eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.9هزار دنبال‌کننده
215.6هزار عکس
157.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ از علامه محمد تقی جعفری نقل است که گفت: روزی طلبه ی فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخی سؤالات بپرسد. دیدم جوان مستعدی است که استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سؤالات بدیع داشت که بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را که می‌شنید، مثل تشنه‌ای بود که آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد برایش درسی بگویم و من که ارزش این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. قرار شد فلان کتاب را نزد من بخواند. چندی که گذشت، دیدم فریفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی یافته بودم که برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. می‌دانستم این شیفتگی، به استقلال فکرش صدمه می‌زند. تصمیم گرفتم فرصت تعلیم را قربانی استقلال ضمیرش کنم. روزی که قرار بود برای درس بیاید، در خانه را نیم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حرکات کودکانه کردم. دیدمش که سر ساعت، آمد. از کنار در، دقایقی با شگفتی مرا نگریست. با هیجان، بازی را ادامه دادم. خودم را در نظرش شکستم و او راهش را کشید و بی ‌یک کلمه رفت؛ رفت که رفت. به این جا که رسید، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدمات فکری و فرهنگی به اسلام، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم امید دارم. یکی همین دوچرخه بازی آن روز است! 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌼🌿 _ یادمه وقتی بابام خونه رو سفید کرد، مادرم هیچ‌ وقت نمی‌ذاشت که ما روی دیوار چیزی بکشیم. یه روز به مادرم گفتم: مگه ارزش این گچ و سفیدی، از ما بیشتره؟ اون گفت: نه مادر جان، ارزش گچ و دیوار بیشتر از شما نیست؛ اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از این گچ و شماست. وقتی پدرت چندسال کار کرده، زحمت کشیده و ما تونستیم با کم‌ خوردن و کم‌ پوشیدن، این خونه رو سفید کنیم؛ حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه چند روز، چند ماه و چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه؟ این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند. حرفی که باعث می‌شد، ما شیشه‌ها رو نشکنیم، تلویزیون رو الکی خراب نکنیم، یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم تا هیچ وقت دلیل رنج و زحمت بیشتر واسه بابامون نباشیم. نمی‌دونم چی بر سر روزگار ما اومده که دیگه کمتر کسی پیدا می‌شه که به پیر شدن پدرِ خونه هم فکر کنه. این روزا بچه، ال سی دیِ ده میلیونی می‌شکنه. میگن: بابا چه کارش داری؟ حالا بچه بوده شکسته. گوشی موبایلِ هفت، هشت میلیونی رو می‌زنه زمین، چهل تیکه می‌شه. می‌گن: هیچی بهش نگو؛ تو روحیه‌اش تاثیر بد می‌ذاره. اما کمتر کسی می‌گه این پدر خونه باید چند روز، چند ماه و چند سال دیگه کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه. ای کاش کمی به فکرِ چین و چروک‌های پیشونی آدمی بودیم که داره واسه ما پیر می‌شه، جوانیش، عمرش، خوشی‌هاش، همه رو گذاشته واسه ما تا که با بودن ما پیری رو از یاد ببره. اما گاهی وقتا ندونسته و دونسته تنها دلیل رنج بیشترش می‌شیم و یادمون می‌ره که اونم یه حد توان داره، تا یه جایی بدنش کارایی کار کردن داره. امیدوارم، هرکی، هر جای ایران که داره این متن رو می‌خونه، کمی به فکر پدر یا مادری باشه که نون‌بیار خونه هست. 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🐺 گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، به دنبال کسی می گشت که آن را از گلویش درآورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل، گرگ مزدی به لک لک بدهد. 🦩 لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد. گرگ به او گفت: همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی است! 📎 🔺 خدمت به افراد نالایق و گرگ صفت، پیامد خوبی ندارد! 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ مدرسه‌ای دانش‌آموزانش را به اردو می‌برد. در مسیر حرکت اتوبوس، به یک تونل نزدیک می‌شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: «حداکثر ارتفاع، سه متر» و ارتفاع اتوبوس هم سه متر است. چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود، با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود، ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و در اواسط تونل متوقف می‌شود. مسئولین و راننده پیاده می‌شوند و بعد از بررسی مشخص می‌شود یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده است. همه به فکر چاره افتادند. یکی به کندن آسفالت و دیگری به کشیدن با ماشین سنگین دیگر و... اما هیچ‌کدام چاره‌ساز نبود. پسربچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: راه‌حل این مشکل رو می‌دونم. یکی از مسئولین اردو به او گفت: برو بالا پیش بچه‌ها و از دوستات جدا نشو! پسربچه با اطمینان کامل