″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سرباران بی نشون پا
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
پارت هفتاد و یکم
ریحانه:
_کیه؟
+همین خواهر و برادر شکیبا😐😣
_اینا چی میگن اینجا؟
+چمیدونم😒
مایه همسایه داشتیم به اسم خونواده شکیبا. خیییلییی رو اعصابن😧
خانم و آقای شکیبا خودشون که اصولا سفرن و نیستن..
۳ تا بچه هم دارن...
دوتا پسر به اسم شایان و شاهین. با یدونه دختر به اسم شادی. کلا هم این سه تا خواهر و برادر یه تختشون کمه... کلا دیوونن. مخصوصا شاهین و شادی😐
شایان از همه بزرگتر تر بود با یکی بدتر از خودش ازدواج کرد و رفت ترکیه...
شاهین هم ۲ سال از رسول کوچیک تر بود و شادی هم که بچه آخر بود، ۱ سال از من کوچیک تر بود...
کلا شاهین و شادی یکی از یکی بدترن😑
بعد چون خانم و اقای شکیبا خودشون معمولا نیستن و شایان هم خارجه، این دوتا باهمن و صد البته رو مخ ما دوتا...😧
رسول:
با کلافگی آیفون رو جواب دادم.
+بله؟
شاهین: سلام. ماییم. در رو باز کن بیایم تو..
همچین میگه در رو باز کن بیایم تو انگار خونه باباشه😶😐
+امرتونو بفرمایید..
شادی: حالا رسول تو باز کن بیایم تو...
اینقدر دلم میخواست بگم رسولو زهر مااااار. انگار پسرخالشم...
شاهین: اره رسول باز کن میخوایم بیایم خودتو ریحانه رو ببینیم..
+ریحانه خانم دیگه...😡😠 راستش ببخشید من و ریحانه خااانم امشب یکم سرمون شلوغه و کار داریم...
شادی: اه چه بد.. میخواستم ببینمت.. اینقدر کارتون واجبه..
+بله واجبه😤
دختر پر رو.... میخوام بیام ببینمت.. من موندم اگه من نخوام اون رو ببینم کی رو باید ببینم😐😤
ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
چه صحنه ی زیبایی😁
یعنی اصلا فک نمیکردم اینقدر همکاری کنید از همه جای کشور نظر دادین😍😍 ماشالا ماشالا همینطور ادامه بدیم انشاالله به امید خدا این برنامه کوفتیه اینستا رو از بین میبریم😆🤩😎😎
#پیام_جدید
متن پیام:اصلا کانال ناشناستون برام باز نمیشه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خب ترک بزن دوباره واردشو
این هم لینک اکیپ ناشناس گاندویی ها 👇🏻👇🏻
@gandoiiii
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
چه صحنه ی زیبایی😁
بچه ها تازه توی اخبار نیمروزی شبکه ۱ گفت که کاربران اینستاگرام در گوگل پلی کمترین نظر رو به اینستا دادن😍😍😍❤️❤️❤️
افرین بچه ها انگار داریم موفق میشسم ولی هنوز هم باید ادامه بدیم هر جایی که فکرشو میکنید تبلیغ کنید پیش دوستاتون فامیلاتون و هر کسی که میشناسید تبلیغ کنید تا به امید خدا اینستا رو از پا دربیاریم😉👊🏻😻
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پا
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
پارت هفتاد و دوم
ریحانه:
رسول گوشی آیفون رو گذاشت و زیر لب با حرص و طوری که من بشنوم گفت...
+رسول و هناااااااق.. ریحانه و مررررررض. ولم نمی کنن. گیر میدن عین کنه میچسبن به آدم😒😠😐
از طرز حرف زدنش خندم گرفته بود.
با خنده گفتم:
_مگه چی شده حالا...؟؟!
کل ماجرا رو برام تعریف کرد. خدایا این خونواده چرا اینطورنننننن؟!😐😤
صبح که رسول رسوندم بیمارستان، سه تا کلاس داشتم که یکیش، ینی کلاس آخرم برگزار نشد☺
اخه حسش هم نداشتم😅
داشتم آماده میشدم که برم خونه، که گوشیم زنگ خورد.
معصومه بود☺
+جانم؟ سلام❤
_سلام. ریحانه خانم. یادی از ما نمیکنیااا...😒
+تیکه ننداز. خودت که میدونی چقدر بیمارستان و کارآنوزیش سخته... بعد خودتم همچین سرت خلوت نیست خانم..😅😁
_وای آره راس میگی.. خودت بهتر از هر کی میدونی وضعیت منو.. خالا بیخیال الان وقت داری بیام پیشت؟
+وای ارههههه😍 اتفاقا امروز یکی از کلاسام برگزار نشده. پاشو بیا یه بوستان کنار بیمارستانمون باحال و خوشگله...❤😶
_حتما.. یه ربع دیگه اونجام😊
یه یک ربع، بیست دقیقه گذشت که خانم علویان تشریف آوردن...
دوتا بستنی هم گرفتیم و رفتیم توی بوستان نشستیم.☺️
همینطور خوش بودیم و میگفتیم و میخندیدیم که نمیدونم چی شد یهو سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد.. فقط دو یا سه بار شنیدم معصومه با نگرانی صدام میکرد.😢
ادامه دارد...