eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
249 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
📌لیست رشته های دانشگاه امام باقر (ع) در مقطع کارشناسی: امنیت اقتصادی ضد تروریسم علوم سیاسی علوم اجتماعی مدیریت پژوهشگری امنیت فناوری اطلاعات و ارتباطات حفاظت اطلاعات امنیت بین‌الملل علوم فنی امنیت امنیت نرم افزار امنیت اطلاعات
ماجرا های منو بابام😐 ╔══🇮🇷🇮🇷🇮🇷✿🇮🇷🇮🇷🇮🇷══╗
بچه ها الان گلزار شهدای بهاباد هستم نائب الزیاره همتون
مدیر کانال واسه شما دعای مخصوص کردم ❤️❤️
چقدر اینجا حال خوبی هست 💔😭
😍😍😍 دعا کن ما رو هم بطلبن😍😭💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان رسول پارت هشتم دا
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان رسول پارت نهم رسول: راه افتادم سمت امام زاده پنج تن. توی راه توی ماشین، نوحه ای کشته دور از وطن از محمود کریمی گذاشته بودمو همین طور اشک میریختم. با این نوحه حس خیلی خوبی داشتم. انگار دلم خالی میشد❤️(اهنگ پایین پارت) رسیدم دم امام زاده پنج تن. سلام دادم و اذن دخول رو خوندم و رفتم داخل. کلی درد و دل کردم و ۲ رکعت نماز زیارت و ۲ رکعت نماز به نیت سلامتی ریحانه خوندم و بعدش هون جا کنار ضریح نذر کردم که اگه سالم و سلامت برگرده و بلایی سرش نیاد، یه سفر مشهد پابوس آقا جانمان امام رضا(علیه سلام) ببرمش❤️ اومدم بیرون رفتم سمت گلزار شهدای امام زاده. پدربزرگ پدریم و داییم هر دو شهید شده بودن و هر دو امام زاده پنج‌تن بودن. رفتم سرخاکشون و کلی باشون حرف زدم و گریه کردم و از بیفکریام که باعث شد خواهرم گرفتار اون از خدا بی‌خبرا بشه گفتم. اون نزدیکا کسی نبود برا همین میتونستم راحت و بلند باشون حرف بزنم. ازشون خواستم منو ببخشن که باعث شدم این بلا سر نوه و خواهرزادشون بیاد. داشتم باهاشون حرف میزدم و التماس میکردم حلالم کنن که انگار یه چیزی اومد جلو بینیم و سرم گیج رفت و چیزی نفهمیدم.... سعید: دقیق ۲ ساعت و نیم از رفتن رسول میگذشت و نه تلفن جواب میداد نه خبری ازش بود. همهون نگران بودیم نکنه با اون حال خرابی که داشت توی رانندگی تصادفی چیزی کرده باشه یا حالش دوباره بد شده باشه. خود من به شخصه از نگرانی قلبم داشت میومد توی دهنم😐😕 به دستور محمد منو فرشید راه افتادیم سمت امام زاده پنج‌تن که بریم ببینیم خبری ازش هست یا نه... رفتیم دم امام زاده و داخل شدیم و اذن دخول خوندیم. وارد محوطه ضریح شدیم اما رسول رو ندیدیم. رفتیم سر خاک پدربزرگ و داییش بازم نبود. دیگه واقعا داشتیم سکته میکردیم. فرشید هم که اسپند روی آتیش بود. به محمد گفتم. اونم گفت برگردیم اداره. داشتیم سوار ماشین میشدیم که یه ماشین ال ۹۰ سفید، توجه فرشید رو جلب کرد. پلاکش رو برداشت و فرستاد برای علی که ببینه برای کیه.. ببببلههه کاشف به عمل اومد که این ماشین آقا رسوله و ماشینش هست اما خودش نیست😕 به قول معروف جا تره و بچه نیست😅😐 با نگرانی تمام محوطه امام زاده رو گشتیم. حتی بعضی وقتا بلند صداش میزدیم.. اما هیچ فایده ای نداشت. ساعت ۱۱ و نیم شب بود و ماهم مجبور شدیم بعد از ۱ ساعت و نیم ۲ ساعت دنبال رسول گشتن دست از پا دراز تر برگردیم اداره. حالا دیگه میدونستیم تصادف هم نکرده چون ماشینش سالم بود. ادامه دارد....
a-koshte-door-az-vatan.mp3
12.24M
نوحه مربوط به پارت نهم💔