″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
رمان سربازان بی نشون پارت هشتاد و ششم از زبان ریحانه وقتی سوار ون شدیم رفتیم پیش مامان اینا داداش
رمان سربازان بی نشون
پارت هشتاد و هفتم
از زبان ریحانه
داوود اومد تو منم بلافاصله چایی و شیرینی رو اوردم و به مامان و بابا و رسول که دادم نوبت داوود شد 🥰🥰😍داشتم از ذوق میمردم که رسول چشم غره رفت 😒😒
بابا شروع کرد به حرف زدن
_ خب ریحانه خانم بابا ، چخبر این ۲ هفته چیکار میکردی ؟ درسا خوب پیش رفته ؟
+ اره بابا جون همه چی خوب بود
رسول : راستی ریحون بابا واست سوغاتی هم آورده 🥱😒
جواب نداد دختره ...
+ آقا داوود حالتون خوبه ؟ 🥰😍🥰😍
* ممنون ریحانه خانم خوبم
_ ریحانه بابا برو تو اتاق کیف من رو بیار تا سورپرایزت کنم
+ بفرمایید
_ ممنون حالا بشین
+ چشم عزیز دلم
_ بفرما اینم از گردنبند ریحانه خانم که انشالله اگر عمری بود برات تبرک میکنم
+ ممنون بابا جونم خیلی خوشگله 🤗انشالله تا ۱۲۰ سال سایتون بالا سرم باشه
* خیلی خوشگله ریحانه خانم مبارک باشه
+ ممنون
آقا داوود داشت میرفت که من بعد از اینکه بابا و رسول اومدن تو دویدم بیرون
+ داوود یه لحظه صبر کن
_ چیکار داری باید برم ریحانه
+ کجا میری ؟
_ 🤨🤨
+ منظورم اینه که کی بر میگردی ؟
_ نگران نباش فردا شب میام دنبال رسول و بابات تو رو هم میبینم
+ مواظب خودت باش
_ تو هم همینطور
بعد از ۱۰ دقیقه که داوود رفت یک صدای انفجار بزرگ اومد 😰😰خیلی ترسیده بودم
بابا و رسول با شتاب از خونه زدن بیرون
ادامه دارد ...
رمان سربازان بی نشون
پارت هشتاد و هشت
از زبان ریحانه
همه شتاب زده دویدیم بیرون تا محل انفجار
داوود زخمی شده بود 😰😰😰😰😰رسول ماشین رو برداشت و بردش بیمارستان سر چهار راه
داشتم از استرس میمردم جوری که حواسم نبود پابرهنه اومدم بیرون 😅🤕
_ ریحانه مامان چرا پابرهنه ای ؟؟؟
+ وای مامان به کل فراموش کردم کفش بپوشم .
_ پس معلومه خیلی عاشق داوودی
مامان که اینو گفت بابا سر رسید 😑
_ میدونم داوود رو دوست داری . نمیخواد ازم پنهون کنی
+ بابا بخدا میخواستم بهتون بگم وقتش جور نمیشد
داشتم حرف میزدم و معذرت خواهی میکردم که دکتر داوود اومد بیرون
+ اقای دکتر حال بیمارمون چجوره ؟؟؟
_ نگران نباشید خطر از بیخ گوشش رد شد .
+ الان حالش خوبه ؟ میتونیم ببینیمش ؟
_ بله ولی زیاد دورش جمع نشید
+ چشم بازم ممنون
_ ببخشید من باید برم خودتون که اوضاع بیمارستان رو میبینید
اره راست میگفت خیلی اوضاع خراب بود همه زخمی بودند یک عده مرده بودند و افتاده بودن کنار بیمارستان اصلا گفتنی نیست
+ سلام . داوود حالت خوبه ؟چیشد یهو ؟
_ سلام . ممنون تو خوبی . خودمم نمیدونم همین که پیچیدم ۴ متر اونطرف تر یک خمپاره زدن 😰
+ دکتر میگفت خطر از بیخ گوشت رد شده حالا تیر کجات خورده ؟
_ توی دستم
همون لحظه اقا محمد و رسول پیداشون شد
* سلام . داوود چیکار کردی ؟
_ چیزی نیست اقا
بعد اشاره کرد که من برم بیرون
+ ببخشید من دیگه تنهاتون میزارم
بعدش رفتم ابمیوه و کمپوت واسه داوود بگیرم
ادامه دارد ...
•°~🪴✨
بهقولحاجقاسممون♥️↓
|یقیناًڪُلہُخیر|
چونجز
خیــربرایمنمیخواهی
بابتِخوشیها
وگرفتاریها،الحمدلله :)🙂
#خدایاشڪرت🌱
#الحمداللهعلےڪلحال💖
گشتہام در جہان و آخـر ڪار؛
دݪبـرے برگزیدهام ڪہ مپـرس 💛(:
#رهبرانہ❤️
<💙🚎>
وابَستِگےبھهرچِیز؎براۍانسان
ضَرردارھ..!
چِهانساناونوداشتہباشہ👀.
چہنَداشتہباشہ...!
تَنھاوابِستِگےمـُفیددَرعالم،
وابستگےبہخداواولیاءخداست . . .
اگرعَلاقہخودمونروبِہخُداواولیـٰائش
دَرحدِوابستگےبالـٰابِبَریم♥️'!
تازھطعمزِندِگےوعِشقرومیفَھمیم
وازتَنھایےوافسُردِگےخـٰارجمیشیم . . !
💚⃟🔗⸾⇙#استاد_پناهیان
💚⃟🔗⸾⇙#خدا
سلام .شب همگی بخیر لطفا همه در ناشناس بگید که چه کتابی رو دوست دارید و تا حالا نخوندید ؟
#پیام_جدید
متن پیام:سلام
کانالم احتیاج به حمایت داره لطفا عضو بشین
@shahidbabeknoori
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چه کانالی به به😍👌🏻