گفت: من رو به ‌خاطر کوچکی دست‌کم نگیر و یادت باشه که سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ می آره. مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه‌حل از او خواست. بچه گفت: پارسال در یک نمایشگاه معلممون یادمون داد که از یک مسیر تنگ چه‌جوری عبور کنیم. معلم بهمون گفت برای این که روح لطیف و حساسی داشته باشیم، باید درونمون رو از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم، در این‌صورت می‌تونیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسئول به او گفت: بیشتر توضیح بده. پسربچه گفت: اگر بخوایم این مسئله رو روی اتوبوس اجرا کنیم، باید باد لاستیک‌های اتوبوس رو کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کنه. پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ وقتی به گوش حاج احمد رسید که نماینده ی تام الاختیار بنی‌صدر (رئیس جمهور وقت) در غرب کشور، قرار است از مریوان بازدید کند با حالتی عصبانی گوشی تلفن را به زمین کوبید و به همراه دو سه نفر به طرف پادگان مریوان حرکت کرد. نماینده ی بنی صدر به همراه سرهنگ نخعی از راه رسید. سرهنگ نخعی از ماشین پیاده شد و به سمت حاج احمد رفت. حاج احمد در حالی که به شدت غضب کرده بود گفت: «کی گفته این بیاد این جا؟ کی به این اجازه داده از مناطق ما بازدید کنه؟» خلاصه، کار بالا گرفت و قضیه به جار و جنجال کشیده شد. طوری که حاج احمد با نماینده ی بنی صدر دست به یقه شد و ماشین آنها را سر و ته کرد. او هم تهدید کرد که: «من ضمن گزارش کردن این عمل تو، الآن می رم و با بالگرد برای بازدید برمی گردم.» که باز هم حاج احمد به او گفت: «توصیه می کنم سوار بالگرد نشین که از این مناطق عبور کنین، چون هوایی هم بهتون اجازه نمی دم.» سرانجام او برگشت و گزارشی برای بنی‌صدر برد. بنی صدر هم خواستار عزل حاج احمد به عنوان عنصر نامطلوب از تمامی تشکل های نظامی شد. حاج احمد در ارتباط با این قضیه می گوید: «وقتی آیت الله خامنه ای به عنوان نماینده ی امام در شورای عالی دفاع برای بازدید، به مریوان آمده بودند، به من گفتند: بنی صدر داستان شما و برخوردتون رو به امام کشونده بود و از امام درخواست اخراج شما رو از کل جریان نیروهای مسلح و سپاه کرده بود. اما بنده به امام عرض کردم که من احمد متوسلیان رو می‌شناسم، آدم مخلص و مقتدریه. اگه می خواین اون رو عزل کنین، روی من هم در شورای عالی دفاع حساب نکنین!» 📎 با این آیت الله خامنه ای از حاج احمد متوسلیان، تیر بنی صدر خائن برای ضربه زدن به نیروی ارزشمندی مانند حاج احمد، به سنگ خورد! 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📚 در دانشگاهی در کانادا مد شده بود دخترها وقتی می‌رفتند تو دستشویی، بعد از آرایش کردن، آیینه را می بوسیدند تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بماند. مستخدم بیچاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. به دانشجویان تذکر هم داده شده بود اما فایده‌ای نداشت. موضوع را با رییس دانشگاه در میان می‌گذارند. فردای آن روز، رییس دانشگاه تمام دخترها رو جمع می‌کند جلوی در دستشویی و می‌گوید: «کسانی که که این کار را می‌کنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت می‌کنند. حالا برای اینکه شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چقدر سخت است، مستخدم یک بار جلوی شما سعی می‌کند جای رژ لب روی آیینه را پاک کند.» مستخدم با آرامش کامل رفت دستمال را فرو کرد توی آب توالت و بعد که دستمال خیس شد شروع کرد به پاک کردن آیینه. از آن به بعد در دانشگاه دیگر هیچ کس آیینه‌ها رو نبوسید! 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ «صَفوان بن مَهران» شترهای زیادی داشت که از کرایه دادن آنها، معیشت و زندگی خود را می گذراند و از همین جهت به او «صَفوانِ جَمّال» می گفتند. صفوان می گوید: روزی خدمت حضرت امام موسی کاظم (ع) رسیدم. آن حضرت (ع) به من فرمود: «ای صفوان! همه چیزِ تو خوب و نیکوست جز یک چیز.» سؤال کردم: فدایت شوم آن چیست؟ امام کاظم (ع) فرمود: «این که شتران خود را به این مرد (یعنی هارون الرّشید خلیفه ی ظالم وقت) کرایه می دهی.» عرض کردم: به خدا سوگند من از روی حرص و سیری و لهو، چنین کاری نمی کنم. چون او به راه حج می رود، شتران خود را به او کرایه می دهم. خودم هم خدمت او را نمی کنم و همراهش نمی روم، بلکه غلام خود را همراه او می فرستم. امام (ع) فرمود: «آیا از او کرایه طلب داری؟» گفتم: «فدایت شوم. آری!» امام(ع) فرمود: «آیا دوست داری او باقی باشد تا باقی کرایه ات را به تو بدهد؟» گفتم: آری. امام (ع) فرمود: «کسی که بقای ستمگران را دوست داشته باشد، از آنان خواهد بود و هر کس از آنان باشد، جایگاهش جهنم خواهد بود.» صفوان می گوید: بعد از این گفت و گو با امام کاظم (ع) تمامی شتران خود را فروختم.... 📚 [رجال الکشّی، جلد ۲، صفحه ی ۷۴۰، حدیث ۸۲۸] ◼️ سالروز شهادت هفتمین نور آسمان ولایت، امام موسی کاظم (ع) بر همه ی آزادگان، شیعیان، رهروان و دوستداران ایشان تسلیت باد! 