eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
252 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب نور
‌مُد‌شده، افراد‌به‌اصطلاح‌مذهبی‌! ی‌چیزی‌میزنن‌!‌‌‌به‌اصطلاح‌رل||: (ما‌میگیم‌رابطه‌غیر‌شرعی) از‌همه‌جالب‌تر‌طرف‌گفته؛ مگه‌رل‌مذهبی‌اشکال‌داره!! ‌‌ بله‌هررابطه‌‌ی‌با‌نامحرم،‌ مذهبی‌وغیر‌مذهبی‌ مجازی‌و‌واقعی‌و...‌ |👌🏻!‌ حالا‌افرادی‌‌خودشونو‌توجیح‌میکنن‌، با‌استدلال‌های‌که‌بسی‌خنده‌داره‌!‌😐 بعد‌پروف‌این‌‌ دوست‌دختر‌پسرای‌مذهبی‌! عاشقانه‌وسط‌بین‌الحرمین‌،شلمچه‌،‌ قطعه‌شهدا :/ !‌ کجای‌کاری‌رفیق‌،چی‌زدی‌! امام‌حسین‌لحظه‌شهادت‌شون‌ دلهره‌داشتن‌نامحرم‌طرف خیمه‌ها‌نره!‌ شهدا‌هیچ‌رابطه‌غیر‌شرعی‌با‌نامحرم‌ نداشتن‌،حتی‌خوشتیپ‌ترین‌شون‌!🖐🏻 ‌ حواسمون‌باشه‌یه‌امام‌زمانی‌حواسش‌ هست،☝🏻 اشتباه‌کردی!‌ |...‌دیرنشه‌!🚫 +شایدتلنگـر...
🎁 😔 ‏چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم : ⚠️ جاده لغزنده است! 🏁 دشمنان مشغول کارند! 🚦با احتیاط برانید! ⛔️ سبقت ممنوع...! 📛 دیر رسیدن به پست و مقام، بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" (عج) است..! ♨️ حداکثر سرعت، اما بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد. ⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع! با دنده لج حرکت نکنید . و با وضو وارد شوید.. 🚩 چرا که این جاده، آغشته به خون مطهر شهداست... 🌻أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🌻
‌زڪودڪے‌عاشق‌‌نظام‌‌محترمم چنان‌شبیه‌پلیسان‌منتظر‌ه‌عملم😎🤞🏼
پاسخ جالب کاربر توییتری به اراجیف محمد مهاجری هرموقع برای شهدای جلوی سفارت کشورهای عربی تحصن کردید، میتونید برای کشته‌های هم برید تجمع کنید! تفاله‌های امریکا :) 🌴
متن پیام:https://eitaa.com/gandoooooooi/15495 سوره حجر آیه ۴۹ میشه ویرایش کنید که سندم داشته باشع ؟ 😍 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ چشم🙂😍🙏
خدا یه جا تو قرآن خیلی مظلومانه به پیامبرش میگه: "بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم! " - ما آدم‌ها خیلی فراموشکاریم سوره حجر آیه ۴۹
بسم الله الرحمان الرحیم ❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است ❤️ 💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پارت صد و سی و یکم رسول یکم دور شهر چرخیدیم و وقتی مطمئن شدم دنبالمون نیستن ریحانه رو بردم سر کارش +مواظب خودت باش هر وقت هم خواستی برگردی باهام تماس بگیر میام دنبالت ریحانه : چشم تو هم مواظب خودت باش خدافظ برگشتم اداره و رفتم توی اتاق اقا محمد مثل اینکه خواب بود +اقا بیام داخل ؟ محمد : عزیزم الان وسط اتاقی ها😂😁 + ببخشید بیدارتون کردم ؟ محمد : نه فقط چشامو بسته بود چیشد خواهرت رو رسوندی ؟ +بله اقا ویگه نصف راه ول کردن و رفتن محمد : خب خدا رو شکر +اقا با اجازه من برم سر میزم محمد : برو خسته نباشی داوود داشتم کار هامو انجام میدادم که رسول رو دیدم داوود : سلام اقا رسول چخبر +سلام . هیچ خبر سلامتی داوود میتونم ازت یه خواهشی بکنم داوود : بله عزیزم جون بخواه +اگر میشه این روزا معصومه خانم یکم بیشتر هواسشون به ریحانه باشه داوود : حتما عزیزم بهش میگم +خیلی خیلی ممنونم بعد از رفتن رسول به معصومه زنگ زدم داوود : سلام بر خواهر گرامی معصومه : سلام عزیزم کاری داشتی ؟ داوود : بله میخواستم بگم این روزا هواست بیشتر به ریحانه خانم باشه معصومه : چرا مگه چیشده ؟ داوود : هیچی همینجوری امروز رسول بهم گفت معصومه : باشه کاری نداری من باید برم داوود : نه برو خدانگهدار معصومه : خداحافظ خیالم راحت شد که معصومه هوای ریحانه خانم رو داره ریحانه شیفتم تموم شده بود و میخواستم برگردم که یادم و حرف رسول افتاد فورا بهش زنگ زدم ریحانه :سلام داداش میخوام برگردم میای دنبالم ؟ رسول :سلام اره یه ربع دیگه اونجام خدافظ ریحانه : خدانگهدار ادامه دارد ...
قهرمانان گمنام♥️🕊 پارت صد و ششم 《سعید》 مشغول کارام شدم اما با فکر درگیر دلم میخواست بدونم این همکار جدیدمون کیه از یه طرفم فکرم درگیر دختر همسایه بود باید هر جور شده ته این قضیه رو در بیارم ساعت ۸ بود دیگه باید پیداش میشد که یهو یکی از در ورودی وارد سایت شد یه خانوم چادری بود رسول رفت جلو که راهنماییش کنه به اتاق آقا محمد 《رسول》 .سلام علیکم خسته نباشین اقا محمد گفتن که تشریف ببرین اتاقشون روشو که برگردوند کاملا شکه شدم خودش بود خود ارغوان .ارغوان تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟ ارغوان: سوال منم هست تو اینجا چیکار میکنی؟؟ کاملا گیج شدم . فعلا بیا بریم اتاق آقا محمد فکر کنم با هم همکارم شدیم😂 ارغوان یه نگاه به فضای سایت انداخت و بعدشم خنده ای از سر رضایت زد و به دنبال من راه افتاد رفتیم تو اتاق آقا محمد . سلام خسته نباشین آقا محمد ایشون همون همکار جدیدمون هستن😐 آقا محمد: چیشده چرا اینجوری شدی رسول؟ . آقا ایشون همسر بنده هستن آقا محمد: جدی؟😳😂 بعد رو کرد به ارغوان و بهش گفت: سلام خانوم بابایی خوب هستین؟؟ از آشنایی با شما خوشوقتیم میدونم که با تمامی موارد شغل ما آشنا هستین شما در قسمت تعقیب و مراقبت بانوان خدمت میکنین از این به بعد سعی کنین همیشه راس موقع حضور در اداره داشته باشین هر گونه بی نظمی از شما پذیرفته نیست ارغوان: سلام خسته نباشین بله چشم همه این موارد بهم گوشزد شده اقا محمد: بفرمایین سر کارتون و در ضمن یادتون نره اینجا محل کاره حواستون باشه که درست با هم رفتار کنین اینجا شما باید مثل دو تا همکار باشین نه بیشتر نه کمتر . چشم آقا محمد آقا محمد: خانوم بابایی خودتون رو برای اولین عملیاتتون آماده کنین ارغوان: بله حتما با یه ذوق عجیبی حرف میزد وقتی رفتیم پایین همه نگاه ها به ما دو تا قفل بود دو تاییمون رفتیم و سر میز کارمون نشستیم مشغول کار شدم که سعید اومد کنارم سعید: آقا رسول میبینم که همسر محترمه همکارمون شدن😂 تبریک میگم . ممنون😂 سعید: یه مشکلی پیش اومده برام رسول 《سعید》 همه قضیه ماندانا خانوم رو برای رسول گفتم و قرار شد کمکم کنه پیداش کنم رسول: سعید باید بری سراغ برادرش و ازش بپرسی ببینی اتفاقی افتاده یا نه . حتما خودمم تو فکرش بودم ....