قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهال سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام
#قیصر_امین_پور
#گندم_زار 🍁
از مهر تا آذر
پا به پای تو
در مسیر #عشق
گام بر می دارم
تا باورت شود
تو را به اندازه تمام ماه های سال
فراتر از #پاییز و زیبایی هایش
دوست می دارم
#امیر_عباس_خالق_وردی
#گندم_زار 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جرعهای از زلال قرآن
#حدیث_نور🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جرعهای از زلال قرآن
#حدیث_نور🍁
آهو نگران است ، بزن تیر خطا را ...
صیاد دل از کف شده !
تاكی به کمینی ؟
ای عشق !
چه در شرح تو جز «عشق» بگوییم
در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی ...
#فاضل_نظری
#گندم_زار 🍁
یک قصّه بیش
نیست غم عشق و هر کسی
زین قصه می کند به زبانی،روایتی
ور خواهی از
روایت من با خبر شوی :
برق ستاره یی و شب بی نهایتی
#حسین_منزوی
#گندم_زار 🍁
جان بخواه از من بیدل
که روانت بدهم
بجز از جان ز من
آخر چه تمناست ترا
خواجوی کرمانی
#گندم_زار 🍁
دنیا همه شعر است
به چشمم، اما
شعری که تکان داد مرا
"چشم تو" بود...
فاضل نظری
#حدیث_دل 🍁
میشود پردهٔ چشمم پَر کاهی، گاهی
دیدهام هر دو جهان را به نگاهی، گاهی
وادی عشق بسی دور و درازست ولی
طی شود جادهٔ صد ساله به آهی، گاهی
اقبال لاهوری
#گندم_زار 🍁
#هر_شب_یک_حکایت 📚📌
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت. به شاه خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را میدزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند، دل و جگر ش را هم میخوردند.
شاه خبردار شد و یکی از درباریها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمیداشت. پس از مدتی به شاه خبر دادند: «جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد میمیرد.»
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساختهاند و همه اندامهای گوسفند را میبرند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش میماند. ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت: «اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود.»
#گندم_زار 🍁