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📚 چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند: «استاد شما همیشه یک لبخند روی لب‌تان است و به نظر ما خیلی آرام و خشنود به نظر میرسید. لطفاً به ما بگویید که راز خشنودی شما چیست؟» استاد گفت: «بسیار ساده! من زمانی که دراز می‌کشم، دراز می‌کشم. زمانی که راه می‌روم، راه می‌روم. زمانی که غذا می‌خورم، غذا می‌خورم.» این چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته است. به او گفتند: «تمام این کارها را ما هم انجام می‌دهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟» استاد به آنها گفت: «زیرا زمانی که شما دراز می‌کشید به این فکر می‌کنید که باید بلند شوید، زمانی که بلند شدید به این فکر می‌کنید که باید کجا بروید، زمانی که دارید می‌روید به این فکر می‌کنید که چه غذایی بخورید. فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید! زمان حال، تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید بلکه در گذشته و یا آینده هستید. به این علت است که از لحظه‌هایتان، لذت واقعی نمی‌برید زیرا همیشه در جای دیگر سیر می‌کنید و حس می‌کنید زندگی نکرده‌اید و یا نمی‌کنید.»  🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘـﺎ از مرد دانایی برای سخنرانی ﺩﻋـﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. مرد دانا قبول می کند اما در ازای سخنرانی، صـد سکه از آنها طلب می ڪند! مردم کنجکاو سکه ها را تهيـه کرده و در ميدان جمع می شوند تا ببينند مرد چه مطلب باارزشی دارد. در رﻭﺯ ﻣـﻮﻋﻮﺩ مرد ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒـﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣردم می ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿـﺮﯾﺪ! ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ مرد دانا ﻟﺒﺨﻨـﺪی ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﻧﮑﺘﻪ ای ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ و آن این که انسان ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿـﺰﯼ هزینه ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ می کوشد ﺑﻪ بهترین شکل ﺍﺯ ﺁﻥ بهره ببرد. هر چه هزینه بیش تر، توجه، تمرکز و بهره گیری بیش تر! این راز پول گرفتن از شما برای سخنرانی بود. 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ یه روز سوار تاکسی شدم که برم فرودگاه. در حین حرکت، ناگهان یه ماشین درست جلوی ما اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتری از اون ماشین ایستاد. راننده ی مقصر، ناگهان سرش رو برگردوند طرف راننده تاکسی و شروع به داد و فریاد کرد. اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون داد و به راهش ادامه داد. توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم، چرا بهش هیچی نگفتید؟ این جا بود که راننده تاکسی درسی به من آموخت که تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم! گفت: قانون کامیون حمل زباله گفتم: یعنی چی؟ توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن! اونا از درون لبریز از آشغال‌هایی مثل ناکامی، خشم، عصبانیت، نفرت و... هستند. وقتی این آشغال‌ها در اعماق وجودشان تلنبار می‌شه، یه جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی می‌کنند. شما به خودتان نگیرید و فقط لبخند بزنید، دست تکان دهید و برایشان آرزوی خیر کنید و ادامه داد: آدم‌های باهوش اجازه نمی‌دهند که کامیون‌های حمل زباله، روزشون رو خراب کنند. 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ «شیخ رجبعلی خیاط» مستأجری داشت. که زن و شوهر بودند. با ۲۰ ریال اجاره بعد از چند وقت این زن و شوهر صاحب فرزند شدند. شیخ رجبعلی به دیدنشان رفت و به مرد گفت: چون فرزنددار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالش هم واسه فرزندت خرج کن. این ۲۰ ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت! 📎 🌸 با مهربانی ، زندگی های همه ی ما زیباتر خواهد شد. 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 👤 مسافر تاکسى آهسته روى شونه‌ ی راننده زد چون می‌خواست ازش چیزی بپرسه. 🚕 راننده داد زد. مهار ماشين رو از دست داد. نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس. از جدول کنار خيابون رفت بالا. نزديک بود که چپ کنه. اما کنار يه مغازه توى پياده‌رو متوقف شد. براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر ردوبدل نشد. تا اينکه راننده رو به مسافر کرد و گفت: هى مرد! ديگه هيچ‌وقت اين کار رو تکرار نکن. من رو تا سر حد مرگ ترسوندى! مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نمی‌دونستم که يه ضربه ی‌ کوچولو، این‌قدر تو رو می‌ترسونه. راننده جواب داد: واقعاً تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به‌عنوان يه راننده‌ تاکسى دارم کار می‌کنم. آخه من ۲۵ سال راننده‌ ی ماشين نعش‌کش بودم! 📎 گاه آن چنان به تکرارهاى زندگى عادت می‌کنيم که فراموش می‌کنيم جور ديگر هم می‌توان بود. 🌱 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff