام گرفت و خوابید. از دست دادن حمید ضربه بدی به خانواده کوچک ما زد و بچه ها سختی زیادی را تحمل کردند. چه زمانی که او در جبهه بود و چه زمانی که از جبهه برگشت آنها هیچ وقت در راحتی و آسایش پدر را ندیدند. حالا هر وقت دلم برایش تنگ می شود به سر مزارش می روم و با او درد دل می کنم.همیشه با یادآوری خاطرات شیرین در کنار حمید آرامش می گیرم. نایب امام زمان (عج) را در زمان خود دیدم و به او عشق ورزیدم و سخنش را به جان و دل خریدم. 🍃 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷
🌷🕊شهید علی تجلایی🕊🌷 به همراه برادر کوچکترش در بهمن ماه ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشت و در منطقه عملیاتـی در میدان مین به رسید. علی بر آن بود که پیکر برادر را برگرداند. همانطوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بود. پس از برادر، به اصغر قصاب عبداللهی گفت: این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهادت مراعـات نمی‌کنند، سبقت می‌گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می‌رسند... این در حالی بود که اصغر قصاب نیز از پیش‌دستی برادر کوچکترش مرتضی گله‌مند بود. 📅 : ۶۳/۱۲/۲۵ 🥀 / 💔🥀🕊 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷@gahramane_man🇮🇷